(پارت۵)
مادر ا/ت آنقدر به این زبون(کره ای)علاقه مند شده بود که در عرض سه ماه اون رو یاد گرفت(خوندن و نوشتن و حرف زدن و همه چیز)اما پدر ا/ت در عرض شیش ماه تونست کامل یاد بگیره که در این مدت مادر ا/ت همش میگفت:حالا خوبه من متنفر بودم و تو کشته مرده کار کردن توی کره بودی حالا ببین
پدر ا/ت دوست داره یه رستوران ایرانی توی کره راه اندازی کنه تا شاید سوکجین به اونجا سر بزنه و شانس برای دیدن جین بیشتر باشه
دوماه بعد:
الان ا/ت حدودا ۱۵ سالش شده و به شدت علاقه مند به تحصیل توی کره داره
پدر ا/ت هم توی این دوماه ویزای تحصیل(برای ا/ت و خواهرو برادرش)و مهاجرت رو گرفته و اونها پنجشنبه(سه روز دیگه)راس ساعت۷:۳۰بلیت هواپیمای تهران سئول دارن
مادر ا/ت:ولی چونکه ما توی تهران کسی رو نداریم به این خونه احتیاج داریم و نباید از دستش بدیم ما به اندازه اجاره خونه توی سئول فعلا پول داریم.
ا/ت:من که فکر نکنم دلم تنگ شه....که البته تنگ میشه(خنده ریز)
چهارشنبه:تمام اعضای خانواده وسایلشون رو جمع کردن اما وسایل ا/ت از همه بیشتره چونکه اون فقط یک چمدون پر از آرمی بمب،پستر که از طرف ارمیای ایرانی درست کرده و کلی فتو کارت برداشته پدرش هم که از خدا خواسته هیچ ایرادی نگرفت.
موقع خواب:
ا/ت از همه افراد خانواده دیر تر بلند میشه و همیشه ی خدا خواب میمونه
ا/ت برای فردا راس ساعت۵:۳۰ساعت گذاشته که اگه خدا بخواد زود بلند شه
صبح ساعت ۵:۳۰:
وقتی مادر ا/ن از خواب بیدار شد اولین چیزی که دید میز صبونه چیده شده و وسایل دم در بود و در آخر هم ا/ت بعد از دیدن اینها تعجب کرد و گفت:ا/تتتت این عجیب نیست که......
ا/ت:این عالی نیست؟؟؟اره بیدار شدم چون امروز یه روز متفاوتهههههههه!
مادر ا/ت:آها...خب..اره دیگه راست میگی!
ساعت۷شده بود و دیگه وقت خداحافظی با خونه بود
ا/ت که تا خداحافظی کرد با ذوق سوار ماشین شد و منتظر بود که زودتر حرکت کنن تا زود تر به کشور و منطقه ای که جونگ کوک نفس میکشه برسه
مادر ا/ت هم که همینطور این جمله رو تکرار میکرد:هر جا تو نفس بکشی منم همونجا نفس میکشم
رسیدند به فرودگاه .......
پدر ا/ت دوست داره یه رستوران ایرانی توی کره راه اندازی کنه تا شاید سوکجین به اونجا سر بزنه و شانس برای دیدن جین بیشتر باشه
دوماه بعد:
الان ا/ت حدودا ۱۵ سالش شده و به شدت علاقه مند به تحصیل توی کره داره
پدر ا/ت هم توی این دوماه ویزای تحصیل(برای ا/ت و خواهرو برادرش)و مهاجرت رو گرفته و اونها پنجشنبه(سه روز دیگه)راس ساعت۷:۳۰بلیت هواپیمای تهران سئول دارن
مادر ا/ت:ولی چونکه ما توی تهران کسی رو نداریم به این خونه احتیاج داریم و نباید از دستش بدیم ما به اندازه اجاره خونه توی سئول فعلا پول داریم.
ا/ت:من که فکر نکنم دلم تنگ شه....که البته تنگ میشه(خنده ریز)
چهارشنبه:تمام اعضای خانواده وسایلشون رو جمع کردن اما وسایل ا/ت از همه بیشتره چونکه اون فقط یک چمدون پر از آرمی بمب،پستر که از طرف ارمیای ایرانی درست کرده و کلی فتو کارت برداشته پدرش هم که از خدا خواسته هیچ ایرادی نگرفت.
موقع خواب:
ا/ت از همه افراد خانواده دیر تر بلند میشه و همیشه ی خدا خواب میمونه
ا/ت برای فردا راس ساعت۵:۳۰ساعت گذاشته که اگه خدا بخواد زود بلند شه
صبح ساعت ۵:۳۰:
وقتی مادر ا/ن از خواب بیدار شد اولین چیزی که دید میز صبونه چیده شده و وسایل دم در بود و در آخر هم ا/ت بعد از دیدن اینها تعجب کرد و گفت:ا/تتتت این عجیب نیست که......
ا/ت:این عالی نیست؟؟؟اره بیدار شدم چون امروز یه روز متفاوتهههههههه!
مادر ا/ت:آها...خب..اره دیگه راست میگی!
ساعت۷شده بود و دیگه وقت خداحافظی با خونه بود
ا/ت که تا خداحافظی کرد با ذوق سوار ماشین شد و منتظر بود که زودتر حرکت کنن تا زود تر به کشور و منطقه ای که جونگ کوک نفس میکشه برسه
مادر ا/ت هم که همینطور این جمله رو تکرار میکرد:هر جا تو نفس بکشی منم همونجا نفس میکشم
رسیدند به فرودگاه .......
۱۰.۱k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.