پارت2 I HEAT MY SELF
موقعیت : اداره پلیس مبارزه با مواد مخدر سئول
ا.ت با خستگی دری که برای اتاق بکهیون بود بی اجازه باز کرد و با صدای بلندی گفت بکهیونااااا من گشنمه ، ا.ت خستس میفهمی؟؟
بکهیون با حالی که همچین خیلی هم تعریف نداشت گفت یااااا بکهیون هم گشنشه میفهمی؟؟ بعدشم چرا مث گاو در رو باز میکنی میای تو؟ اینجا رو با طویله اشتباه گرفتی ا.ت جان... طویله خارج از شهره میتونی بری اونجا اگه برای برادر خواهرات دلت تنگ شده
ا.ت خندید و روی نزدیک ترین صندلی که به بکهیون نزدیک میشد نشست و لم داد و گفت : اتفاقا عشقت هم همین چند دقیقه پیش همینو بهم گفت 🙄😁
بکهیون : عشقم ؟؟ یاااا خیلی بیشوری... چرا این راز لعنتی رو بهت گفتم؟؟ بیخیال تروخدا ا.ت ... اون مال زمان دانشجوییمون بود میفهمی؟ یه حس مزخرفی بهم دست داده بود که الان نیس ... میشه هی به روم نیاری واقعا دیگه حوصله ندارم
ا.ت : اوکی ببخشید سوری ... اصن من غلط کردم خوب شد؟! میگم فهمیدی خبر جدید چیه؟؟
بکهیون: نههه چی شدههههه
ا.ت : باید بهم بستنی بدیاااا
بکهبون: ببینم اگه خبرت مهم بود اوکی
ا.ت : مهمه بابااا خب یادت باشه شوکولاتی باشه هااا
بکهیون خنیدید و گفت : اوکی گشنه خب حالا خبرت چیه ؟
ا.ت: یکی از خرده فروشای مربوط به پرونده006 گیر اوردیییم و اون داره اروم اروم باهامون همکاری میکنه
یکهیون : بابا اون که یه خرده فروشه به درد نمیخوره که
ا.ت: نخیر احمق! اگه اون دقیقاااا روی کتف راستش یه ققنوس داشته باشه چی ؟
بکهیون دهانش از تعجب باز شد و با ذوق گفت : وای یعنی یکی از دستیارای نزدیک اون کیم عوضیه پسسس... وای باید حواسمون باشه خودشو نکشه یه وقت
ا.ت : و همینطور کشته نشه
ناگهان در یکهو باز شد و چانیول با قطرات عرق که از پیشونیش در حال افتادن بود با ترس گفت : بچه هاااا :(
بکهیون میخواست چانیول رو بابت اینکه مث گاو سرشو انداخته و اومده تو اتاقش بهش بتوپه و بگه تو هم مث ا.ت گاوی و جای خودتونو با اینجا اشتباه گرفتید اما به جای همه اینا استرس بدی بهش وارد شد و با اضطراب به چانیول گفت : چیشده ؟ چرا صورتت این ریختیه
چانیول خسته تر از این بود که بخواد بگه چرا این همه راه رو دویده تا یه خبر ناگواری رو که همین الان بهش اعلام کرده بودن رو اعلام کنه و فقط همزمان که داشت هنوز نفس نفس میزد گفت : اون احمق مربوط به پرونده006 ... زده خودشو کشته ://
بکهیون و ا.ت همزمان گفتن : چییی
بکهیون: همین الان به ا.ت گفته بودمااا بخدا نگفته بودم ؟!! :/
ا.ت : بستنی منم به باد رفتش که :(
چانیول خسته تراز این بود که به چرت و پرت های ا.ت که الان اصلا وقت مناسبی هم براش نبود گوش بده واسه همین روی یکی از صندلی های خالی اتاق نشست و دو تا دستش رو روی صورتش گذاشت و وقتی داشت به طرف زانو هاش خم میشد گفت : حالا چیکار کنمممم
برای چند دقیقه هیچ کسی هیچ صدایی به جز صدای تیک تاک ساعت نمیشنید... حتی صدای نفس هاشون انگار برای یه مدت کوتاه قطع شده بود... همه سخت مشغول فکر کردن بودن... نمیشد به راحتی چشم روی این پرونده بست چون اخرش ته هر خلافی به دار و دسته کیم کای میرسید که بهش میگفتن پروانه سیاه ... سر همین اسم باند هم متوجه شدن که به خاطر شدت نفوذشون روی هر چیزی اسم پروانه رو گذاشتن چون پروانه نشان از کنترل ذهن بود و این یعنی کنترل هر چیز و سیاه هم به خاطر اینکه تو هر کثافت کاری که بگی سر رشته داشتن پس بنابراین بهش میگفتن باند پروانه سیاه
چند دقیقه گذشت ...
ا.ت با اخم خاصی که همیشه موقع موقعیت های جدی به خودش میگرفت گفت : نمیشه خود کیم کای رو دوباره بازداشت کنیم؟
بکهیون: خب نابغه تهش میتونیم 48 ساعت اونو بازداشت کنیم ، بعدش راست راست از جلوی چشمامون گم میشه و به ریش نداشتت میخنده :/
ا.ت : یادته دفعه قبلی که اوردیمش تو اتاق بازجویی و وسط باز جویی وقتی من وارد اتاق شدم چجوری داشت نگام میکرد؟؟
ا.ت با خستگی دری که برای اتاق بکهیون بود بی اجازه باز کرد و با صدای بلندی گفت بکهیونااااا من گشنمه ، ا.ت خستس میفهمی؟؟
بکهیون با حالی که همچین خیلی هم تعریف نداشت گفت یااااا بکهیون هم گشنشه میفهمی؟؟ بعدشم چرا مث گاو در رو باز میکنی میای تو؟ اینجا رو با طویله اشتباه گرفتی ا.ت جان... طویله خارج از شهره میتونی بری اونجا اگه برای برادر خواهرات دلت تنگ شده
ا.ت خندید و روی نزدیک ترین صندلی که به بکهیون نزدیک میشد نشست و لم داد و گفت : اتفاقا عشقت هم همین چند دقیقه پیش همینو بهم گفت 🙄😁
بکهیون : عشقم ؟؟ یاااا خیلی بیشوری... چرا این راز لعنتی رو بهت گفتم؟؟ بیخیال تروخدا ا.ت ... اون مال زمان دانشجوییمون بود میفهمی؟ یه حس مزخرفی بهم دست داده بود که الان نیس ... میشه هی به روم نیاری واقعا دیگه حوصله ندارم
ا.ت : اوکی ببخشید سوری ... اصن من غلط کردم خوب شد؟! میگم فهمیدی خبر جدید چیه؟؟
بکهیون: نههه چی شدههههه
ا.ت : باید بهم بستنی بدیاااا
بکهبون: ببینم اگه خبرت مهم بود اوکی
ا.ت : مهمه بابااا خب یادت باشه شوکولاتی باشه هااا
بکهیون خنیدید و گفت : اوکی گشنه خب حالا خبرت چیه ؟
ا.ت: یکی از خرده فروشای مربوط به پرونده006 گیر اوردیییم و اون داره اروم اروم باهامون همکاری میکنه
یکهیون : بابا اون که یه خرده فروشه به درد نمیخوره که
ا.ت: نخیر احمق! اگه اون دقیقاااا روی کتف راستش یه ققنوس داشته باشه چی ؟
بکهیون دهانش از تعجب باز شد و با ذوق گفت : وای یعنی یکی از دستیارای نزدیک اون کیم عوضیه پسسس... وای باید حواسمون باشه خودشو نکشه یه وقت
ا.ت : و همینطور کشته نشه
ناگهان در یکهو باز شد و چانیول با قطرات عرق که از پیشونیش در حال افتادن بود با ترس گفت : بچه هاااا :(
بکهیون میخواست چانیول رو بابت اینکه مث گاو سرشو انداخته و اومده تو اتاقش بهش بتوپه و بگه تو هم مث ا.ت گاوی و جای خودتونو با اینجا اشتباه گرفتید اما به جای همه اینا استرس بدی بهش وارد شد و با اضطراب به چانیول گفت : چیشده ؟ چرا صورتت این ریختیه
چانیول خسته تر از این بود که بخواد بگه چرا این همه راه رو دویده تا یه خبر ناگواری رو که همین الان بهش اعلام کرده بودن رو اعلام کنه و فقط همزمان که داشت هنوز نفس نفس میزد گفت : اون احمق مربوط به پرونده006 ... زده خودشو کشته ://
بکهیون و ا.ت همزمان گفتن : چییی
بکهیون: همین الان به ا.ت گفته بودمااا بخدا نگفته بودم ؟!! :/
ا.ت : بستنی منم به باد رفتش که :(
چانیول خسته تراز این بود که به چرت و پرت های ا.ت که الان اصلا وقت مناسبی هم براش نبود گوش بده واسه همین روی یکی از صندلی های خالی اتاق نشست و دو تا دستش رو روی صورتش گذاشت و وقتی داشت به طرف زانو هاش خم میشد گفت : حالا چیکار کنمممم
برای چند دقیقه هیچ کسی هیچ صدایی به جز صدای تیک تاک ساعت نمیشنید... حتی صدای نفس هاشون انگار برای یه مدت کوتاه قطع شده بود... همه سخت مشغول فکر کردن بودن... نمیشد به راحتی چشم روی این پرونده بست چون اخرش ته هر خلافی به دار و دسته کیم کای میرسید که بهش میگفتن پروانه سیاه ... سر همین اسم باند هم متوجه شدن که به خاطر شدت نفوذشون روی هر چیزی اسم پروانه رو گذاشتن چون پروانه نشان از کنترل ذهن بود و این یعنی کنترل هر چیز و سیاه هم به خاطر اینکه تو هر کثافت کاری که بگی سر رشته داشتن پس بنابراین بهش میگفتن باند پروانه سیاه
چند دقیقه گذشت ...
ا.ت با اخم خاصی که همیشه موقع موقعیت های جدی به خودش میگرفت گفت : نمیشه خود کیم کای رو دوباره بازداشت کنیم؟
بکهیون: خب نابغه تهش میتونیم 48 ساعت اونو بازداشت کنیم ، بعدش راست راست از جلوی چشمامون گم میشه و به ریش نداشتت میخنده :/
ا.ت : یادته دفعه قبلی که اوردیمش تو اتاق بازجویی و وسط باز جویی وقتی من وارد اتاق شدم چجوری داشت نگام میکرد؟؟
۵.۸k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.