سوکوکو p3
ویو نویسنده
مرد که فهمیده بود چویا کاملا مسته و چیزی حالیش نیست دستش و کشید بردش توی یک کوچه و همونطور که دستش و گرفته بود
گفت: هوی پسر جون اون پتروسه که دستت است
چویا همینطور که گیج و منگ به مرد نگاه می کرد
گفت: دخلش به تو چیه
مرد دستی توی موهاش کشید و
گفت :چند سالته بچه
چویا گفت: ولم کن بزار برم به تو چه اخه
چویا هی سعی می کرد که دستش و از دست اون مرد بکشه ولی چون مست کرده بود و اون حجم از الکل و بدنش نمی تونست تحمل کنه زورش نمی رسید مرد که انگار از این رفتار چویا خوش اومده بود دست های چویا را بالای سرش قفل کرد و کل بطریه شراب و توی دهنش خالی کرد و به صورتش که سرخ بود نزدیک شد وقتی داشت نزدیک می شد چویا بی صدا اشک می ریخت معلوم نبود اشکش به خاطر شرابی بود که خورده یا درد دستاش بود یا به خاطر بلایی که می دونست قراره سرش بیاد
ویو تاچیهارا
داشتم همینطور از توی خیابان رد می شدم که یک صدایی از توی یکی از کوچه ها شنیدم رفتم توی کوچه که همون عضو جدید مافیا را دیدم اسمش چی بود.... آهان چویا ناکاهارا معلوم بود، که مسته مست است ولی اخر با این سن؟ کلا ۱۶ سالش هست چه جربزه ای داره ولی خب معلومه مزاحمش شدن دیدم یک مرد که معلوم بود خیلی از خودش بزرگتره دستاش و گرفته و ول نمی کنه و پسره هم هم هر کاری می کنه نمی تونه دستش و آزاد کنه
ویو نویسنده
مرد داشت به صورتش نزدیک می شد که تاچیهارا رفت نزدیک و
گفت : هوی چیکار می کنی مرتیکه
چویا که کاملا هوشیاریش و از دست داده بود همینطور اشک می ریخت ولی توی تاریکی کسی نمیتونست ببینه
مرد که از اینکه تاچیهارا مزاحم کارش شده بود
گفت برو بینم حرومزاده اصلا به تو چه که من می خوام با کی بخوابم
تاچیهارا یک مشت زد توی صورت مرد
گفت کسی حق نداره به دوست من دست بزنه
تاچیهارا یک مشت زد توی صورت مرد و رفت سمت چویا
مرد صورتش و از درد می مالید و چند تا فحش زیر لب داد
ویو تاچیهارا
مرد که از درد صورتش و می مالید دویدم سمت چویا و دستش و کشیدم و به سمت بیرون کوچه کشیدم دویدم بیرون چند تا خیابان و که رد کردیم به پشتم نگاه کردم دیگر اون مرد و نمی دیدم رو کردم به چویا و دیدم چشماش قرمزه و لباساش بوی الکل میده نمی تونستم اینجا ولش کنم پس بی خیال خیابون گردی شدم و چویا را بردم به برج مافیا رفتیم سمت مافیا یواشکی بردمش تو از بس مست کرده بود سکسکه ( درست نوشتم؟) می کرد ازش پرسیدم اتاقت اتاق شماره چنده
ویو نویسنده
چویا خیلی گیج و منگ بود هم می خواست بخنده و هم می خواست گریه کنه که یکدفعه
تاچیهارا پرسید: اتاقت اتاق شماره چنده؟
همینطور که می خندیدگفت ۱۳
و بعد تاچیهارا رفت به سمت اتاق ۱۳ درش و باز کرد و چویا را برد داخلش و گفت خب پس همینجا بمون و منتظر هم اتاقیت بمون تا اون بیاد یک کاری کنه که یکدفعه
چویا داد زد: نه من با اون حرومزاده توی این اتاق نمی مونم
تاچیهارا : هیس آروم باش ببین تو بیا برو تو تخت بخواب منم به اون هم اتاقیت می گم نیاد باشه حالا بخواب
چویا که خیلی خواب آلود بود باشه ای گفت و خودش و پرت کرد توی تخت و تاچیهارا هم از اتاق بیرون رفت
__________________اتمام پارت سوم ___________________
خب اینم پارت سوم لطفا حمایت بشه آره دیگر همین پس تا درودی دیگر بدرود🙂 اگر غلط املایی داشت ببخشید 😔🙏🏻 و اینکه پارت بعد p3/5 است که یک ویو از دازای خواهیم داشت
مرد که فهمیده بود چویا کاملا مسته و چیزی حالیش نیست دستش و کشید بردش توی یک کوچه و همونطور که دستش و گرفته بود
گفت: هوی پسر جون اون پتروسه که دستت است
چویا همینطور که گیج و منگ به مرد نگاه می کرد
گفت: دخلش به تو چیه
مرد دستی توی موهاش کشید و
گفت :چند سالته بچه
چویا گفت: ولم کن بزار برم به تو چه اخه
چویا هی سعی می کرد که دستش و از دست اون مرد بکشه ولی چون مست کرده بود و اون حجم از الکل و بدنش نمی تونست تحمل کنه زورش نمی رسید مرد که انگار از این رفتار چویا خوش اومده بود دست های چویا را بالای سرش قفل کرد و کل بطریه شراب و توی دهنش خالی کرد و به صورتش که سرخ بود نزدیک شد وقتی داشت نزدیک می شد چویا بی صدا اشک می ریخت معلوم نبود اشکش به خاطر شرابی بود که خورده یا درد دستاش بود یا به خاطر بلایی که می دونست قراره سرش بیاد
ویو تاچیهارا
داشتم همینطور از توی خیابان رد می شدم که یک صدایی از توی یکی از کوچه ها شنیدم رفتم توی کوچه که همون عضو جدید مافیا را دیدم اسمش چی بود.... آهان چویا ناکاهارا معلوم بود، که مسته مست است ولی اخر با این سن؟ کلا ۱۶ سالش هست چه جربزه ای داره ولی خب معلومه مزاحمش شدن دیدم یک مرد که معلوم بود خیلی از خودش بزرگتره دستاش و گرفته و ول نمی کنه و پسره هم هم هر کاری می کنه نمی تونه دستش و آزاد کنه
ویو نویسنده
مرد داشت به صورتش نزدیک می شد که تاچیهارا رفت نزدیک و
گفت : هوی چیکار می کنی مرتیکه
چویا که کاملا هوشیاریش و از دست داده بود همینطور اشک می ریخت ولی توی تاریکی کسی نمیتونست ببینه
مرد که از اینکه تاچیهارا مزاحم کارش شده بود
گفت برو بینم حرومزاده اصلا به تو چه که من می خوام با کی بخوابم
تاچیهارا یک مشت زد توی صورت مرد
گفت کسی حق نداره به دوست من دست بزنه
تاچیهارا یک مشت زد توی صورت مرد و رفت سمت چویا
مرد صورتش و از درد می مالید و چند تا فحش زیر لب داد
ویو تاچیهارا
مرد که از درد صورتش و می مالید دویدم سمت چویا و دستش و کشیدم و به سمت بیرون کوچه کشیدم دویدم بیرون چند تا خیابان و که رد کردیم به پشتم نگاه کردم دیگر اون مرد و نمی دیدم رو کردم به چویا و دیدم چشماش قرمزه و لباساش بوی الکل میده نمی تونستم اینجا ولش کنم پس بی خیال خیابون گردی شدم و چویا را بردم به برج مافیا رفتیم سمت مافیا یواشکی بردمش تو از بس مست کرده بود سکسکه ( درست نوشتم؟) می کرد ازش پرسیدم اتاقت اتاق شماره چنده
ویو نویسنده
چویا خیلی گیج و منگ بود هم می خواست بخنده و هم می خواست گریه کنه که یکدفعه
تاچیهارا پرسید: اتاقت اتاق شماره چنده؟
همینطور که می خندیدگفت ۱۳
و بعد تاچیهارا رفت به سمت اتاق ۱۳ درش و باز کرد و چویا را برد داخلش و گفت خب پس همینجا بمون و منتظر هم اتاقیت بمون تا اون بیاد یک کاری کنه که یکدفعه
چویا داد زد: نه من با اون حرومزاده توی این اتاق نمی مونم
تاچیهارا : هیس آروم باش ببین تو بیا برو تو تخت بخواب منم به اون هم اتاقیت می گم نیاد باشه حالا بخواب
چویا که خیلی خواب آلود بود باشه ای گفت و خودش و پرت کرد توی تخت و تاچیهارا هم از اتاق بیرون رفت
__________________اتمام پارت سوم ___________________
خب اینم پارت سوم لطفا حمایت بشه آره دیگر همین پس تا درودی دیگر بدرود🙂 اگر غلط املایی داشت ببخشید 😔🙏🏻 و اینکه پارت بعد p3/5 است که یک ویو از دازای خواهیم داشت
۱.۱k
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.