DOCTORS OF GONGILL🥼part 62
_ خیلی خوب بزرگ شدی.
یونگی به جی هیون خیره شد. جی هیون لبخندی زد و گفت: با این حال... خیلی خوب بزرگ
شدی.
دستش را دراز کرد و روی گونه ی یونگی گذاشت.
_ خیلی خوب بزرگ شدی و این قابل تحسینه.
دوباره اهن ربا های چشم های جی هیون فعال شد و یونگی را وادار به خیره شدن کرد. او
همیشه سعی میکرد بدون توجه به گذشته ی تلخش به زندگی اش ادامه دهد اما االن با شنیدن این
کلمات از جی هیون، احساس کرد که همه ی ان روز ها ارزشش را داشت.
جی هیون که دید یونگی همانطور به او خیره شده است، دستش را برداشت و چند بار سرفه
کرد. یونگی به خودش امد. دماغش را باال کشید و صورتش را با کتابش مخفی کرد. ضربان
قلبش انقدر باال بود که فکر کرد نزدیک است از قفسه ی سینه اش بیرون بزند. یونگی کتابش
را پایین اورد و زیر چشمی به جی هیون نگاه کرد. او خیلی خونسرد مشغول خواندن پرونده ها
بود و نارنگی میخورد. پس فقط یونگی بود که گرمش شده بود و خجالت میکشید؟
--
جی هیون سرش را روی مز گذاشته بود و در حال خوندن اخرین پوشه ها بود.
_ چرا تموم نمیشه؟
جی هیون چرخید و به یونگی که روی مبل دفترش دراز کشیده بود نگاه کرد. پاهایش را روی
دسته های مبل گذاشته بود و دست به سینه دراز کشیده بود.
_ چرا انقدر میخوابی؟!
اما یونگی به خواب عمیقی فرو رفته بود. جی هیون از روی صندلی اش بلند شد و کنار مبل
روی زانو هایش خم شد. موهای جلوی یونگی را ارام کنار زد و به پوست سفیدش خیره شد.
جی هیون با خود فکر کرد چقدر چهره ی یونگی موقع خواب بچگانه است. اگر االن یک
عکس از یونگی میگرفت و به کارکنان بیمارستان نشان میداد مطمئنا میتوانست کنترل کاملش
را به دست بگیرد.
جی هیون سریع از جایش بلند شد تا موبایلش را بیاورد اما دستش کشیده شد و نذاشت قدم
دیگری بردارد.
+ فکرشم نکن.
_ فکر کردم خوابی!
یونگی بلند شد و نشست. چشمانش را مالید و گفت: با وجود کسی مثل تو تو اتاقم نمیتونم
بخوابم.
جی هیون پوزخندی زد و گفت: حداقل با وجود من حوصله ت سر نمیره.
یونگی خواست جواب دندان شکنی به جی هیون بدهد که در دفترش با شدت باز شد و رزیدنتی
با روپوش خونی در چهارچوب ظاهر شد.
+ دکتر مین! به کمکتون نیاز داریم!
یونگی بلند شد و با عجله بیرون دوید. جی هیون هم دنبالش رفت.
در بخش اورژانس، مردی با لباس کارگر های ساختمان، روی تختی دراز کشیده بود و غرق
در خون بود.
پرستاری به یونگی نزدیک شد و گفت: موقع کار تو ساختمان از طبقه ی دوم روی روی
سیمان افتاده. فشارش پایینه اما خونریزی ندا....
یونگی به جی هیون خیره شد. جی هیون لبخندی زد و گفت: با این حال... خیلی خوب بزرگ
شدی.
دستش را دراز کرد و روی گونه ی یونگی گذاشت.
_ خیلی خوب بزرگ شدی و این قابل تحسینه.
دوباره اهن ربا های چشم های جی هیون فعال شد و یونگی را وادار به خیره شدن کرد. او
همیشه سعی میکرد بدون توجه به گذشته ی تلخش به زندگی اش ادامه دهد اما االن با شنیدن این
کلمات از جی هیون، احساس کرد که همه ی ان روز ها ارزشش را داشت.
جی هیون که دید یونگی همانطور به او خیره شده است، دستش را برداشت و چند بار سرفه
کرد. یونگی به خودش امد. دماغش را باال کشید و صورتش را با کتابش مخفی کرد. ضربان
قلبش انقدر باال بود که فکر کرد نزدیک است از قفسه ی سینه اش بیرون بزند. یونگی کتابش
را پایین اورد و زیر چشمی به جی هیون نگاه کرد. او خیلی خونسرد مشغول خواندن پرونده ها
بود و نارنگی میخورد. پس فقط یونگی بود که گرمش شده بود و خجالت میکشید؟
--
جی هیون سرش را روی مز گذاشته بود و در حال خوندن اخرین پوشه ها بود.
_ چرا تموم نمیشه؟
جی هیون چرخید و به یونگی که روی مبل دفترش دراز کشیده بود نگاه کرد. پاهایش را روی
دسته های مبل گذاشته بود و دست به سینه دراز کشیده بود.
_ چرا انقدر میخوابی؟!
اما یونگی به خواب عمیقی فرو رفته بود. جی هیون از روی صندلی اش بلند شد و کنار مبل
روی زانو هایش خم شد. موهای جلوی یونگی را ارام کنار زد و به پوست سفیدش خیره شد.
جی هیون با خود فکر کرد چقدر چهره ی یونگی موقع خواب بچگانه است. اگر االن یک
عکس از یونگی میگرفت و به کارکنان بیمارستان نشان میداد مطمئنا میتوانست کنترل کاملش
را به دست بگیرد.
جی هیون سریع از جایش بلند شد تا موبایلش را بیاورد اما دستش کشیده شد و نذاشت قدم
دیگری بردارد.
+ فکرشم نکن.
_ فکر کردم خوابی!
یونگی بلند شد و نشست. چشمانش را مالید و گفت: با وجود کسی مثل تو تو اتاقم نمیتونم
بخوابم.
جی هیون پوزخندی زد و گفت: حداقل با وجود من حوصله ت سر نمیره.
یونگی خواست جواب دندان شکنی به جی هیون بدهد که در دفترش با شدت باز شد و رزیدنتی
با روپوش خونی در چهارچوب ظاهر شد.
+ دکتر مین! به کمکتون نیاز داریم!
یونگی بلند شد و با عجله بیرون دوید. جی هیون هم دنبالش رفت.
در بخش اورژانس، مردی با لباس کارگر های ساختمان، روی تختی دراز کشیده بود و غرق
در خون بود.
پرستاری به یونگی نزدیک شد و گفت: موقع کار تو ساختمان از طبقه ی دوم روی روی
سیمان افتاده. فشارش پایینه اما خونریزی ندا....
۱۷.۷k
۲۹ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.