پارت ششم شاهزاده پاریس ☕🤎
ا/ت : عااا معذرت میخوام فقط یکم تشنه بودم بیدار شدم که آب بخورم
خدمتکار : آها اومد
شمع خاموش کرد در اتاق بست دستای سرد یکی روی پاهای لختم حس کردم میخواستم جیغ بزنم که شاهزاده دستش گذاشت رو دهنم
تهیونگ : جیغ نزن
سری تکون دادم دستش برداشت
شروع کرد دوباره بوسیدنم این بارم منم همراهیش کردم بعد از بوسیدن همدیگه توی بغلش خوابم برد همه جا پر شده بود یه دختر پارچه فروش حالا شده همسر شاهزاده پاریس تمام جهان از من حرف میزدن و شاهزاده
تو بغل شاهزاده بیدار شدم گردنم بو میکرد میبوسید نگاش کردم
ا/ت : عالیجناب فکر نمیکنید این کاراتون برای سن من زوده ؟
تهیونگ : کسی که همچین کتابهایی میخونه از همه این ها با خبره و مطمئنن من دوست دارم قلب همسرم به تپش بندازم
ا/ت : این حرفاتون تمام کنین باید بریم صبحانه بخوریم
از تخت بلند شدم که با سر رفتم رو زمین
تیهونگ ویو : به زور جلوی خندم گرفته بودم خودمو جم کردم از اتاق رفتم بیرون داشتیم صبحانه میخوردیم که اومد موهاش بسته بود ولی خیلی دخترونه موهای موج دارش وقتی بازه زیبا ترین دختر میشه
تهیونگ : میخوام برای عروسی همسرم موهاش باز باشه تاج اینطوری روی سرش زیبا تر میشه
ملکه : این رسم نیست که موهای پرنسس باز باشه
تهیونگ : من پادشاه میشوم پس میتوانم از همین حال رسم ها را تغییر دهم
پادشاه : تهیونگ درست میگه از این به بعد این مملکت مال اوست
ملکه : دستور میدهم باب دل شاهزاده پرنسس آراسته کنند
نگاه ا/ت کردم که داشت نگام میکرد اون امروز همسرم میشد و برای همیشه مال من میشد چیزی که مال من نبود حالا اون هم مال من میشد
@ساعتی بعد @
ا/ت ویو : داشتن خدمتکارا حاضرم میکردن لباسی سفید رنگ با گل دوزی های روی آن به تنم زیادی قشنگ بود این لباس خیلی گرون بود دستکش توری سفید رنگی دستم کردم موهای موج دارم باز بود پشک پلکم کمی اکلیل های سفید رنگ زده بودند رژ صورتی کمرنگی برای لبانم زده بودند پچ پچ خدمتکارا میشنیدم که میگفتن ملکه آینده پاریس مانند رقاص های بار جذابه
زمان عروسی فرا رسید
خدمتکار : آها اومد
شمع خاموش کرد در اتاق بست دستای سرد یکی روی پاهای لختم حس کردم میخواستم جیغ بزنم که شاهزاده دستش گذاشت رو دهنم
تهیونگ : جیغ نزن
سری تکون دادم دستش برداشت
شروع کرد دوباره بوسیدنم این بارم منم همراهیش کردم بعد از بوسیدن همدیگه توی بغلش خوابم برد همه جا پر شده بود یه دختر پارچه فروش حالا شده همسر شاهزاده پاریس تمام جهان از من حرف میزدن و شاهزاده
تو بغل شاهزاده بیدار شدم گردنم بو میکرد میبوسید نگاش کردم
ا/ت : عالیجناب فکر نمیکنید این کاراتون برای سن من زوده ؟
تهیونگ : کسی که همچین کتابهایی میخونه از همه این ها با خبره و مطمئنن من دوست دارم قلب همسرم به تپش بندازم
ا/ت : این حرفاتون تمام کنین باید بریم صبحانه بخوریم
از تخت بلند شدم که با سر رفتم رو زمین
تیهونگ ویو : به زور جلوی خندم گرفته بودم خودمو جم کردم از اتاق رفتم بیرون داشتیم صبحانه میخوردیم که اومد موهاش بسته بود ولی خیلی دخترونه موهای موج دارش وقتی بازه زیبا ترین دختر میشه
تهیونگ : میخوام برای عروسی همسرم موهاش باز باشه تاج اینطوری روی سرش زیبا تر میشه
ملکه : این رسم نیست که موهای پرنسس باز باشه
تهیونگ : من پادشاه میشوم پس میتوانم از همین حال رسم ها را تغییر دهم
پادشاه : تهیونگ درست میگه از این به بعد این مملکت مال اوست
ملکه : دستور میدهم باب دل شاهزاده پرنسس آراسته کنند
نگاه ا/ت کردم که داشت نگام میکرد اون امروز همسرم میشد و برای همیشه مال من میشد چیزی که مال من نبود حالا اون هم مال من میشد
@ساعتی بعد @
ا/ت ویو : داشتن خدمتکارا حاضرم میکردن لباسی سفید رنگ با گل دوزی های روی آن به تنم زیادی قشنگ بود این لباس خیلی گرون بود دستکش توری سفید رنگی دستم کردم موهای موج دارم باز بود پشک پلکم کمی اکلیل های سفید رنگ زده بودند رژ صورتی کمرنگی برای لبانم زده بودند پچ پچ خدمتکارا میشنیدم که میگفتن ملکه آینده پاریس مانند رقاص های بار جذابه
زمان عروسی فرا رسید
۱۳.۷k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.