p.t۷
بعد از گذشت یک ساعت نایون چان هیونجین وسوجین به بخش منتقل شدند(بیمارستانن😂😂)
وقتی دکتر زخماشونو دید به نایون گفت:شما با مافیا یا یاکوزا در ارتباط هستید
ن :نه آقای دکتر چطور؟
آخه زخمای شما که اینطور نشون میده
د:نمیخواین بگین این زخما حاصل کدوم درگیری هست!
نایون که میخاست بگه چیشده وقتی سرشو برگردوند دید جیسو لیسا جنی و رزی دارن با لبخندی شیطانی نگاش میکنن وقتی اونا رو دید حرفشو خوردو گفت
ن میدونید چیه فکر کنم موقع یه درگیری سرم بجایی خورده چیزی یادم نمیاد
د :واقعا چه تصادفی یه بیمار دقیقن مثل شما داریم
ن :چی واقعن میدونید اسمش چیه
د : متاسفانه ما نمیتونیم اطلاعات شخصی بیماران رو به شما بگیم
ن:باشه اشکالی نداره
نایون یه جورایی میدونست گه ات رو بردن بیمارستان
ات ویو
وای خدای من باورم نمیشه که وسط بدترین شرایط یهو اون دخترا مثل فرشته ی نجاتم اومدن کمکم کردن
همینجوری که ات با خودش حرف میزد یهو پرستار اومدو گفت خانم ملاقاتی دارید حوصله دارید بگم بیان تو
ات:چهار نفرن؟
پ:بله چهارتا خانومن
ات:بله بله بگین بیان تو
جیسو رزی لیسا و جنی اومدن تو
ات:میخاست بلند شه که
لیسا گفت
ل:خوبه خوبه نمیخاد پاشی
دستشو گذاشت رو شونه ی ات و
اونرو نشوند سر جاش
جنی:هی تو بگو ببینم اونا کی بودن چیکارت داشتن
ات کل ماجرارو براشون تعریف کرد
جیسو :او که اینطور ما میتونیم کمکت کنیم البته اگه خودت میخای......
وقتی دکتر زخماشونو دید به نایون گفت:شما با مافیا یا یاکوزا در ارتباط هستید
ن :نه آقای دکتر چطور؟
آخه زخمای شما که اینطور نشون میده
د:نمیخواین بگین این زخما حاصل کدوم درگیری هست!
نایون که میخاست بگه چیشده وقتی سرشو برگردوند دید جیسو لیسا جنی و رزی دارن با لبخندی شیطانی نگاش میکنن وقتی اونا رو دید حرفشو خوردو گفت
ن میدونید چیه فکر کنم موقع یه درگیری سرم بجایی خورده چیزی یادم نمیاد
د :واقعا چه تصادفی یه بیمار دقیقن مثل شما داریم
ن :چی واقعن میدونید اسمش چیه
د : متاسفانه ما نمیتونیم اطلاعات شخصی بیماران رو به شما بگیم
ن:باشه اشکالی نداره
نایون یه جورایی میدونست گه ات رو بردن بیمارستان
ات ویو
وای خدای من باورم نمیشه که وسط بدترین شرایط یهو اون دخترا مثل فرشته ی نجاتم اومدن کمکم کردن
همینجوری که ات با خودش حرف میزد یهو پرستار اومدو گفت خانم ملاقاتی دارید حوصله دارید بگم بیان تو
ات:چهار نفرن؟
پ:بله چهارتا خانومن
ات:بله بله بگین بیان تو
جیسو رزی لیسا و جنی اومدن تو
ات:میخاست بلند شه که
لیسا گفت
ل:خوبه خوبه نمیخاد پاشی
دستشو گذاشت رو شونه ی ات و
اونرو نشوند سر جاش
جنی:هی تو بگو ببینم اونا کی بودن چیکارت داشتن
ات کل ماجرارو براشون تعریف کرد
جیسو :او که اینطور ما میتونیم کمکت کنیم البته اگه خودت میخای......
۳.۶k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.