جاسوس پارت ۷
___________
ویو ا/ت
طبق عادتم ساعت ۵:۳۰ بیدار شدم و کارهای لازمه رو کردم چون حوصله ی الکس هم نداشتم اون وسیله رو برنداشتم ساعت ۶ بود رفتم بیرون فقط اجوما بیدار بود
ا/ت: سلام
اجوما: سلام دخترم زود بیدار شدی
ا/ت: عادت دارم خوب چه کاری انجام بدم؟
اجوما: بیا کمکم صبحونه رو آماده کنیم ساعت ۷ ارباب بیدار میشن
ا/ت: باشه
به اجوما کمک کردم و صبحونه رو آماده کردیم و بعدش میز رو چیدیم که شوگا اومد پایین زودتر بیدار شده بود ساعت ۶:۴۵ بود
ا/ت: سلام صبح بخیر ارباب
شوگا:اهوم
اجوما: صبح بخیر ارباب بفرمایید صبحونه آمادست
چیزی نگفت و نشست و رفتیم تو آشپزخونه نباید وقتی داشت غذا میخورد تو هال باشیم
بعد چندمین دیدم صبحونه اش تموم شده و رفتم و سفره رو جمع کردم و ظرف ها رو شستم
اجوما: ا/ت دخترم میشه شیشه های عمارت رو دستمال بکشی
ا/ت: چشم فقط اتاق ها رو هم بکشم؟
اجوما: آره
ا/ت: باشه
دستمال و شیشه پاکن رو برداشتم و شروع به دستمال کشیدن شیشه ها کردم(یاد خنده های جین افتادم یاع یاع یاع یاع😂) هوففف چقدر پنجره و میز شیشه ای داره بلاخره طبقه ی اول تموم شد و رفتم طبقه ی بالا کلی اتاق بود😫
بیخیال این حرف ها شدم و شروع به تمیز کردن کردم که رسیدم به یه در قرمز رنگ در رو باز کردم تم سیاهی داشت وایی فهمیدم اینجا اتاق شوگاست بعد چند دقیقه به خودم اومدم و شروع به تمیز کردن شیشه های اتاقش کردم یه در اونجا بود به هوای تمیز بودن شیشه اونو باز کردم که دیدم کلی اسلحه هست پس اسلحه هاش اینجاست که صدایی پشت سرم گفت
.... : این فضول بودنت کار دستت میده
برگشتم دیدم شوگاست
ا/ت: ارباب*ترس ۱۰۰۰۰*
شوگا: تو اتاق من چیکار میکنی؟
ا/ت: هیچی فقط داشتم شیشه ها رو دستمال میکشیدم*ترس*
شوگا: عه پس چرا در این اتاق بازه؟
ا/ت: فکر میکردم اینجا بازم شیشه ای باشه واسه همین بازش کردم *ترس*
آروم آروم اومد سمتم منم عقب میرفتم که رسیدم به دیوار
شوگا: باهات من چیکار کنم؟ تو یه روز دوتا قانون رو شکوندی ۱ نیایی تو اتاقم ۲ اگه هم اومدی نباید در این اتاق رو باز کنی که هردوشو انجام دادی
ا/ت: من نمیدونستم اجوما نگفت
شوگا: عا یعنی نگفت نیایی اتاقم یا در این اتاق رو باز نکنی
ا/ت: چرا ولی چیزی نگفت واسه تمیز کردن شیشه نیام ولی چیزی درباره ی این اتاق هم نگفت
شوگا: از خودش بپرسم بازم همین رو میگه؟
خیلی ترسیده بودم این رئیس بزرگترین باند مافیاست میتونه هرکاری باهام بکنه بغضم گرفته بود که یه قطره از چشمام سر خورد
ا/ت:خواهش میکنم من نمیتونم دروغ بگم
شوگا: عه منم باور کردم بزار از اجوما بپرسم.... اجوما*داد*
*بعد چندمین*
اجوما: بله ارباب
شوگا: بهش گفتی نیاد تو این اتاق؟
اجوما: وایی یادم رفت ارباب تقصیر من شد یادم رفت بگم نیاد اتاقتون
شوگا: هعی*یه نگاه به من انداخت* برو ولی دفعه ی آخرت باشه
ا/ت: چشم
سریع از اون اتاق خارج شدم خیلی ترسیدم
اجوما: معذرت میخوام دخترم به خاطر من نزدیک بود تنبیه بشی
ا/ت: خیلی ترسیدم
اجوما: ببخشید
که یدفعه تعادلم رو از دست دادم ولی سرپا موندم
اجوما: حالت خوبه؟ بیا بهت آب قند بدم فشارت افتاده اره؟
ا/ت: آره خیلی ترسیدم
ویو ا/ت
طبق عادتم ساعت ۵:۳۰ بیدار شدم و کارهای لازمه رو کردم چون حوصله ی الکس هم نداشتم اون وسیله رو برنداشتم ساعت ۶ بود رفتم بیرون فقط اجوما بیدار بود
ا/ت: سلام
اجوما: سلام دخترم زود بیدار شدی
ا/ت: عادت دارم خوب چه کاری انجام بدم؟
اجوما: بیا کمکم صبحونه رو آماده کنیم ساعت ۷ ارباب بیدار میشن
ا/ت: باشه
به اجوما کمک کردم و صبحونه رو آماده کردیم و بعدش میز رو چیدیم که شوگا اومد پایین زودتر بیدار شده بود ساعت ۶:۴۵ بود
ا/ت: سلام صبح بخیر ارباب
شوگا:اهوم
اجوما: صبح بخیر ارباب بفرمایید صبحونه آمادست
چیزی نگفت و نشست و رفتیم تو آشپزخونه نباید وقتی داشت غذا میخورد تو هال باشیم
بعد چندمین دیدم صبحونه اش تموم شده و رفتم و سفره رو جمع کردم و ظرف ها رو شستم
اجوما: ا/ت دخترم میشه شیشه های عمارت رو دستمال بکشی
ا/ت: چشم فقط اتاق ها رو هم بکشم؟
اجوما: آره
ا/ت: باشه
دستمال و شیشه پاکن رو برداشتم و شروع به دستمال کشیدن شیشه ها کردم(یاد خنده های جین افتادم یاع یاع یاع یاع😂) هوففف چقدر پنجره و میز شیشه ای داره بلاخره طبقه ی اول تموم شد و رفتم طبقه ی بالا کلی اتاق بود😫
بیخیال این حرف ها شدم و شروع به تمیز کردن کردم که رسیدم به یه در قرمز رنگ در رو باز کردم تم سیاهی داشت وایی فهمیدم اینجا اتاق شوگاست بعد چند دقیقه به خودم اومدم و شروع به تمیز کردن شیشه های اتاقش کردم یه در اونجا بود به هوای تمیز بودن شیشه اونو باز کردم که دیدم کلی اسلحه هست پس اسلحه هاش اینجاست که صدایی پشت سرم گفت
.... : این فضول بودنت کار دستت میده
برگشتم دیدم شوگاست
ا/ت: ارباب*ترس ۱۰۰۰۰*
شوگا: تو اتاق من چیکار میکنی؟
ا/ت: هیچی فقط داشتم شیشه ها رو دستمال میکشیدم*ترس*
شوگا: عه پس چرا در این اتاق بازه؟
ا/ت: فکر میکردم اینجا بازم شیشه ای باشه واسه همین بازش کردم *ترس*
آروم آروم اومد سمتم منم عقب میرفتم که رسیدم به دیوار
شوگا: باهات من چیکار کنم؟ تو یه روز دوتا قانون رو شکوندی ۱ نیایی تو اتاقم ۲ اگه هم اومدی نباید در این اتاق رو باز کنی که هردوشو انجام دادی
ا/ت: من نمیدونستم اجوما نگفت
شوگا: عا یعنی نگفت نیایی اتاقم یا در این اتاق رو باز نکنی
ا/ت: چرا ولی چیزی نگفت واسه تمیز کردن شیشه نیام ولی چیزی درباره ی این اتاق هم نگفت
شوگا: از خودش بپرسم بازم همین رو میگه؟
خیلی ترسیده بودم این رئیس بزرگترین باند مافیاست میتونه هرکاری باهام بکنه بغضم گرفته بود که یه قطره از چشمام سر خورد
ا/ت:خواهش میکنم من نمیتونم دروغ بگم
شوگا: عه منم باور کردم بزار از اجوما بپرسم.... اجوما*داد*
*بعد چندمین*
اجوما: بله ارباب
شوگا: بهش گفتی نیاد تو این اتاق؟
اجوما: وایی یادم رفت ارباب تقصیر من شد یادم رفت بگم نیاد اتاقتون
شوگا: هعی*یه نگاه به من انداخت* برو ولی دفعه ی آخرت باشه
ا/ت: چشم
سریع از اون اتاق خارج شدم خیلی ترسیدم
اجوما: معذرت میخوام دخترم به خاطر من نزدیک بود تنبیه بشی
ا/ت: خیلی ترسیدم
اجوما: ببخشید
که یدفعه تعادلم رو از دست دادم ولی سرپا موندم
اجوما: حالت خوبه؟ بیا بهت آب قند بدم فشارت افتاده اره؟
ا/ت: آره خیلی ترسیدم
۱۹.۹k
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.