روح 🤍
روح 🤍
P⁴
ا/ت ویو
تا شب با اون روحه داشتم حرف میزدم تجربه ی باحالی بود اینکه با یه روح حرف بزنی
تقریبا ساعت ۹ شب گفت الان برو خونه
منم قبول کردم و رفتم خونه
کل شب داشتم بهش فکر میکردم
زیباییش ... صداش.... حرفاش
هی میگفتم کاش انسان بود
اما...
اون یه روحه روح
نه نه نه ا/ت چی داری میگی
داری درباره ی یه روح فکر میکنی بیخیالللل
[فردا ]
ا/ت ویو
مثل همیشه رفتم مدرسه امروز اصلا خودم نبودم همش تو فکر بودم
&سلاممم آبجی کوچولومممم
+سلام
@سلام دخترم
+سلام
#وا چته تو چرا تو فکری؟
+چی من نه خوبم ممنون
&ا/ت صبحونه نمیخوری؟؟؟
+ها دارم میرم نمیخوام
&بزار برسونمت
+باشه
[رسید مدرسه ]
+سلام بچه ها
هانول : سلامم چطورییی
جانگمی : سلامم
یونا : سلامم
بورا: سلاممم
یونا : بچه ها دیشب شمام....
بورا : اره روح دیدیم
هانول : وای شمامممم
جانگمی : منم دیدم
یونا : ا/ت تو چی؟
+بچه ها من الان خیلی حوصله ندارم ببخشید
یونا : چش بود این
[بعد مدرسه ]
ا/ت ویو
امروز تصمیم گرفتم برم پیش اون روح نمیتونم نمیتونم بدون اون تحمل کنم کاش میشد همیشه پیشش میموندم
[رسید دم اون خونه هه ]
+روح منم ا/ت *اروم
ح: اینجا چیکار میکنی؟*تعجب
+همینجوری اومدم اینجا *اروم
ح:دوستاتم هستن؟*اروم
+نه *اروم
[رفتن تو همون اتاقه]
+میگم تو نمیتونی از این خونه در بیای؟
ح: نه نمیتونم
+حیف شد *زیر لب
ح: چی گفتی؟
+ها هیچی
راوی :روز ها گذشت و ا/ت جز اون روح به کسی دیگه ای فکر نمیکرد اصلا تو خودش نبود از همه آدما دوری میکرد هر روز بعد از مدرسه میرفت پیش اون روح و به پدر مادرش میگفت میرم یه جا درس میخونم هر روز و هر شبش شده بود اون روح مدام بهش فکر میکرد
همه نگران ا/ت بودن
اون کم تر و کم تر حرف میزد
از دوستاش دوری میکرد چون فقط به اون روح فکر میکرد
انگار جز اون به کس دیگه ای نیاز نداره
انگار تموم دنیاش اون روح شده بود
اره اره ا/ت کوچولو عاشق اون روح شده بود اون عاشق اون روح شده بود
P⁴
ا/ت ویو
تا شب با اون روحه داشتم حرف میزدم تجربه ی باحالی بود اینکه با یه روح حرف بزنی
تقریبا ساعت ۹ شب گفت الان برو خونه
منم قبول کردم و رفتم خونه
کل شب داشتم بهش فکر میکردم
زیباییش ... صداش.... حرفاش
هی میگفتم کاش انسان بود
اما...
اون یه روحه روح
نه نه نه ا/ت چی داری میگی
داری درباره ی یه روح فکر میکنی بیخیالللل
[فردا ]
ا/ت ویو
مثل همیشه رفتم مدرسه امروز اصلا خودم نبودم همش تو فکر بودم
&سلاممم آبجی کوچولومممم
+سلام
@سلام دخترم
+سلام
#وا چته تو چرا تو فکری؟
+چی من نه خوبم ممنون
&ا/ت صبحونه نمیخوری؟؟؟
+ها دارم میرم نمیخوام
&بزار برسونمت
+باشه
[رسید مدرسه ]
+سلام بچه ها
هانول : سلامم چطورییی
جانگمی : سلامم
یونا : سلامم
بورا: سلاممم
یونا : بچه ها دیشب شمام....
بورا : اره روح دیدیم
هانول : وای شمامممم
جانگمی : منم دیدم
یونا : ا/ت تو چی؟
+بچه ها من الان خیلی حوصله ندارم ببخشید
یونا : چش بود این
[بعد مدرسه ]
ا/ت ویو
امروز تصمیم گرفتم برم پیش اون روح نمیتونم نمیتونم بدون اون تحمل کنم کاش میشد همیشه پیشش میموندم
[رسید دم اون خونه هه ]
+روح منم ا/ت *اروم
ح: اینجا چیکار میکنی؟*تعجب
+همینجوری اومدم اینجا *اروم
ح:دوستاتم هستن؟*اروم
+نه *اروم
[رفتن تو همون اتاقه]
+میگم تو نمیتونی از این خونه در بیای؟
ح: نه نمیتونم
+حیف شد *زیر لب
ح: چی گفتی؟
+ها هیچی
راوی :روز ها گذشت و ا/ت جز اون روح به کسی دیگه ای فکر نمیکرد اصلا تو خودش نبود از همه آدما دوری میکرد هر روز بعد از مدرسه میرفت پیش اون روح و به پدر مادرش میگفت میرم یه جا درس میخونم هر روز و هر شبش شده بود اون روح مدام بهش فکر میکرد
همه نگران ا/ت بودن
اون کم تر و کم تر حرف میزد
از دوستاش دوری میکرد چون فقط به اون روح فکر میکرد
انگار جز اون به کس دیگه ای نیاز نداره
انگار تموم دنیاش اون روح شده بود
اره اره ا/ت کوچولو عاشق اون روح شده بود اون عاشق اون روح شده بود
۵.۴k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.