اولین و آخرین پارت ۱
ویو ات
تازه از قرار با تهیونگ برگشته بودم چقد خوش گذشت
یدقه به این فکر کردم که چقد دوسش دارم واولین آخرین کسیه که میاد تو زندگیم آره شاید مجبور شم اگه ولم کرد با یکی دیگه ازدواج کنم ولی من تو بغل یکی دیگه به اون فکر میکنم:)
حواسه خودمو پرت کردم که این چیزا ناراحتم نکنه که گوشیم زنگ خورد تهیونگ بود.
جواب دادن-
ات: الو جوجهههه
ته: ات
ات:جانم
ته: یدقیقه باید یچیزی بهت بگم؟
ات: بگو عشقم میشنوم
ته: ات ما باید جدا شیم
منم گفتم داره شوخی میکنه
ات: هر هر باشه باور کردم برو بابا
ته: ات من دارم از سئول میرم باید با مادر پدرم برم اینجا دیگه باورم شد
قلبم گرفت اشکام سرازیر شد
ته: ات گریه نکن
ات: الان چه ربطی داره یعنی ما نمی تونیم آنلاین ادامه بدیم
ته: ات فایده نداره اشکال نداره من یادم میره توهم یادت میره
خندم گرفت
ات: فکر کردی یادم میره؟ من فقط چهارده سالمه و تو شونزده سالت ته ما رویاهامون و باهم ساختیم به هم قول دادیم من همه ی اولین هامو با تو تجربه کردم الان می خوای بری
ت:...
ات: اوکی فقط.... بدون خیلی دوست دارم و بد کاری باهام کردی(گریه) مراقب خودت باش
یه هفته بعد
الان یه هفتس که از جدایی من و ته میگذره خدا میدونه چقد دلم براش تنگ شده خدا میدونه چقد پی ویشو چک میکنم ببینم انلاینه یا نه
این روزا همش دکتر بودم و گریه میکردم
دلم مثه سگ براش تنگ شده
داشتم گریه میکردم که یهو در اتاقم باز شد
دیدک آلیا و آنا دارن میان داخل ( دوستای صمیمی ات)
آلیا: اتتتت تو دوباره داری گریه میکنیییی
آنا: ات اون فقط یه عشق بچگی بود
ات: اره اره ول کنید شما کی اومدید
آلیا: ات تروخدا فردا امتحانه حوصله ندارم
ات: منم باید درسامو بخونم و به رشته ای که دوست دارم برسم همون رشته ای که قول داده بودیم باهم بریم
آنا: وای تروخدا وله تهیونگ کن
ات: هوم
تازه از قرار با تهیونگ برگشته بودم چقد خوش گذشت
یدقه به این فکر کردم که چقد دوسش دارم واولین آخرین کسیه که میاد تو زندگیم آره شاید مجبور شم اگه ولم کرد با یکی دیگه ازدواج کنم ولی من تو بغل یکی دیگه به اون فکر میکنم:)
حواسه خودمو پرت کردم که این چیزا ناراحتم نکنه که گوشیم زنگ خورد تهیونگ بود.
جواب دادن-
ات: الو جوجهههه
ته: ات
ات:جانم
ته: یدقیقه باید یچیزی بهت بگم؟
ات: بگو عشقم میشنوم
ته: ات ما باید جدا شیم
منم گفتم داره شوخی میکنه
ات: هر هر باشه باور کردم برو بابا
ته: ات من دارم از سئول میرم باید با مادر پدرم برم اینجا دیگه باورم شد
قلبم گرفت اشکام سرازیر شد
ته: ات گریه نکن
ات: الان چه ربطی داره یعنی ما نمی تونیم آنلاین ادامه بدیم
ته: ات فایده نداره اشکال نداره من یادم میره توهم یادت میره
خندم گرفت
ات: فکر کردی یادم میره؟ من فقط چهارده سالمه و تو شونزده سالت ته ما رویاهامون و باهم ساختیم به هم قول دادیم من همه ی اولین هامو با تو تجربه کردم الان می خوای بری
ت:...
ات: اوکی فقط.... بدون خیلی دوست دارم و بد کاری باهام کردی(گریه) مراقب خودت باش
یه هفته بعد
الان یه هفتس که از جدایی من و ته میگذره خدا میدونه چقد دلم براش تنگ شده خدا میدونه چقد پی ویشو چک میکنم ببینم انلاینه یا نه
این روزا همش دکتر بودم و گریه میکردم
دلم مثه سگ براش تنگ شده
داشتم گریه میکردم که یهو در اتاقم باز شد
دیدک آلیا و آنا دارن میان داخل ( دوستای صمیمی ات)
آلیا: اتتتت تو دوباره داری گریه میکنیییی
آنا: ات اون فقط یه عشق بچگی بود
ات: اره اره ول کنید شما کی اومدید
آلیا: ات تروخدا فردا امتحانه حوصله ندارم
ات: منم باید درسامو بخونم و به رشته ای که دوست دارم برسم همون رشته ای که قول داده بودیم باهم بریم
آنا: وای تروخدا وله تهیونگ کن
ات: هوم
۱۵.۹k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.