رمان ماه من🌙🙂
part 45
دیانا:
چشمامو باز کردم که یه نور سفید خورد تو چشمام...
دستمو بلند کردم که بگیرم جلو چشمام اما سوزشش باعث شد دوباره دستمو بیارم پایین
(سرم وصله بش)
سرم خیلی درد میکرد...
از درد یه قطره اشک از چشمام ریخت...
کجام...؟
من:هی...کسی هس؟
پرستار:هین بیدار شدی
با تعجب نگاش کردم که از اتاق رفت بیرون یکم بعد با یه آقایی که از رو پوشش فهمیدم دکتره اومدن تو
دکتر:به به خانم رحیمی بالاخره بیدار شدی نامزدت از نگرانی دیوونه شداا!!!
نامزد!!!!
من که نامزد ندارم...
دکتر:خب خداروشکر حالا که میتونی ببینی چشمات درست کار میکنه...بهم بگو آخرین چیزی که یادته چیه؟اصلا چیزی یادته...
من:مگه میشه چیزی یادم نباشه...
دکتر:خب چیا یادته؟
من:از خونه فرار کردم رفتم پیش دوستام بعدم عموم برم گردوند خونه بعد من دوباره فرار کردم و توی راه ماشین زد بهم آخرین چیزا همینا یادمه...
دکتر:پس حافظت سر جاشه...
من:اون بیرون کسی به اسم ارسلان هست ؟
دکتر:اره دیگه همون اول گفتم نامزدت نگرانت بود!!!
من:میشه ببینمش خواهش میکنم🙂😭
دکتر:اگه دختر خوبی باشی و بزاری چند تا آزمایش ازت بگیرم اره...
تشکر کردم...
چند تا آزمایش انجام داد و بهم گفت هیچ مشکلی ندارم ولی بخاطر عمل سرم باید چند روزی بمونم بیمارستان بعدم رفت و گفت به ارسلان میگه که بیاد توی اتاق...
قلبم خیلی بیقرار بود...
دلتنگ بودم...
دلتنگ اون چشمای سیاه و قد بلند...
دلتنگ موهای فرش...
دلتنگش بودم با تمام وجودم در حدی که تمام درد هامو فراموش کرده بودم و خیره به در اتاق بودم تا بیاد تو...
یاد یه جمله افتادم...
عشق باعث میشه دردات یادت بره
عشق باعث میشه یکی بشه همه چیز
اره اون باعث شد دردام یادم بره:)
اون شده همه چیز...
دیدن اون از صد تا آرامبخش و قرص و دارو برای من بهتره...
اون دکتر منه...
اون داروی منه...
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
250 شدما🥺
تبریک بگید اگه تبریک نگید پارت نمیزارم😂🤦🏻♀️
دیانا:
چشمامو باز کردم که یه نور سفید خورد تو چشمام...
دستمو بلند کردم که بگیرم جلو چشمام اما سوزشش باعث شد دوباره دستمو بیارم پایین
(سرم وصله بش)
سرم خیلی درد میکرد...
از درد یه قطره اشک از چشمام ریخت...
کجام...؟
من:هی...کسی هس؟
پرستار:هین بیدار شدی
با تعجب نگاش کردم که از اتاق رفت بیرون یکم بعد با یه آقایی که از رو پوشش فهمیدم دکتره اومدن تو
دکتر:به به خانم رحیمی بالاخره بیدار شدی نامزدت از نگرانی دیوونه شداا!!!
نامزد!!!!
من که نامزد ندارم...
دکتر:خب خداروشکر حالا که میتونی ببینی چشمات درست کار میکنه...بهم بگو آخرین چیزی که یادته چیه؟اصلا چیزی یادته...
من:مگه میشه چیزی یادم نباشه...
دکتر:خب چیا یادته؟
من:از خونه فرار کردم رفتم پیش دوستام بعدم عموم برم گردوند خونه بعد من دوباره فرار کردم و توی راه ماشین زد بهم آخرین چیزا همینا یادمه...
دکتر:پس حافظت سر جاشه...
من:اون بیرون کسی به اسم ارسلان هست ؟
دکتر:اره دیگه همون اول گفتم نامزدت نگرانت بود!!!
من:میشه ببینمش خواهش میکنم🙂😭
دکتر:اگه دختر خوبی باشی و بزاری چند تا آزمایش ازت بگیرم اره...
تشکر کردم...
چند تا آزمایش انجام داد و بهم گفت هیچ مشکلی ندارم ولی بخاطر عمل سرم باید چند روزی بمونم بیمارستان بعدم رفت و گفت به ارسلان میگه که بیاد توی اتاق...
قلبم خیلی بیقرار بود...
دلتنگ بودم...
دلتنگ اون چشمای سیاه و قد بلند...
دلتنگ موهای فرش...
دلتنگش بودم با تمام وجودم در حدی که تمام درد هامو فراموش کرده بودم و خیره به در اتاق بودم تا بیاد تو...
یاد یه جمله افتادم...
عشق باعث میشه دردات یادت بره
عشق باعث میشه یکی بشه همه چیز
اره اون باعث شد دردام یادم بره:)
اون شده همه چیز...
دیدن اون از صد تا آرامبخش و قرص و دارو برای من بهتره...
اون دکتر منه...
اون داروی منه...
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
250 شدما🥺
تبریک بگید اگه تبریک نگید پارت نمیزارم😂🤦🏻♀️
۳۴.۴k
۰۳ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.