شاگرد انتقالی پارت9
روی همه آب پاشیدم.
روی مایکی هم آب پاشیده شد مایکی کفش هایش را در آورد و خیلی زود روی همه آب پاشید داشتیم روی همدیگه آبا میپاشیدیم کمی که آب بازی کردیم و خسته شدیم به ساحل برگشتیم تا استراحت کنیم مایکی و پاه-چین بستنی خریدند و با هم خوردیم دیگه کم کم هوا می خواست تاریک بشه ساعت4:37 دقیقه ی بعد از ظهر بود دیگه وسایل هامون رو جمع کردیم و برگشتیم توی راه خونه بودیم جلوی مغازه ی داداش مایکی توقف کردیم همه پیاده شدن و به خونه هاشون رفتن من هم همینطور که مایکی با لبخند به من گفت.
مایکی: فردا می بینمت ا/ت!
ا/ت:منم همینطور!
به خانه برگشتم اونقدر خسته بودم که فکنم اگه می خوابیدم زمستان سال بعد از خواب بیدار می شدم خیلی خسته کیفم را گوشه ای پرت کردم و روی مبل لم دادم به تلوزیون نگاه می کردم که همانجا خوابم برد.
روی مایکی هم آب پاشیده شد مایکی کفش هایش را در آورد و خیلی زود روی همه آب پاشید داشتیم روی همدیگه آبا میپاشیدیم کمی که آب بازی کردیم و خسته شدیم به ساحل برگشتیم تا استراحت کنیم مایکی و پاه-چین بستنی خریدند و با هم خوردیم دیگه کم کم هوا می خواست تاریک بشه ساعت4:37 دقیقه ی بعد از ظهر بود دیگه وسایل هامون رو جمع کردیم و برگشتیم توی راه خونه بودیم جلوی مغازه ی داداش مایکی توقف کردیم همه پیاده شدن و به خونه هاشون رفتن من هم همینطور که مایکی با لبخند به من گفت.
مایکی: فردا می بینمت ا/ت!
ا/ت:منم همینطور!
به خانه برگشتم اونقدر خسته بودم که فکنم اگه می خوابیدم زمستان سال بعد از خواب بیدار می شدم خیلی خسته کیفم را گوشه ای پرت کردم و روی مبل لم دادم به تلوزیون نگاه می کردم که همانجا خوابم برد.
۳.۵k
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.