عشق ابدی پارت ۳۴
عشق ابدی پارت ۳۴
ویو جیمین
یونگی رفت تو حموم و منم لباس رو با حوله براش گذاشتم رو تخت تا وقتی اومد بپوشه...
یکم که گذشت کم کم چشمام رو بستم . خوابم نمیومد ، به ساعت نگا کردم ۲۰ مین بود یونگی تو حموم بود و نیومده بود ...
تعجب کردم ، یه دوش چقدر طول میکشه .؟
در زدم اما جواب نداد . دوباره در زدم اما جواب نداد . صداش کردم ؛ ولی به هر صورتی که صداش میزدم جوابم رو نمیداد
نگران شدم . برای بار آخر در زدم و وقتی جوابی نگرفتم داخل شدم ...
-یونگیا...آخخخخ
پس نقشه اش بود . برای بار دوم اینطور به دیوار میکوبیدم
-آی چیکار میکنی ؟ چرا جوابم رو نمیدی؟
+پس بلاخره اومدی بیب.(نیشخند)
یه نگاه از سر تا پا بهش انداختم که دیدم فقط لباسش رو در آورده.
-دیوونه ای؟ چرا حموم نرفتی؟
+چون میخواستم تو بیای.
-خب بیرونم بودم ، چرا اینجا؟ من میر...
+نخیر . شما همینجا میمونی.(بم)
-ی...یونگی بخدا دیگه توان بار سوم رو ندارم . هنوز سوراخم درد میکنه (ناله)
+بیب؟
-خواهش میکن...
با بوسه اش حرفم رو قطع کرد . خیلی تند و وحشیانه میمکید و مجال همکاری بهم نمیداد
از شدت نفس تنگی میزدم به سینه اش ، اما انگار نه انگار . بلاخره با یه فشار از خودم دورش کردم و به نفس نفس افتادم
-خیلی...بیشوری...دارم...خفه...میشم...(نفس نفس)
+تقصیر خودته ، انقدر خوردنی نباش(خمار)
-یونگی...ول...کن(نفس نفس)
+باشه . برو بیرون (جدی)
بدون توجه به لحنش و خواسته اش اومدم بیرون و نشستم رو تخت . یکم که گذشت شوگا هم با حوله دورش اومد بیرون و لباساش رو برداشت و رفت دوباره تو حموم
اومد بیرون و دراز کشید رو تخت
+شب بخیر
-شب بخیر
دراز کشیدم و منتظر بغلش موندم . اما کاری نکرد و خودم از پشت بغلش کردم . صورتم رو بردم جلوتر تر تو گردنش و نفسم رو خالی کردم تو گردنش
-چرا بغلم نمیکنی ؟!
+حالا که بغلم کردی.
-فکر نمیکردم انقدر لوس باشی
برگشت سمتم .
+من لوسم؟
-آره .
+من؟
-آره چون قبول نکردم برا بار سوم تو یه روز بفاکم بدی قهر کردی .
+اتفاقا برعکسه عزیزم.
اومد جلو و مماس صورتم لب زد
+چون اینجوری فکر کردی قهرم .(بم)
-....ب...باشه
+حالا هم بگیر بخواب
-شب بخیر.
+شب بخیر.
دیگه چیزی نگفتم و خوابیدم که یهو...
ویو جیمین
یونگی رفت تو حموم و منم لباس رو با حوله براش گذاشتم رو تخت تا وقتی اومد بپوشه...
یکم که گذشت کم کم چشمام رو بستم . خوابم نمیومد ، به ساعت نگا کردم ۲۰ مین بود یونگی تو حموم بود و نیومده بود ...
تعجب کردم ، یه دوش چقدر طول میکشه .؟
در زدم اما جواب نداد . دوباره در زدم اما جواب نداد . صداش کردم ؛ ولی به هر صورتی که صداش میزدم جوابم رو نمیداد
نگران شدم . برای بار آخر در زدم و وقتی جوابی نگرفتم داخل شدم ...
-یونگیا...آخخخخ
پس نقشه اش بود . برای بار دوم اینطور به دیوار میکوبیدم
-آی چیکار میکنی ؟ چرا جوابم رو نمیدی؟
+پس بلاخره اومدی بیب.(نیشخند)
یه نگاه از سر تا پا بهش انداختم که دیدم فقط لباسش رو در آورده.
-دیوونه ای؟ چرا حموم نرفتی؟
+چون میخواستم تو بیای.
-خب بیرونم بودم ، چرا اینجا؟ من میر...
+نخیر . شما همینجا میمونی.(بم)
-ی...یونگی بخدا دیگه توان بار سوم رو ندارم . هنوز سوراخم درد میکنه (ناله)
+بیب؟
-خواهش میکن...
با بوسه اش حرفم رو قطع کرد . خیلی تند و وحشیانه میمکید و مجال همکاری بهم نمیداد
از شدت نفس تنگی میزدم به سینه اش ، اما انگار نه انگار . بلاخره با یه فشار از خودم دورش کردم و به نفس نفس افتادم
-خیلی...بیشوری...دارم...خفه...میشم...(نفس نفس)
+تقصیر خودته ، انقدر خوردنی نباش(خمار)
-یونگی...ول...کن(نفس نفس)
+باشه . برو بیرون (جدی)
بدون توجه به لحنش و خواسته اش اومدم بیرون و نشستم رو تخت . یکم که گذشت شوگا هم با حوله دورش اومد بیرون و لباساش رو برداشت و رفت دوباره تو حموم
اومد بیرون و دراز کشید رو تخت
+شب بخیر
-شب بخیر
دراز کشیدم و منتظر بغلش موندم . اما کاری نکرد و خودم از پشت بغلش کردم . صورتم رو بردم جلوتر تر تو گردنش و نفسم رو خالی کردم تو گردنش
-چرا بغلم نمیکنی ؟!
+حالا که بغلم کردی.
-فکر نمیکردم انقدر لوس باشی
برگشت سمتم .
+من لوسم؟
-آره .
+من؟
-آره چون قبول نکردم برا بار سوم تو یه روز بفاکم بدی قهر کردی .
+اتفاقا برعکسه عزیزم.
اومد جلو و مماس صورتم لب زد
+چون اینجوری فکر کردی قهرم .(بم)
-....ب...باشه
+حالا هم بگیر بخواب
-شب بخیر.
+شب بخیر.
دیگه چیزی نگفتم و خوابیدم که یهو...
۱.۸k
۰۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.