the end of your eyes
the end of your eyes
[تکپارتی یونگی که دوپارت شد؟؟]"درخواستی"
......
عمارت در سکوت بود...... در ساعت دوازده شب کاترین در انتظار پسر مانده بود....
خسته شد....چشمانش داشتند بسته میشد....
ناامید شد و تصمیم گرفت بیخیال شود.... پس بلند شد و از پله های عمارت بالا رفت تا اینکه صدای باز شدن در به گوش کاتربن خورد.....
^بلاخره تشریف آوردین!^:Catherine
^سلام^:Yoongi
^میدونی ساعت چنده؟؟؟^؛Catherine
^دوازده شب؟^:Yoongi
^همین؟؟خیلی راحت؟؟چرا انقدر دیر میای خونه؟^:Catherine
^کار داشتم^:Yoongi
سعی داشت آرام باشد.... ولی بیخیالی پسر بیشتر اورا عصبی میکرد پس ناگهان خشمگین شد.....
^من اسباب بازیه تو نیستم که هر وقت دلت خواست برداریم و باهام وقت بگذرونی هر وقتم کارت باهام تموم شد پرتم کنی یه گوشه و توجهی بهم نکنی^:Catherine
^کاترین... تمومش کن.... الان واقعا خستم...^:Yoongi
^من اصلا نمیفهممت.... دیروز اصلا نیومدی خونه و حتی بهم زنگم نزدی که ببینی زندم یا مردم... تو همین چندروز پیش بهم چی گفتی؟؟؟ گفتی مراقب خودت باش من شغلم خطرناکه ممکنه یهو بهمون حمله کنن.... نگفتی؟؟؟ بعد چطوری وقتی یه روز کامل خونه نیستی بهم نه زنگ میزنی نه پیام م....^:Catherine
^کاترین اصلا حوصله بحث ندارم... میشه بیخیال شی؟^:Yoongi
^....بیخیال شم؟؟؟ناراحتیای من برات مهم نیستن نه؟؟؟ اصلا با خودت فکر میکنی روزایی که نیستی من تنهایی تو این عمارت کوفتی چیکار میکنم؟؟؟ اگه یه بار از ناراحتی زیاد خواستم خودکش....^:Catherine
^کاترین ببند دهنتو..... اصلا چرا باید به خودکشی فکر کنی؟؟؟؟هرچی میخوای داری... پول میخوای فراوونه.... لباس میخوای هست.... هروقتم که دلت بخواد میتونی از من اجازه بگیریو بری بیرون دیگه چی میخوای؟؟؟؟^:Yoongi
^....چرا نمیفهمی؟؟؟ تو فکر کردی من برای پول کنارتم؟؟؟؟ تو چه فکری درباره من کردی؟؟؟ نکنه توهم منو فقط برای اینکه حوصلت سرنره میخوای؟؟؟^:Catherine
^کاترین چی داری میگی؟؟؟ من تورو برای اینکه حوصلم سرنره میخوام؟؟؟آره؟؟؟تو اینجوری فهمیدی؟؟؟^:Yoongi
^حرفی که تو داری میزنی مثل اینکه تو منو برای سرگرمی بخوای... میگی پول میخوای هست... چرا نمیفهمی دوست دارم؟؟؟
تمام چیزی که ازت میخوام یکم توجهه....
فقط همین.... انقدر سخته؟؟ یه هفتس باهام سرد رفتار میکنی.... بهم توجه نمیکنی.... همش به خودم شک میکنم که شاید من کار اشتباهی کردم.... شاید تخسیر منه.... شاید..... شاید..^:Catherin
به هرجایی نگاه میکرد به جز چشمان مرد روبهروش...اشک در چشمانش حلقه زده بود... در تمام حرف هایش میشد غم را احساس کرد.... غمگین بود...
[تکپارتی یونگی که دوپارت شد؟؟]"درخواستی"
......
عمارت در سکوت بود...... در ساعت دوازده شب کاترین در انتظار پسر مانده بود....
خسته شد....چشمانش داشتند بسته میشد....
ناامید شد و تصمیم گرفت بیخیال شود.... پس بلند شد و از پله های عمارت بالا رفت تا اینکه صدای باز شدن در به گوش کاتربن خورد.....
^بلاخره تشریف آوردین!^:Catherine
^سلام^:Yoongi
^میدونی ساعت چنده؟؟؟^؛Catherine
^دوازده شب؟^:Yoongi
^همین؟؟خیلی راحت؟؟چرا انقدر دیر میای خونه؟^:Catherine
^کار داشتم^:Yoongi
سعی داشت آرام باشد.... ولی بیخیالی پسر بیشتر اورا عصبی میکرد پس ناگهان خشمگین شد.....
^من اسباب بازیه تو نیستم که هر وقت دلت خواست برداریم و باهام وقت بگذرونی هر وقتم کارت باهام تموم شد پرتم کنی یه گوشه و توجهی بهم نکنی^:Catherine
^کاترین... تمومش کن.... الان واقعا خستم...^:Yoongi
^من اصلا نمیفهممت.... دیروز اصلا نیومدی خونه و حتی بهم زنگم نزدی که ببینی زندم یا مردم... تو همین چندروز پیش بهم چی گفتی؟؟؟ گفتی مراقب خودت باش من شغلم خطرناکه ممکنه یهو بهمون حمله کنن.... نگفتی؟؟؟ بعد چطوری وقتی یه روز کامل خونه نیستی بهم نه زنگ میزنی نه پیام م....^:Catherine
^کاترین اصلا حوصله بحث ندارم... میشه بیخیال شی؟^:Yoongi
^....بیخیال شم؟؟؟ناراحتیای من برات مهم نیستن نه؟؟؟ اصلا با خودت فکر میکنی روزایی که نیستی من تنهایی تو این عمارت کوفتی چیکار میکنم؟؟؟ اگه یه بار از ناراحتی زیاد خواستم خودکش....^:Catherine
^کاترین ببند دهنتو..... اصلا چرا باید به خودکشی فکر کنی؟؟؟؟هرچی میخوای داری... پول میخوای فراوونه.... لباس میخوای هست.... هروقتم که دلت بخواد میتونی از من اجازه بگیریو بری بیرون دیگه چی میخوای؟؟؟؟^:Yoongi
^....چرا نمیفهمی؟؟؟ تو فکر کردی من برای پول کنارتم؟؟؟؟ تو چه فکری درباره من کردی؟؟؟ نکنه توهم منو فقط برای اینکه حوصلت سرنره میخوای؟؟؟^:Catherine
^کاترین چی داری میگی؟؟؟ من تورو برای اینکه حوصلم سرنره میخوام؟؟؟آره؟؟؟تو اینجوری فهمیدی؟؟؟^:Yoongi
^حرفی که تو داری میزنی مثل اینکه تو منو برای سرگرمی بخوای... میگی پول میخوای هست... چرا نمیفهمی دوست دارم؟؟؟
تمام چیزی که ازت میخوام یکم توجهه....
فقط همین.... انقدر سخته؟؟ یه هفتس باهام سرد رفتار میکنی.... بهم توجه نمیکنی.... همش به خودم شک میکنم که شاید من کار اشتباهی کردم.... شاید تخسیر منه.... شاید..... شاید..^:Catherin
به هرجایی نگاه میکرد به جز چشمان مرد روبهروش...اشک در چشمانش حلقه زده بود... در تمام حرف هایش میشد غم را احساس کرد.... غمگین بود...
۳.۰k
۰۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.