سلام بچه هام چطوریننن بچه ها امروز سر کلاس ریاضی داشتم رو
سلام بچه هام چطوریننن بچه ها امروز سر کلاس ریاضی داشتم رویا پردازی میکردم یعنی اینکه من زن جونگ کوک بودم و کوک دختری که چند ساله که خدمتکار خونشونه رو دوست داشته و می خواسته باهاش ازدواج کنه اما پدر کوک نزاشت و گفت تو لیاقتت این دختر خدمتکار نیست و خلاصه اسم دختره رورا بود اسم منم همین هارام بود و آره من خیلی به رورا حسودیم میشد و اذیتش میکردم و روزی تصمیم گرفتم که باهاش دوست شم و باهاش دوست شدم باهم میرفتیم بیرون لباسامون ست میکردیم و آخرش کلا تسلیم شدم و به کوک گفتم که تو با رورا ازدواج کن و منو طلاق بده من یک سال بود که با کوک ازدواج کرده بودم و هنوز باهاش رابطه نداشتم و آره وقتی به کوک اینو گفتم کوک ناراحت شد و البته از خداشم بود که و اینکه پدر کوک فوت کرده بود آره دیگه کوک طلاقم داد و رفتم با تهیونگ که مثل چی عاشقم بود وهمیشه مراقبم بود از دور آره و فکر کنم تهیونگ از موقعی که کوچیک بودیم عاشقم بود و آره این همش سر زنگ ریاضی بود تا وقتی که دوستم گفت آلا حل کنننن و رید به رویا پردازیم😭
۴۰۸
۰۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.