دخترک مغرور🧬♥️
دخترک مغرور🧬♥️
پارت ۸۹
diyana
نیکا : ببین پیمان برداشته ارسلان رو همون شبی که با هم میرید کافه میندازه تو کافه
دیانا : با حرف نیکا داشتم شاخ در میوردم
دیانا : آخه برا چی
نیکا : دقیقا منم میخاستم ا ت بپرسم تو اونجا بودی
دیانا : نیکا هیچی یادم نمیاد هیچی میفهمی
نیکا : ای بابا
مگه میشه
شاید پیمان چیزی به خوردت داده
دیانا : نمیدونم
پاشو بریم خونه ممد
فک کنم همه اونجان
نیکا : من دعوام شده
دیانا : هوففف حالا پاشو
نیکا : ایش بریم
.
.
.
.
diyana
رسیدیم خونه ممد رفتم بالا
دیانا : سلام
ممد : به به بالاخره اومدی
برا با ارسلان این کارو کردی
اگ دیرتر میبردیمش میرف تو کما
دیانا : من اون کارو نکردم
ممد : تو اون شب با پیمان تو کافه بود
دیانا : بودم ولی هیچی یادم نمیاد ممد
ممد : زنگ بزن پیمان بیاد اینجا
دیانا: برا چی
ممد : تو زنگ بزن اون بیاد همه چی معلوم میشه
دیانا : هوففف باشه
زنگ زدم پیمان گف میام
دیانا : ارسلان کجاس
ممد : تو اتاق
دیانا : رفتم در زدم
ارسلان : بیا تو
دیانا: اهم....سلام
ارسلان : سلام خوبی؟
دیانا : ارع تو خوبی
ارسلان : ارع منم خوبم
همون که از شر اون تيمارستان خلاص شدم خوبم
دیانا : از رفتارش تعجب کرده بودم فک نمیکردم انقد گرم بگیره
ارسلان : هوی دیانا
دیانا: ب.ب.بله
ارسلان : کجایی یه ساعت دارم صدات میکنم
دیانا : همین جام
ارسلان : خوبه
راستی مبارک باشه
دیانا : چی
ارسلان : همین رل زدنت با پیمان
دیانا: با این حرفش غم خاستی تو نگاش بود
ولی بخاطر بابامم که میشد باید قبول میکردم
برا همین گفتم : ممنون
ادامه دارد....
پارت ۸۹
diyana
نیکا : ببین پیمان برداشته ارسلان رو همون شبی که با هم میرید کافه میندازه تو کافه
دیانا : با حرف نیکا داشتم شاخ در میوردم
دیانا : آخه برا چی
نیکا : دقیقا منم میخاستم ا ت بپرسم تو اونجا بودی
دیانا : نیکا هیچی یادم نمیاد هیچی میفهمی
نیکا : ای بابا
مگه میشه
شاید پیمان چیزی به خوردت داده
دیانا : نمیدونم
پاشو بریم خونه ممد
فک کنم همه اونجان
نیکا : من دعوام شده
دیانا : هوففف حالا پاشو
نیکا : ایش بریم
.
.
.
.
diyana
رسیدیم خونه ممد رفتم بالا
دیانا : سلام
ممد : به به بالاخره اومدی
برا با ارسلان این کارو کردی
اگ دیرتر میبردیمش میرف تو کما
دیانا : من اون کارو نکردم
ممد : تو اون شب با پیمان تو کافه بود
دیانا : بودم ولی هیچی یادم نمیاد ممد
ممد : زنگ بزن پیمان بیاد اینجا
دیانا: برا چی
ممد : تو زنگ بزن اون بیاد همه چی معلوم میشه
دیانا : هوففف باشه
زنگ زدم پیمان گف میام
دیانا : ارسلان کجاس
ممد : تو اتاق
دیانا : رفتم در زدم
ارسلان : بیا تو
دیانا: اهم....سلام
ارسلان : سلام خوبی؟
دیانا : ارع تو خوبی
ارسلان : ارع منم خوبم
همون که از شر اون تيمارستان خلاص شدم خوبم
دیانا : از رفتارش تعجب کرده بودم فک نمیکردم انقد گرم بگیره
ارسلان : هوی دیانا
دیانا: ب.ب.بله
ارسلان : کجایی یه ساعت دارم صدات میکنم
دیانا : همین جام
ارسلان : خوبه
راستی مبارک باشه
دیانا : چی
ارسلان : همین رل زدنت با پیمان
دیانا: با این حرفش غم خاستی تو نگاش بود
ولی بخاطر بابامم که میشد باید قبول میکردم
برا همین گفتم : ممنون
ادامه دارد....
۵۶۵
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.