دختری از جنس جاسوس(پارت53)
که یهو پنج نفر اومدن تو تالار
انیا:دامییییییی
و پرید تو بغل دامیان
انیا:شما اینجا چیکار میکنین
دامیان:داییت میدونست حوصلت سر میره برا همین ما رو دعوت کرد
همه نشستن ولی تا دامیان اومد بشینه ایکو اومد جای دامیان نشست
ایکو:فکرشم نکن کنار خواهرم بشینی
انیا:ببین ایکو این بار پاشنه بلند پامه اگر بهت لگد بزنم خونین و مالین میشی
ایکو:جرعت داری بزن
لوید که دید ایکو و انیا دارن دعوا میکنن برا همین رفت سمت ایکو و بغلش کرد و بردش
لوید:ببخشید الان میبرمش
بعد دامیان نشست کنار انیا
یکم بعد از اینکه باهم حرف زدن یهو یکی در زد
دامیان:اقای برایر در رو باز کنم
یوری:اگر زحمتی نیس
دامیان در رو باز کرد ولی با یه چیز عجیب مواجه شد
جولیا:سلام دامیان اینجا چیکار میکنی
دامیان:بزغاله اینجا چه غلطی میکنی
جولیا:تو اینجا چیکار میکنی
دامیان:به تو چه
جولیا:بگو دیگه
دامیان:عروسی دایی انیاس و جای توعم نیس
جولیا:توعم که فامیلشون نیستی
دامیان:شاید باشم حالا برو
جولیا:نمیرم
دامیان:گمشو بابا
دامیان:اقای برایر میشه این دخترخاله ی من که معلوم نیس از کدوم ناکجا ابادی اومده رو بیرون کنین
یوری:اوکیه
یوری:اهای دخترجون برو گمشو بهارین روز زندگی من رو خراب نکن و در رو کوبید بهم
دامیان:متاسفم این دختره خیلی رو مخه من که فامیلشم ازش متنفرم
یوری:عیب نداره
مهمونی خیلی عالی پیش رفت بعد مهمونی همه بگشتن خونه هاشون ولی دامیان و دوستاش رفتن خونه مجردی
(یک سال بعد)
دامیان:سه ماه از پایان مدرسه ها مونده
لوکا:خیلی زود گذشت
انیا:خیلی
(الان بکی و مگی و انیا و دامیان و دنیل و لوکا مثل یه خانواده شده بودن و دنیل و لوکا و دامیان الان خوشتیپ ترین و پولدارترین پسرای مدرسه بودن و البته انیا و بکی و مگی هم جذاب ترین و پولدارترین دخترای مدرسه بودن)
امروز تعطیل بود برا همین لوکا و دنیل و دامیان رفتن بیرون ینی لباس فروشی
(لباس فروشی)
دنیل:دامیان بنظرم باید تیپت رو سکسی تر کنی
لوکا:راس میگه همش پسراهن میپوشی
دامیان:خب بنظرتون کدوم لباسا مد روزتره
دنیل:من میگم کت جین مشکی یا ابی ملایم و شلوارتم باید رنگ کتت باشه
لوکا:یه هودی سفید هم بخر با کفش ال استار مشکی
دامیان:من میگم کت جین و شلوار جین مشکی
لوکا:پس کت و شلوار جین مشکی با ال استار مشکی با هودی سفید
بعد از خرید دنیل و لوکا رفتن بیرون ولی دامیان برگشت خونه
(خونه مجردی)
دامیان رفت تو دید دخترا رفتن تو اتاق نشستن در رو هم بستن و دارن حرف میزنن دامیان گوشش رو گذاشت به دیوار تا صداشون رو بشنوه
انیا:بنظرم الکسم پسر خوبیه
دامیان:چی؟(اروم)
انیا: ولی بازم د…
دامیان در رو باز کرد
دامیان:یاخدا
و در رو بست
انیا:دامییییییی
و پرید تو بغل دامیان
انیا:شما اینجا چیکار میکنین
دامیان:داییت میدونست حوصلت سر میره برا همین ما رو دعوت کرد
همه نشستن ولی تا دامیان اومد بشینه ایکو اومد جای دامیان نشست
ایکو:فکرشم نکن کنار خواهرم بشینی
انیا:ببین ایکو این بار پاشنه بلند پامه اگر بهت لگد بزنم خونین و مالین میشی
ایکو:جرعت داری بزن
لوید که دید ایکو و انیا دارن دعوا میکنن برا همین رفت سمت ایکو و بغلش کرد و بردش
لوید:ببخشید الان میبرمش
بعد دامیان نشست کنار انیا
یکم بعد از اینکه باهم حرف زدن یهو یکی در زد
دامیان:اقای برایر در رو باز کنم
یوری:اگر زحمتی نیس
دامیان در رو باز کرد ولی با یه چیز عجیب مواجه شد
جولیا:سلام دامیان اینجا چیکار میکنی
دامیان:بزغاله اینجا چه غلطی میکنی
جولیا:تو اینجا چیکار میکنی
دامیان:به تو چه
جولیا:بگو دیگه
دامیان:عروسی دایی انیاس و جای توعم نیس
جولیا:توعم که فامیلشون نیستی
دامیان:شاید باشم حالا برو
جولیا:نمیرم
دامیان:گمشو بابا
دامیان:اقای برایر میشه این دخترخاله ی من که معلوم نیس از کدوم ناکجا ابادی اومده رو بیرون کنین
یوری:اوکیه
یوری:اهای دخترجون برو گمشو بهارین روز زندگی من رو خراب نکن و در رو کوبید بهم
دامیان:متاسفم این دختره خیلی رو مخه من که فامیلشم ازش متنفرم
یوری:عیب نداره
مهمونی خیلی عالی پیش رفت بعد مهمونی همه بگشتن خونه هاشون ولی دامیان و دوستاش رفتن خونه مجردی
(یک سال بعد)
دامیان:سه ماه از پایان مدرسه ها مونده
لوکا:خیلی زود گذشت
انیا:خیلی
(الان بکی و مگی و انیا و دامیان و دنیل و لوکا مثل یه خانواده شده بودن و دنیل و لوکا و دامیان الان خوشتیپ ترین و پولدارترین پسرای مدرسه بودن و البته انیا و بکی و مگی هم جذاب ترین و پولدارترین دخترای مدرسه بودن)
امروز تعطیل بود برا همین لوکا و دنیل و دامیان رفتن بیرون ینی لباس فروشی
(لباس فروشی)
دنیل:دامیان بنظرم باید تیپت رو سکسی تر کنی
لوکا:راس میگه همش پسراهن میپوشی
دامیان:خب بنظرتون کدوم لباسا مد روزتره
دنیل:من میگم کت جین مشکی یا ابی ملایم و شلوارتم باید رنگ کتت باشه
لوکا:یه هودی سفید هم بخر با کفش ال استار مشکی
دامیان:من میگم کت جین و شلوار جین مشکی
لوکا:پس کت و شلوار جین مشکی با ال استار مشکی با هودی سفید
بعد از خرید دنیل و لوکا رفتن بیرون ولی دامیان برگشت خونه
(خونه مجردی)
دامیان رفت تو دید دخترا رفتن تو اتاق نشستن در رو هم بستن و دارن حرف میزنن دامیان گوشش رو گذاشت به دیوار تا صداشون رو بشنوه
انیا:بنظرم الکسم پسر خوبیه
دامیان:چی؟(اروم)
انیا: ولی بازم د…
دامیان در رو باز کرد
دامیان:یاخدا
و در رو بست
۵.۶k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.