فصل²پارت¹⁹
•بعد از غذا•
ات: خب میشنوم
کوک: لی جیون قصد کشتن تو رو داشت و کارایی کرد که....(توضیح میده)
ات: چطوری گرفتیش؟
کوک: یه شماره بهم زنگ زد که برم اونجا و خب منم رفتم انبار قدیمی که معامله های اسلحه اونجا یود و خب ای جیون رو گرفتم...
ات: میخوام ببینمش!
کوک: چی....؟ ببینیش؟ خطرناکه
ات: همین که گفتم...(رفت سالن اصلی خونه پیش پسرا)
.
.
.
.
.
.
«ویو کوک»
دارم دیوونه میشم... میخواد بره لی جیون رو ببینه... الان تو این شرایط اون تازه حالش خوب شده....
اصن من چرا نگرانشم«عاشقیه😮💨»
ارع عاشق شدم باید هرچه زود تر بهش بگم
هوف برم پیش بقیه
.
.
.
.
.
رفتم پیش پسرا دیدم دارن گیم میزنن
که تهیونگ گفت جرئت حقیقت بازی کنن
و همه قبول کردیم
دور میز گرد نشستیم و تهیونگ رفت یه بطری آورد و چرخوند بین نامجون و یونگی...
(جرعت: ج
(حقیقت: ح
نامجون: ج.ح؟
یونگی: ح...
نامجون: حاضری به خواطر یه باغ بزرگ نارنگی مافیا بودن رو کنار بزاری؟
یونگی: آره حاضرم
و دوباره بطری چرخید افتاد بین جیمین و کوک...
جیمین : ج.ح؟
کوک: ج....
جیمین: زنگ بزن به کسی که دوسش داری
کوک: اوکی ولی بعد بازی رو تموم میکنیم
جیمین: باشه زنگ بزن...
کوک: قلبم میگفت ات و خب کس دیگه ای هم نبود و شماره ات رو گرفتم که گوشیش زنگ خورد
جیمین: کوک کسی که دوسش داری اته؟ ات زن داداش چطوری؟
ات: خفه باش (ات رفت تو اتاقش)
تهیونگ: واقعا عاشقشی؟
کوک: دلمو بهش باختم...
«ات ویو»
وقتی جیمین گفت کوک زنگ بزنه خیلی فوضولیم گل کرد و خب زنگ زد به من منم خجالت کشیدم و خب رفتم تو اتاقم که....
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•بچه ها اومدم مسافرت
و خب نیستم
به خواطر همین فعالیت نمیکنم خیلی کم
شرط:
⁶⁸کامت
¹²لایک
در خماری بمان🚬❤
ات: خب میشنوم
کوک: لی جیون قصد کشتن تو رو داشت و کارایی کرد که....(توضیح میده)
ات: چطوری گرفتیش؟
کوک: یه شماره بهم زنگ زد که برم اونجا و خب منم رفتم انبار قدیمی که معامله های اسلحه اونجا یود و خب ای جیون رو گرفتم...
ات: میخوام ببینمش!
کوک: چی....؟ ببینیش؟ خطرناکه
ات: همین که گفتم...(رفت سالن اصلی خونه پیش پسرا)
.
.
.
.
.
.
«ویو کوک»
دارم دیوونه میشم... میخواد بره لی جیون رو ببینه... الان تو این شرایط اون تازه حالش خوب شده....
اصن من چرا نگرانشم«عاشقیه😮💨»
ارع عاشق شدم باید هرچه زود تر بهش بگم
هوف برم پیش بقیه
.
.
.
.
.
رفتم پیش پسرا دیدم دارن گیم میزنن
که تهیونگ گفت جرئت حقیقت بازی کنن
و همه قبول کردیم
دور میز گرد نشستیم و تهیونگ رفت یه بطری آورد و چرخوند بین نامجون و یونگی...
(جرعت: ج
(حقیقت: ح
نامجون: ج.ح؟
یونگی: ح...
نامجون: حاضری به خواطر یه باغ بزرگ نارنگی مافیا بودن رو کنار بزاری؟
یونگی: آره حاضرم
و دوباره بطری چرخید افتاد بین جیمین و کوک...
جیمین : ج.ح؟
کوک: ج....
جیمین: زنگ بزن به کسی که دوسش داری
کوک: اوکی ولی بعد بازی رو تموم میکنیم
جیمین: باشه زنگ بزن...
کوک: قلبم میگفت ات و خب کس دیگه ای هم نبود و شماره ات رو گرفتم که گوشیش زنگ خورد
جیمین: کوک کسی که دوسش داری اته؟ ات زن داداش چطوری؟
ات: خفه باش (ات رفت تو اتاقش)
تهیونگ: واقعا عاشقشی؟
کوک: دلمو بهش باختم...
«ات ویو»
وقتی جیمین گفت کوک زنگ بزنه خیلی فوضولیم گل کرد و خب زنگ زد به من منم خجالت کشیدم و خب رفتم تو اتاقم که....
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•
•بچه ها اومدم مسافرت
و خب نیستم
به خواطر همین فعالیت نمیکنم خیلی کم
شرط:
⁶⁸کامت
¹²لایک
در خماری بمان🚬❤
۱۲.۲k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.