وقتی توی پارتی ....
با نگاه کردن به چان که لیوان شراب رو توی دست هایش جایگزین دستهای تو کرده بود و مشغول حرف زدن با دوستانش بود به سمتش قدمی برداشتی تا دوباره کنارش برگردی و خودت رو پیشش جا بدی ، ولی صدایی از پشت سرت متوقفت کرد . برگشتی سمت صدا و با پسر جوانی که به ظاهر دبیرستانی بود مواجه میشی . # چه لیدی جذابی . چقدر میگیری امشب رو زیرم باشی ؟ نگاه ترسیده و نگرانت رو به اون پسر دادی که با نگاه های چندش و خمار اون که روی بدنت پرسه میزدند مواجه شدی . + من نامزد دارم . لطفاً دردسر درست نکن . سرت رو چرخوندی که به چان نگاه کنی ولی اون رو اطرافت پیدا نکردی . پسره دستش رو زیر چونه ات گذاشت و سرت رو به سمت خودش چرخوند و دو قدم به تو نزدیک تر شد تا جایی که بدن هاتون به تو فشار می آوردند . پوزخندی زد و سرش رو به نزدیک خم کرد و لب زد . # نامزدت رو این اطراف نمیبینم . چطور میخواد مراقب پرنسسش باشه . مسخره میکنه . و بعد دستش رو رو کمتر قرار میده و تا باستن پایین میکشه . بغض توی چشم هات جمع شد . تا به حال کسی به جاز چان بهت نگاه هم نکرده بود و حالا اون پسر این جسارت رو به خودش داده بود که بدن تو را لمس کنه . پوزخند پسر روی صورتش بزرگ تر و عمیق تر شد و فاصله رو به صفر رسوند و به گردنت خم شد و لب هایش را روی گرددنت قرار داد . اشک از گوشه ی چشمات جاری شد . به ثانیه ای نکشید که پسره رو پخش زمین دیدی . چان با چشم هایش که خون اونها رو فرا گرفته بود سمت پسر هجوم برد و یه مشت تو صورتش خالی کرد . و پشت سر هم مشت میزد تا جایی که صورت پسر زیر نور های رنگی کبود به نظر میرسید . با لحن خشنی شروع به لب زدن کرد . _ این آخرین باره که نزدیک اموال من میشی . وگرنه دیگه زندت نمیزارم . بعد سمت تو برمیگردد و از مچ دستت محکم میگیره و به بیرون از بار میکشتت . حرفی نمیزذی و فقط با صدا اشک میریختی و چان رو دنبال میکنی . چان به سمت ماشین هدایت میکنه و در رو باز میکنه و تو را پرت میکنه توی ماشین . از شدت فشاری که تحمل کرده بودی بیشتر و بیشتر اشک میریزی . چان میشینه تو ماشین و در رو به شدت میکوبه . با بغض به چشماش نگاه میکنی . + چ...چان ..._ صداتو ببر . فریادی زد که از ترس دیگه ساکت شدی .+ و...ولی چ..چان _ خفه شوووو !!! عربده ی محکمی میزنه . تو هم متقابلاً داد میزنی و میگی + من تقصیری ندارم ! از همون اولش نهم بهت گفته بودم که نمیخوام به این مهمونی بیایم ! بهت گفتم از همچنین فضایی خوشم نمیاد . فقط خواستم مواظبم باشی . از عدم توجه تو این اتفاق افتاد !! دیگه طاقت نیاوردم و با گریه حرفت رو زدی . چان من ... چان اجازه نداد حرفت رو کامل کنی و تو را توی آغوشش کشید و سرشو توی گردنت فرو برد و با بغض گفت . _ من معذرت میخوام . نتونستم توجه کافی رو بهت بدم . نتونستم بهت احساس امنیت رو منتقل کنم و باعث همه ای ها من هستم . چون به اندازه ی ... شونه هات از گریه های چان خیس میشه ... متاسفم ...هق ... من رو ببخش ... هق هق هق ... بهت قول میدم.. هق دیگه حتی اجازه ندم کسی بهت نگاه کنه هق .... کسی به خودش این جرئت رو نده که مزاحمت بشه . با شنیدن گریه ی چان قلبت به درد اومد طاقت نداشتی ببینی که گریه میکنه . صورتش رو با دو دستت قاب میکنی و تو چشم هایش نگاه میکنی . دستت رو نوازش گونه روی گونه اش میکشی و اشک هایش رو پاک میکنی . + عزیزم ، اشکالی ندارد . میدونم چقدر ناراحت و عصبانی هستی ، ولی این تقصیر تو نیست . تقصیر ما است . لطفاً دیگر گریه نکن . _ چان با لبخند. کمرنگی به تو نگاه میکند . _ بهت قول میدهم دیگه هیچوقت تنهات نزارم . سری تکان میدی و بوسه ای روی گونه اش میزنی .
۲.۶k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.