فصل دوم part ¹⁸🐻💕
وون « ببین آقا خرگوشه... دیشب بعد از اینکه اونطوری رفتید نگران شد که این خانم *اشاره به کاترین ) یه کاری کرده باشه... برای همین مقامات رو دست به سر کرد و دنبالتون اومد... بعدشم که همه چیز رو به چشم خودش دید
کاترین « یعنی تمام چیزایی رو که گفتم هم شنیدن؟
وون « بله دخترم
کاترین « با خجالت سرم رو توی پیرهن یقه اسکیم قایم کردم و کلاهم رو پایین تر کشیدم که وون ادامه داد
وون « خب اصل مطلب... گفتن بهتون بگم اگه ادم نباشید بهتون ردیاب وصل میکنه و خلاصه اتفاقی اوفتاد بهشون بگید... بعدشم اخر این هفته یعنی سه روز دیگه یه جلسه مهم با مقامات، همین جا برگزار میشه... تا اون موقع لارا و کاترین حق خروج از خونه رو ندارن چون باهاشون کار داریم...
لارا « بابا من که کاری نکردم
وون « شما دوتا مهره اصلی اتفاقات چند روز آینده این... پس حواستون رو جمع کنید
کاترین « بعد از رفتن وون همه رفتن سرکارشون و منم رفتم توی اتاقی که دیشب به معنی واقعی کلمه اونو به گند کشیدم... از کیم خجالت میکشیدم چون حرفهایی که دیشب بهش زدم اصلا خوب نبود و.... دستم رو توی جیبم کردم و گردنبندی که کیم داده بود رو در اوردم... خیلی قشنگ بود.... نمیدونم به خاطر اینکه توهم نبودی خوشحال باشم یا ناراحت... گردنبند رو انداختم گردنم و خودم رو توی آینه برانداز کردم... میتونستم اینو به عنوان یه نشونه در نظر بگیرم! نشونه ای که ثابت میکرد هنوز براش مهمم...
_به این فکر میکرد که آیا تهیونگ از دستش عصبانیه یا ناراحت که تلفنش زنگ خورد... با دیدن صفحه نمایش گوشی جا خورد! توقع نداشت بعد از اون خرابکاری ای که کرده بود تهیونگ حتی بهش پیام بده! دکمه برقراری تماس رو لمس کرد و با استرس پوست لبش رو کند
کاترین « بله جناب دادستان
تهیونگ « این یعنی عقلت اومده سرجاش... صبح بخیر خانم قانون شکن
کاترین « اتفاقات دیشب...
تهیونگ « فعلا راجب این موضوع صحبت نکن... بعد از این پرونده یه جلسه مخصوص این ماجرا باید داشته باشیم
کاترین « بدبخت شدم
تهیونگ « دقیقا
کاترین « خب پس الان برای...
تهیونگ « زنگ زدم بهت اخطار بدم بیرون خونه دوربین داره! اگه بفهمم رفتی بیرون یا بشنوم ..اون روی خشن دادستان رو میبینی.... نمیری بیرون خب؟
کاترین « بله چشم...
تهیونگ « خوبه پس فعلا خداحافظ
کاترین « خدانگهدار . . . .
کاترین « آهی کشیدم و دستی روی صورتم کشیدم! لباسم رو با یه هودی خاکستری تیره و شلوار کرمی پارچه ای عوض کردم و رفتم پایین... همه سرشون توی برگه و تلبتاب بود... سیستم خودم رو روشن کردم و فلش رو دوباره بهش وصل کردم... شاید بتونم یه چیزی ازش در بیارم... اهنگ مورد علاقه ام رو گذاشته بودم و داشتم روی فلش کار میکردم که یهو هدفونم از روی گوشم برداشته شد و صدای کوک توی گوشم اکو شد
کاترین « یعنی تمام چیزایی رو که گفتم هم شنیدن؟
وون « بله دخترم
کاترین « با خجالت سرم رو توی پیرهن یقه اسکیم قایم کردم و کلاهم رو پایین تر کشیدم که وون ادامه داد
وون « خب اصل مطلب... گفتن بهتون بگم اگه ادم نباشید بهتون ردیاب وصل میکنه و خلاصه اتفاقی اوفتاد بهشون بگید... بعدشم اخر این هفته یعنی سه روز دیگه یه جلسه مهم با مقامات، همین جا برگزار میشه... تا اون موقع لارا و کاترین حق خروج از خونه رو ندارن چون باهاشون کار داریم...
لارا « بابا من که کاری نکردم
وون « شما دوتا مهره اصلی اتفاقات چند روز آینده این... پس حواستون رو جمع کنید
کاترین « بعد از رفتن وون همه رفتن سرکارشون و منم رفتم توی اتاقی که دیشب به معنی واقعی کلمه اونو به گند کشیدم... از کیم خجالت میکشیدم چون حرفهایی که دیشب بهش زدم اصلا خوب نبود و.... دستم رو توی جیبم کردم و گردنبندی که کیم داده بود رو در اوردم... خیلی قشنگ بود.... نمیدونم به خاطر اینکه توهم نبودی خوشحال باشم یا ناراحت... گردنبند رو انداختم گردنم و خودم رو توی آینه برانداز کردم... میتونستم اینو به عنوان یه نشونه در نظر بگیرم! نشونه ای که ثابت میکرد هنوز براش مهمم...
_به این فکر میکرد که آیا تهیونگ از دستش عصبانیه یا ناراحت که تلفنش زنگ خورد... با دیدن صفحه نمایش گوشی جا خورد! توقع نداشت بعد از اون خرابکاری ای که کرده بود تهیونگ حتی بهش پیام بده! دکمه برقراری تماس رو لمس کرد و با استرس پوست لبش رو کند
کاترین « بله جناب دادستان
تهیونگ « این یعنی عقلت اومده سرجاش... صبح بخیر خانم قانون شکن
کاترین « اتفاقات دیشب...
تهیونگ « فعلا راجب این موضوع صحبت نکن... بعد از این پرونده یه جلسه مخصوص این ماجرا باید داشته باشیم
کاترین « بدبخت شدم
تهیونگ « دقیقا
کاترین « خب پس الان برای...
تهیونگ « زنگ زدم بهت اخطار بدم بیرون خونه دوربین داره! اگه بفهمم رفتی بیرون یا بشنوم ..اون روی خشن دادستان رو میبینی.... نمیری بیرون خب؟
کاترین « بله چشم...
تهیونگ « خوبه پس فعلا خداحافظ
کاترین « خدانگهدار . . . .
کاترین « آهی کشیدم و دستی روی صورتم کشیدم! لباسم رو با یه هودی خاکستری تیره و شلوار کرمی پارچه ای عوض کردم و رفتم پایین... همه سرشون توی برگه و تلبتاب بود... سیستم خودم رو روشن کردم و فلش رو دوباره بهش وصل کردم... شاید بتونم یه چیزی ازش در بیارم... اهنگ مورد علاقه ام رو گذاشته بودم و داشتم روی فلش کار میکردم که یهو هدفونم از روی گوشم برداشته شد و صدای کوک توی گوشم اکو شد
۱۵۰.۰k
۰۵ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.