با اینکه لایکام به بالای شیش تا نرسید ولی خب...بازم
اینو مینویسم🌒👅🌘
«تاریخ سال ۲۰۰۰ ماه ژانویه روز ۲۲»
«ساعت ۱۰ شب»
صدای باز شدن در خونه_
لیلا«مادر یکی از شخصیت ها» میاد توی خونه_
احمد«شوهر لیلا» هنوز نیومده بود خونه_
لیلا:«هوف...مثل همیشه همش دیر میاد خونه»
لیلا میره توی اتاق تا لباسشو عوض کنه_
«چند دقیقه بعد»
لیلا از اتاقش میاد بیرون و میره به سمت آشپزخونه_
«نیم ساعت بعد»
لیلا درحال درست کردن پیاز داغه_
احمد در خونه رو باز میکنه_
احمد:«سلام، به به میبینم که میخوای میرزا قاسمی درست کنی!»
لیلا:«علیکمو سلام آقا احمد، بله میخوام میرزا قاسمی درست کنم»
احمد:«چخبر؟امروز چه پرونده هایی به دستت رسیده؟»
لیلا یکم مکس میکنه_
لیلا:«هوم...یه پرونده خیلی عجیب به دستم رسیده..حالا بهتره راجبش خیلی حرف نزنیم..»
احمد:«عاو..باشه»
احمد میره به اتاقش_
لیلا یه نفس عمیق میکشه و به درست کردن میرزا قاسمی ادامه میده_
«چند روز بعد»
لیلا یه تست بارداری میده(ناسلامتی۲۱ سالشه)_
جواب مثبت درمیاد_
لیلا خوشحال میشه و سریع میره پیش احمد_
لیلا:«هی احمد!»
احمد:«هوم؟»
لیلا:«یه بچه تو راهه!»
تستو نشونش میده_
احمد هیجان زده میشه و یه لبخند میزنه_
احمد لیلارو بغل میکنه_
«۶سال بعد»
(دوستان این پارت تمام شد حتمااا نظرتونو راجب این پارت بگین و اگه عیبی داره بهم بگید تا برای پارت بعدی جبرانش کنم)
«تاریخ سال ۲۰۰۰ ماه ژانویه روز ۲۲»
«ساعت ۱۰ شب»
صدای باز شدن در خونه_
لیلا«مادر یکی از شخصیت ها» میاد توی خونه_
احمد«شوهر لیلا» هنوز نیومده بود خونه_
لیلا:«هوف...مثل همیشه همش دیر میاد خونه»
لیلا میره توی اتاق تا لباسشو عوض کنه_
«چند دقیقه بعد»
لیلا از اتاقش میاد بیرون و میره به سمت آشپزخونه_
«نیم ساعت بعد»
لیلا درحال درست کردن پیاز داغه_
احمد در خونه رو باز میکنه_
احمد:«سلام، به به میبینم که میخوای میرزا قاسمی درست کنی!»
لیلا:«علیکمو سلام آقا احمد، بله میخوام میرزا قاسمی درست کنم»
احمد:«چخبر؟امروز چه پرونده هایی به دستت رسیده؟»
لیلا یکم مکس میکنه_
لیلا:«هوم...یه پرونده خیلی عجیب به دستم رسیده..حالا بهتره راجبش خیلی حرف نزنیم..»
احمد:«عاو..باشه»
احمد میره به اتاقش_
لیلا یه نفس عمیق میکشه و به درست کردن میرزا قاسمی ادامه میده_
«چند روز بعد»
لیلا یه تست بارداری میده(ناسلامتی۲۱ سالشه)_
جواب مثبت درمیاد_
لیلا خوشحال میشه و سریع میره پیش احمد_
لیلا:«هی احمد!»
احمد:«هوم؟»
لیلا:«یه بچه تو راهه!»
تستو نشونش میده_
احمد هیجان زده میشه و یه لبخند میزنه_
احمد لیلارو بغل میکنه_
«۶سال بعد»
(دوستان این پارت تمام شد حتمااا نظرتونو راجب این پارت بگین و اگه عیبی داره بهم بگید تا برای پارت بعدی جبرانش کنم)
۴.۰k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.