پارت۴۲(دردعشق)
از زبان ا/ت
به همون آدرسی که گرفته بودم رفتم
خونه ی قدیمی ...یکمی هم ترسناک و خالی ولی خب برای پیدا کردن تهیونگ تا اینجای کار هم خیلی سختی کشیدم فرار نیست سر این مرحله ی کار پشیمون بشم
در زدم و آقایی که کمرش خم شده بود و سیگاری روی لب داشت و زیر چشماش همه سیاه شده بود در رو باز کرد
با دیدنش چند لحظه خیلی ترسیدم اما پرسیدم : سلام شما آقای ....هستید؟
با اخم و سوالی نگاهم می کرد که گفت : چی میخوای؟
انگار همچین هم داغون نشده بودم خیلی قوی بودم این مرد تا پارسال کافه داشت و خوشحال بود چی بهش اومده توی این دوسال خدا میدونه
گفتم: دنبال شوهرمم ...کیم تهیونگ
خواست در رو ببنده که با شنیدن اسم تهیونگ منصرف شد
با شوک بهم نگاه کرد و گفت: زن گرفت؟
گفتم: بله
گفت: لابد اینم بچتونه(به یوریم اشاره می کنه)
خندیدم و گفتم: بله دخترمونه
گفت: میتونی بیای داخل
تشکر کردم اما نرفتم داخل راستش از سر و وضعش کمی ترسیده بودم برای همین قبول نکردم
گفتم: چیزی میدونید راجب تهیونگ من ۲ ساله که دنبالشم
گفت: فقط آدرس خونه ی قبلیشو دارم یه روز شنیدم تیر خورده از اون روز دیگه ندیدمش
همون روزی رو میگفت که خونی توی خیابون پیداش کردم
گفتم: لطفا آدرس رو بهم بدید
آدرس رو گرفتم و به سمت آدرس حرکت کردم
یکم کارم سخت شده بود
اول رفتم کافه ای که به کتابخونه تبدیل شده بود
بعدش رفتم پیش صاحب اون زمان کافه
حالا هم میخوام برم به خونه ی قبلی تهیونگ و برادرش یعنی الان کجان؟
بلاخره این یه معما بود
من از هرچیزی که داشتم بخاطر این بچه دست کشیدم حد اقل میخواستم بچه رو نشونش بدم
شاید بگید آدم ساده ای هستم و ممکنه تهیونگ اصلا دنبالم نباشه
اما برای کسی که همه چیزش رو از دست داده به دنیا آوردن یه بچه برای سرگرمی و همچنین گشتن به دنبال عشقش به عنوان یک هدف تمام چیزیه که اون شخص داره
چیزی نیست که براش تلاش کنم اما یه دختر خوشگل دارم که میخوام مراقبش باشم و میخوام حتی اگه یک بار هم شده پدرش رو ببینه
به همون آدرسی که گرفته بودم رفتم
خونه ی قدیمی ...یکمی هم ترسناک و خالی ولی خب برای پیدا کردن تهیونگ تا اینجای کار هم خیلی سختی کشیدم فرار نیست سر این مرحله ی کار پشیمون بشم
در زدم و آقایی که کمرش خم شده بود و سیگاری روی لب داشت و زیر چشماش همه سیاه شده بود در رو باز کرد
با دیدنش چند لحظه خیلی ترسیدم اما پرسیدم : سلام شما آقای ....هستید؟
با اخم و سوالی نگاهم می کرد که گفت : چی میخوای؟
انگار همچین هم داغون نشده بودم خیلی قوی بودم این مرد تا پارسال کافه داشت و خوشحال بود چی بهش اومده توی این دوسال خدا میدونه
گفتم: دنبال شوهرمم ...کیم تهیونگ
خواست در رو ببنده که با شنیدن اسم تهیونگ منصرف شد
با شوک بهم نگاه کرد و گفت: زن گرفت؟
گفتم: بله
گفت: لابد اینم بچتونه(به یوریم اشاره می کنه)
خندیدم و گفتم: بله دخترمونه
گفت: میتونی بیای داخل
تشکر کردم اما نرفتم داخل راستش از سر و وضعش کمی ترسیده بودم برای همین قبول نکردم
گفتم: چیزی میدونید راجب تهیونگ من ۲ ساله که دنبالشم
گفت: فقط آدرس خونه ی قبلیشو دارم یه روز شنیدم تیر خورده از اون روز دیگه ندیدمش
همون روزی رو میگفت که خونی توی خیابون پیداش کردم
گفتم: لطفا آدرس رو بهم بدید
آدرس رو گرفتم و به سمت آدرس حرکت کردم
یکم کارم سخت شده بود
اول رفتم کافه ای که به کتابخونه تبدیل شده بود
بعدش رفتم پیش صاحب اون زمان کافه
حالا هم میخوام برم به خونه ی قبلی تهیونگ و برادرش یعنی الان کجان؟
بلاخره این یه معما بود
من از هرچیزی که داشتم بخاطر این بچه دست کشیدم حد اقل میخواستم بچه رو نشونش بدم
شاید بگید آدم ساده ای هستم و ممکنه تهیونگ اصلا دنبالم نباشه
اما برای کسی که همه چیزش رو از دست داده به دنیا آوردن یه بچه برای سرگرمی و همچنین گشتن به دنبال عشقش به عنوان یک هدف تمام چیزیه که اون شخص داره
چیزی نیست که براش تلاش کنم اما یه دختر خوشگل دارم که میخوام مراقبش باشم و میخوام حتی اگه یک بار هم شده پدرش رو ببینه
۱۶.۹k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.