- پارت:۵ -
دمای اتاق بالا رفته بود ، چشمام کم کم سوز بر میداشت و با فکر کردن به یک هفته ی پیش بغض گلومو بغل کرد و فشورد
دستام میلرزیدن و محکم دامنم و گرفته بودن
جونگکوک:"زودباش یه چیزی بگو ... بهم بگو ... هرچیزی که باعث میشد اونجوری به صورت لیا خیره بشی ..."
پس دیده بود ، دیده بود چجوری براش جیز و پر میزنم و در عوض فقط نگاهشو اون سمت کرده بود
اون نزدیک تر میومد و من ...
با فشار زیاد از دیوار جدا شدم و صورتشو به دستم آلوده کردم
اون رویه زمین نشست و یک لحظه احساس گناه کل ذهنمو فریب داد
(اگر نفهمیدید ا.ت به بنده ی خدا سیلی زد)
کنارش رویه زمین نشستم و خواستم کلمه ی کلیشه ی همیشگی رو بگم " معذرت میخوام"
جونگکوک
حالا احساس میکردن داخل اون منجلاب نیستم و راحت تر میتونم حرف بزنم
نفس عمیقی کشیدم
ا.ت:"خیله خب میخوای بشنوی ... من ازت خوشم میاد ... اونقدری که حاضرم کل اقیانوسی که بین منو تو وجود داره رو سر بکشم جوری که حاضرم تا نیمه شب برات بیدار بمونم و با مشکلاتمون دست و پنجه نرم کنم ... ولی بعضی وقتا واقعا رو مخ میشی ... "
جونگکوک:"ا.تم ..."
ا.ت:"ساکت باش حتی نمیخوام بشنوم چی میخوای بگ ..." [همش با داد بود]
دستشو با سریعترین حرکت پشت سرم گذاشت و توجهمو جلب کرد(بوسیدش)
حس میکردم لبهام تب دار ضربان پیدا کرده بود و پیشونیم داغ شده بود
بعداز جداییمون دستشو کنار گوشم گذاشت و ریشخندی زد که کل صورتشو پوشوند
جونگکوک:" داغ شدی؟ ... نکنه بخاطر منه؟"
ا.ت:"تو میخوای ثابت کنی که من و میخای مگه نه ... خیله خب نشونم بده که چجوری برای
کسی که دوسش داری خودت وثابت میکنی" [منظورش همونه ها]
جلوی خندشو گرفت و با نیمچه لبخندش ادامه داد
جونگکوک:"چی ..."
سرم و پایین انداختم و از چیزی که گفتم خجالت کشیدم
ا.ت:"لعنتی ... بیخیال شو ، چی گفتم "
از روش کنار رفتم ولی ... دستم و به سمت خودش کشید و رویه پاهاش فرود اومدم و یه لحظه حس کردم وجودندارم
جونگکوک:" چرا سر حرفت نمیمونی ... میخوای ثابتش کنم اینکارو برات میکنم ... قول میدم امشب راضی نگهت دارم ... "
نفس سنگینی کشیدم و سعی کردم آروم باشم
صدای نفسامو میشنوم و صدای گروم گروم ضربان گردنم رو
ا.ت:"قبوله"
جونگکوک:" بعدش ... ما برای هم میشیم ..؟
دیگه میتونم بخاطر اینکه شب از سرکار دیر برگشتی و کنار یه پسر قدم میزدی سرت غر بزنم؟"
جونگکوک:" پس بیا امشب یکی بشیم ... "
THE END
میخواید بزنیدم مگه نه ...
یکی موضوع دیگم هست قول میدم سریع بزارمش اونم خیلی خوبه مطمئنم خوشتون میاد
پس خدافز
دستام میلرزیدن و محکم دامنم و گرفته بودن
جونگکوک:"زودباش یه چیزی بگو ... بهم بگو ... هرچیزی که باعث میشد اونجوری به صورت لیا خیره بشی ..."
پس دیده بود ، دیده بود چجوری براش جیز و پر میزنم و در عوض فقط نگاهشو اون سمت کرده بود
اون نزدیک تر میومد و من ...
با فشار زیاد از دیوار جدا شدم و صورتشو به دستم آلوده کردم
اون رویه زمین نشست و یک لحظه احساس گناه کل ذهنمو فریب داد
(اگر نفهمیدید ا.ت به بنده ی خدا سیلی زد)
کنارش رویه زمین نشستم و خواستم کلمه ی کلیشه ی همیشگی رو بگم " معذرت میخوام"
جونگکوک
حالا احساس میکردن داخل اون منجلاب نیستم و راحت تر میتونم حرف بزنم
نفس عمیقی کشیدم
ا.ت:"خیله خب میخوای بشنوی ... من ازت خوشم میاد ... اونقدری که حاضرم کل اقیانوسی که بین منو تو وجود داره رو سر بکشم جوری که حاضرم تا نیمه شب برات بیدار بمونم و با مشکلاتمون دست و پنجه نرم کنم ... ولی بعضی وقتا واقعا رو مخ میشی ... "
جونگکوک:"ا.تم ..."
ا.ت:"ساکت باش حتی نمیخوام بشنوم چی میخوای بگ ..." [همش با داد بود]
دستشو با سریعترین حرکت پشت سرم گذاشت و توجهمو جلب کرد(بوسیدش)
حس میکردم لبهام تب دار ضربان پیدا کرده بود و پیشونیم داغ شده بود
بعداز جداییمون دستشو کنار گوشم گذاشت و ریشخندی زد که کل صورتشو پوشوند
جونگکوک:" داغ شدی؟ ... نکنه بخاطر منه؟"
ا.ت:"تو میخوای ثابت کنی که من و میخای مگه نه ... خیله خب نشونم بده که چجوری برای
کسی که دوسش داری خودت وثابت میکنی" [منظورش همونه ها]
جلوی خندشو گرفت و با نیمچه لبخندش ادامه داد
جونگکوک:"چی ..."
سرم و پایین انداختم و از چیزی که گفتم خجالت کشیدم
ا.ت:"لعنتی ... بیخیال شو ، چی گفتم "
از روش کنار رفتم ولی ... دستم و به سمت خودش کشید و رویه پاهاش فرود اومدم و یه لحظه حس کردم وجودندارم
جونگکوک:" چرا سر حرفت نمیمونی ... میخوای ثابتش کنم اینکارو برات میکنم ... قول میدم امشب راضی نگهت دارم ... "
نفس سنگینی کشیدم و سعی کردم آروم باشم
صدای نفسامو میشنوم و صدای گروم گروم ضربان گردنم رو
ا.ت:"قبوله"
جونگکوک:" بعدش ... ما برای هم میشیم ..؟
دیگه میتونم بخاطر اینکه شب از سرکار دیر برگشتی و کنار یه پسر قدم میزدی سرت غر بزنم؟"
جونگکوک:" پس بیا امشب یکی بشیم ... "
THE END
میخواید بزنیدم مگه نه ...
یکی موضوع دیگم هست قول میدم سریع بزارمش اونم خیلی خوبه مطمئنم خوشتون میاد
پس خدافز
۳۷.۲k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.