Part 24
👤 : خانم پارک ا.ت شما هم مایل هستید آقای کیم تهیونگ را به همسری قبول کنید
ا.ت : ... من .... من (و یهو چشمش افتاد به کای که داره نگاهش میکنه )
ا.ت ویو
خواستم جواب بدم که یهو چشمم خورد به کای که داره بهم با نیشخند نگاه میکنه ... این اینجا چیکار میکنه .. خیلی ترسیدم که یهو بخواد چیزی بگه داشتم میگفتم بله که یهو از چیزی که میترسیدم سرم اومد و ..
کای : تو حق نداری بگی بله عوضی ( با داد و همه با تعجب به کای نگاه میکردند که یهو تهیونگ با عصبانیت گفت .. )
تهیونگ : چی میگی .. تو .. خفه شو یکی اینا بندازه بیرون ( داد و عصبی )
کای : نمیخوای بدونی ادمی که قراره باهاش ازدواج کنی چه ادم کثیفیه ( داد )
تهیونگ : .....
کای : خب پس همه بشنون این زن یه حقه بازه که با پولی که دزدید به این جا رسید و .... ( همه ماجرا را تعریف کرد )
ات ویو
دیگه نتونستم تحمل کنم ... از یه طرف نگاه های تأسف بار مردم و خانواده تهیونگ و از یه طرفم خرد شدن تهیونگ را نتوانستم تحمل کنم چشمام سیاهی رفت و افتادم و بیهوش شدم ..
تهیونگ ویو
ا.ت بیهوش شد و رفتنم سمتش و سریع ا.ت را بغل کرد و براید استایل خواستم ببرمش بیرون که مادرم مانعم شد و من متعجب به مادرم را نگاه میکردم که یهو مادرم گفت
م.ته: اگه فکر کردی میزارم این اشغال را ببری بیمارستان کور خوندی ( عصبی )
تهیونگ: ....
م.ته : نشنیدی چی گفتم ( عصبی و یکم بلند )
تهیونگ : اجازه نمیدم باهاش اینطوری برخورد کنید اون عشق منه با تمام کار هایی که کرده
م.ته : .... یعنی انقدر بدبخت شدی که عاشق این بشی ( عصبی و بلند و تهیونگ بدون توجه به حرفای مادرش ا.ت را برد بیمارستان و کنارش نشست تا به هوش بیاد )
(پرش به زمانی که ا.ت بهوش اومد )
ا.ت ویو
چشمام را باز کردم که دیدم تهیونگ داره نگاهم میکنه تا خواستم حرف بزنم نگذاشت و گفت ..
تهیونگ: .... کی میخواستی بهم بگی ( یکم عصبی)
ا.ت: ته... ( و تهیونگ پرید وسط حرفش )
تهیونگ: کی میخواستی بگی انقدر عوضی بودی ... راحت با احساساتم بازی کردی و جلوی اون همه آدم سکه ی یه پولم کردی اما این احمق هنوزم به جز تو برای کس دیگه ای نمیزنه و اشاره کرد به قلبش ...
تهیونگ ویو
وقتی که ا.ت بی هوش شد با وجود این همه کاری که کرده بود بازم نگرانش شدم و رفتم سمتش و بغلش کردم و اوردمش بیمارستان ... خیلی نگرانش شدم و دیگه از حسم بهش مطمئن شدم که عاشقشم ...
ا.ت: ..... من .... متاسفم .... نمیخواستم اینطور بشه
تهیونگ: میدونی اگه قبل از مراسم بهم میگفتی پات میموندم و میگفتم همه جوره عاشقتم اما دیگه خیلی دیره با اینکه برام سخته اما فراموشت میکنم ...... دیگه نمیخوام ببینمت ( تهیونگ بلند شد که بره که یهو ات داد زد و گفت )
ا.ت ویو
توی این مدت درسته که به تهیونگ هیچ حسی نداشتم ... اما الان احساس میکنم که عاشقش شدم .. نمیدونم چرا اما دیگه نمیخوام از پیشش فرار کنم و برم .. باورم نمیشه که عاشقش شدم و بابت تمام رفتارام .. پشیمون و ناراحتم ...
ا.ت: ...... اما .... من عاشقتم...منم دوست دارم بزار فقط به عنوان خدمتکار پیشت بمونم که فقط بتونم نگاهت کنم اره ... اره من میخواستم ازت استفاده کنم که پول دار شم اما الان دیگه همه چیز فرق داره اونقدری عاشقت شدم که نمیتونم ولت کنم تهیونگ خواهش میکنم منا ببخش هر کار بگی میتونم اما این یکی نه ( و تهیونگ خواست بره که یهو ا.ت خواست بلند شه که سرم تو دستش بود که سرم را کشید که دستش خون اومد و رفت و جلوی تهیونگ زانو زد و گفت )
ا.ت : فقط یه فرصت دیگه بهم بده خواهش میکنم ( بغض و تهیونگ خواست جواب بده که یهو ...
پارت ۲۴ تموم شد ✨
لطفا حمایییییتتتت کنید ❤️✨
شرط
لایک : ۱۰۰
کامنت: ۹۵
ا.ت : ... من .... من (و یهو چشمش افتاد به کای که داره نگاهش میکنه )
ا.ت ویو
خواستم جواب بدم که یهو چشمم خورد به کای که داره بهم با نیشخند نگاه میکنه ... این اینجا چیکار میکنه .. خیلی ترسیدم که یهو بخواد چیزی بگه داشتم میگفتم بله که یهو از چیزی که میترسیدم سرم اومد و ..
کای : تو حق نداری بگی بله عوضی ( با داد و همه با تعجب به کای نگاه میکردند که یهو تهیونگ با عصبانیت گفت .. )
تهیونگ : چی میگی .. تو .. خفه شو یکی اینا بندازه بیرون ( داد و عصبی )
کای : نمیخوای بدونی ادمی که قراره باهاش ازدواج کنی چه ادم کثیفیه ( داد )
تهیونگ : .....
کای : خب پس همه بشنون این زن یه حقه بازه که با پولی که دزدید به این جا رسید و .... ( همه ماجرا را تعریف کرد )
ات ویو
دیگه نتونستم تحمل کنم ... از یه طرف نگاه های تأسف بار مردم و خانواده تهیونگ و از یه طرفم خرد شدن تهیونگ را نتوانستم تحمل کنم چشمام سیاهی رفت و افتادم و بیهوش شدم ..
تهیونگ ویو
ا.ت بیهوش شد و رفتنم سمتش و سریع ا.ت را بغل کرد و براید استایل خواستم ببرمش بیرون که مادرم مانعم شد و من متعجب به مادرم را نگاه میکردم که یهو مادرم گفت
م.ته: اگه فکر کردی میزارم این اشغال را ببری بیمارستان کور خوندی ( عصبی )
تهیونگ: ....
م.ته : نشنیدی چی گفتم ( عصبی و یکم بلند )
تهیونگ : اجازه نمیدم باهاش اینطوری برخورد کنید اون عشق منه با تمام کار هایی که کرده
م.ته : .... یعنی انقدر بدبخت شدی که عاشق این بشی ( عصبی و بلند و تهیونگ بدون توجه به حرفای مادرش ا.ت را برد بیمارستان و کنارش نشست تا به هوش بیاد )
(پرش به زمانی که ا.ت بهوش اومد )
ا.ت ویو
چشمام را باز کردم که دیدم تهیونگ داره نگاهم میکنه تا خواستم حرف بزنم نگذاشت و گفت ..
تهیونگ: .... کی میخواستی بهم بگی ( یکم عصبی)
ا.ت: ته... ( و تهیونگ پرید وسط حرفش )
تهیونگ: کی میخواستی بگی انقدر عوضی بودی ... راحت با احساساتم بازی کردی و جلوی اون همه آدم سکه ی یه پولم کردی اما این احمق هنوزم به جز تو برای کس دیگه ای نمیزنه و اشاره کرد به قلبش ...
تهیونگ ویو
وقتی که ا.ت بی هوش شد با وجود این همه کاری که کرده بود بازم نگرانش شدم و رفتم سمتش و بغلش کردم و اوردمش بیمارستان ... خیلی نگرانش شدم و دیگه از حسم بهش مطمئن شدم که عاشقشم ...
ا.ت: ..... من .... متاسفم .... نمیخواستم اینطور بشه
تهیونگ: میدونی اگه قبل از مراسم بهم میگفتی پات میموندم و میگفتم همه جوره عاشقتم اما دیگه خیلی دیره با اینکه برام سخته اما فراموشت میکنم ...... دیگه نمیخوام ببینمت ( تهیونگ بلند شد که بره که یهو ات داد زد و گفت )
ا.ت ویو
توی این مدت درسته که به تهیونگ هیچ حسی نداشتم ... اما الان احساس میکنم که عاشقش شدم .. نمیدونم چرا اما دیگه نمیخوام از پیشش فرار کنم و برم .. باورم نمیشه که عاشقش شدم و بابت تمام رفتارام .. پشیمون و ناراحتم ...
ا.ت: ...... اما .... من عاشقتم...منم دوست دارم بزار فقط به عنوان خدمتکار پیشت بمونم که فقط بتونم نگاهت کنم اره ... اره من میخواستم ازت استفاده کنم که پول دار شم اما الان دیگه همه چیز فرق داره اونقدری عاشقت شدم که نمیتونم ولت کنم تهیونگ خواهش میکنم منا ببخش هر کار بگی میتونم اما این یکی نه ( و تهیونگ خواست بره که یهو ا.ت خواست بلند شه که سرم تو دستش بود که سرم را کشید که دستش خون اومد و رفت و جلوی تهیونگ زانو زد و گفت )
ا.ت : فقط یه فرصت دیگه بهم بده خواهش میکنم ( بغض و تهیونگ خواست جواب بده که یهو ...
پارت ۲۴ تموم شد ✨
لطفا حمایییییتتتت کنید ❤️✨
شرط
لایک : ۱۰۰
کامنت: ۹۵
۳۶.۰k
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.