Part 56
Part 56
رسیدن به کمپ تهیونگ وارده یکی از خیمه ها شد و ات رو گذاشت رویه تشکه تویه خیمه شوگا با دکتر اومدن
تهیونگ : حالش خوبه مگه نه
دکتر : آره نگران نباشید
جونکوک : رفیق نگران نباش
جیمین : حالش خوب میشه
تهیونگ نگران صورتش رو سمته ات کرد
تهیونگ : حتا فکر کردن بهش که کنارم نباشه دیوونم میکنه
شوگا : حالش خوبه
دکتر بعد از معاینه کردنه ات از خیمه رفت بیرون تهیونگ و دوستانش با دکتر رفتن بیرون
تهیونگ : دکتر چرا چشماش رو باز نمیکنه
دکتر : بهشون شک وارد شده و بخاطر زیاد موندن زیر آب اینجوری شدن اما نگران نباشید بهوش میاد
شوگا : خیلی ممنونم دکتر
دکتر : وظیفم بود
جونکوک: حالا که دیدی حالش خوبه
تهیونگ نفسه عمیقی کشید و گفت
تهیونگ : شما ها برید من پیشه ات می مونم
جونکوک : لباسات خیسن مریض میشی
تهیونگ : نمیشم نگران نباش
تهیونگ وارده خیمه شد و کناره ات نشست دستش رو گرفت و با خودش زمزمه کرد
تهیونگ : اگه اتفاقی برای تو بیافته من چیکار کنم
کمی گذشت که تو چشماش رو باز کرد
ات : ت.. تهیونگ ...
تهیونگ وقتی دید ات چشماش رو باز کرد لبخندی زد و به ات کمک کرد تا بشینه
ات : تهیونگ من
تهیونگ وقتی نگاهی به لباس های ات کرد خیس بودن
تهیونگ : همین جا بمون الان میام
از خیمه رفت بیرون
کمی گذشت اومد تو خیمه تو دستش پیرهن گشاد با شلواره گشاد بود اومد پیشه ات و اونا رو داد بهش
تهیونگ : اینا رو زود بپوش وگرنه سرما میخوری
ات با سر گیجی که داشت گفت
ات : نمیخوام
تهیونگ : پس خودم لباست رو عوض میکنم
ات : .. نمی .نمیخواد ...
تهیونگ کت ات رو درآورد ات دست هایش رو گذاشت رویه دست های تهیونگ
ات : خودم می پوشم
تهیونگ : زود میپوشیش
تهیونگ از خیمه رفت بیرون ات هم مشغول پوشیدن لباسش شد
تو این وقت که ات لباسش رو عوض میکرد تهیونگ هم لباسش رو عوض کرد
تهیونگ وارده خیمه شد ات لباسش رو عوض کرده بود و نشسته بود تهیونگ رفت روبه روش نشست هردو دست هایش رو تویه دستاش گرفت
ات : چیکار میکنی
تهیونگ : تو چشمام زول بزن
ات چشماش رو میدزدید تا اینکه تهیونگ گفت
تهیونگ : واسه دفعه اخر تو چشماشم زول بزن
ات تو چشمای تهیونگ زول زد و گفت
ات : خوب الان چیشد چی می
تهیونگ با دستش دهن ات رو گرفت
تهیونگ : این دفعه فقط من حرف میزنم سئو ات من هیچوقت فراموشت نکردم تو این یه سال هرشب به یاد تو سرم رو میزارم بر بالشت به امید اینکه یه روز تو رو ماله خودم میکنم صبح از خواب بیدار میشدم هر روز صبح میرفتم سره همون پل که آخرین دفعه اونجا بودی به امید اینکه یه دفعه دیگه ببینمت خیلی دنبالت گشتم فکر میکردم پیدات کنم اما بعد از اون روز که رویه پل بودی غیبت زد نمیدونم کجا رفتی چیکار کردی
اما من نمیتونم بدون تو زنده بمونم یه شانس دیگه بهم بده
با این حرف های تهیونگ ات چشم هاش پر از اشک شدن یعنی کسی که اپن حرف هارو بهش زد الان داره اینجوری میگه
تهیونگ : الان دستمو از رویه دهنت بر میدارم و تو یا میگه باشه یا نه
تهیونگ دستش رو از رویه دهنه ات برداشت و منتظر جواب تو موند
ات که چشم هاش پر از اشک شده بودن و بغضه بدی تو گلوش می چرخید
ات :
رسیدن به کمپ تهیونگ وارده یکی از خیمه ها شد و ات رو گذاشت رویه تشکه تویه خیمه شوگا با دکتر اومدن
تهیونگ : حالش خوبه مگه نه
دکتر : آره نگران نباشید
جونکوک : رفیق نگران نباش
جیمین : حالش خوب میشه
تهیونگ نگران صورتش رو سمته ات کرد
تهیونگ : حتا فکر کردن بهش که کنارم نباشه دیوونم میکنه
شوگا : حالش خوبه
دکتر بعد از معاینه کردنه ات از خیمه رفت بیرون تهیونگ و دوستانش با دکتر رفتن بیرون
تهیونگ : دکتر چرا چشماش رو باز نمیکنه
دکتر : بهشون شک وارد شده و بخاطر زیاد موندن زیر آب اینجوری شدن اما نگران نباشید بهوش میاد
شوگا : خیلی ممنونم دکتر
دکتر : وظیفم بود
جونکوک: حالا که دیدی حالش خوبه
تهیونگ نفسه عمیقی کشید و گفت
تهیونگ : شما ها برید من پیشه ات می مونم
جونکوک : لباسات خیسن مریض میشی
تهیونگ : نمیشم نگران نباش
تهیونگ وارده خیمه شد و کناره ات نشست دستش رو گرفت و با خودش زمزمه کرد
تهیونگ : اگه اتفاقی برای تو بیافته من چیکار کنم
کمی گذشت که تو چشماش رو باز کرد
ات : ت.. تهیونگ ...
تهیونگ وقتی دید ات چشماش رو باز کرد لبخندی زد و به ات کمک کرد تا بشینه
ات : تهیونگ من
تهیونگ وقتی نگاهی به لباس های ات کرد خیس بودن
تهیونگ : همین جا بمون الان میام
از خیمه رفت بیرون
کمی گذشت اومد تو خیمه تو دستش پیرهن گشاد با شلواره گشاد بود اومد پیشه ات و اونا رو داد بهش
تهیونگ : اینا رو زود بپوش وگرنه سرما میخوری
ات با سر گیجی که داشت گفت
ات : نمیخوام
تهیونگ : پس خودم لباست رو عوض میکنم
ات : .. نمی .نمیخواد ...
تهیونگ کت ات رو درآورد ات دست هایش رو گذاشت رویه دست های تهیونگ
ات : خودم می پوشم
تهیونگ : زود میپوشیش
تهیونگ از خیمه رفت بیرون ات هم مشغول پوشیدن لباسش شد
تو این وقت که ات لباسش رو عوض میکرد تهیونگ هم لباسش رو عوض کرد
تهیونگ وارده خیمه شد ات لباسش رو عوض کرده بود و نشسته بود تهیونگ رفت روبه روش نشست هردو دست هایش رو تویه دستاش گرفت
ات : چیکار میکنی
تهیونگ : تو چشمام زول بزن
ات چشماش رو میدزدید تا اینکه تهیونگ گفت
تهیونگ : واسه دفعه اخر تو چشماشم زول بزن
ات تو چشمای تهیونگ زول زد و گفت
ات : خوب الان چیشد چی می
تهیونگ با دستش دهن ات رو گرفت
تهیونگ : این دفعه فقط من حرف میزنم سئو ات من هیچوقت فراموشت نکردم تو این یه سال هرشب به یاد تو سرم رو میزارم بر بالشت به امید اینکه یه روز تو رو ماله خودم میکنم صبح از خواب بیدار میشدم هر روز صبح میرفتم سره همون پل که آخرین دفعه اونجا بودی به امید اینکه یه دفعه دیگه ببینمت خیلی دنبالت گشتم فکر میکردم پیدات کنم اما بعد از اون روز که رویه پل بودی غیبت زد نمیدونم کجا رفتی چیکار کردی
اما من نمیتونم بدون تو زنده بمونم یه شانس دیگه بهم بده
با این حرف های تهیونگ ات چشم هاش پر از اشک شدن یعنی کسی که اپن حرف هارو بهش زد الان داره اینجوری میگه
تهیونگ : الان دستمو از رویه دهنت بر میدارم و تو یا میگه باشه یا نه
تهیونگ دستش رو از رویه دهنه ات برداشت و منتظر جواب تو موند
ات که چشم هاش پر از اشک شده بودن و بغضه بدی تو گلوش می چرخید
ات :
۵۰۸
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.