رمان(عشق)پارت۳۹
سوسن:عمر نخند🤣🤣🤣🤣عمر نخند میزنم تو دهنتا🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣. عمر:باشه بابا قاطی نکن...برای بچه خوب نیست🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣. (کآن و افرا و عایشه و قدیر و ملیسا و آیبیکه و آسیه و برک و دوروک و گنول(در این رمان گنول خواهر اورهان هست). و تالیا و مظلوم و آیلا و رسول و اورهان و شنگول و اوگولجان و سوزان و هاریکا و نباحت و آکف و خاله صباحت و حلمیه و لیلا و زهرا و تولگا و جمیله و بهار و امل و........ازدواج سوسعم رو تبریک گفتن و رفتن). عمر:خیلی خب عشقم بعد از این همه بدبختی به تو رسیدم🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰خیلی دوست دارمممممممممممم😘😘😘😘😘. سوسن:بسه دیگه عمر لوسم نکن بیا بریم🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣. عمر:سوسن یااااااا من دوست دارم زنم رو لوس کنم🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣. سوسن:بیا بریم مثل اینکه امشب حسابی قاطی کردی😅😅😅😅😅😅😅😅😅😅. (فردای اون روز سوسن و عمر به مدت ۳ هفته رفتن ماه عسل میلان). «۳ هفته بعد». «خونه ی سوسعم». (سوسن خواست چمدونش رو برداره و ببره بالا بزاره تو اتاقشون که یه دفعه عمر چمدون ازش گرفت و گفت). عمر:داری چیکار میکنی ناسلامتی حامله ای. سوسن:ربطی نداره من هنوز یه ماهم هم نشده.......عمر تو هم گیر دادیا. عمر:آره گیر دادم معلومه که گیر میدم تو حامله ای اگه طوریت بشه من باید چیکار کنم. سوسن:عمر چرا باید طوریم بشه بسه دیگه. عمر:سوسن ادامه نده لطفا. سوسن:ادامه میدم از موقعی که فهمیدی من حامله ام دیوونه شدی. عمر:عشقم یه ذره آروم باش و فکر کن تو الان حامله ای خب طبیعیه که منم نگرانت باشم خواهش میکنم.....به فکر خودت نیستی به فکر بچمون باش. سوسن: عمر یااااا باشه بابا هرچی تو بگی😂. عمر:حالا شد😅😅😅(عمر داشت از پله ها میرفت بالا که یهو سوسن حالش بد شد). سوسن:آی.....آی. (عمر سریع اومد پایین). عمر:سوسن چی شده خوبی؟. سوسن:هیچی نشد فقط یه لحظه دردم گرفت همین. عمر:یعنی چی هیچیم نشد.....بزار معاینت کنم. سوسن:نه نمیخواد حالم خوبه. عمر:نمیشه الان میرم وسایلم رو میارم. سوسن:عمر نمیخواد تمومش کن حالم خوبه. عمر:مطمئنی عشقم؟. سوسن:.........
۵.۳k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.