part 2
ات :یه لحظه لطفا
سریع رو مو برگردوندم به سمت جیهوپ و گفتم: رئیس من یه اتفاقی برام پیش اومده میتونم برم جایی؟
جیهوپ :.... اره
ات:ممنون. شروع کردم حرکت کردن به طرف بیمارستان همون جور که داشتم می رفتم جواب تلفنم دادم. یه چند وقتی بود سردرد های زیادی داشتم
خودم میگفتم که شاید به خاطر کار شدید این جوریه ولی گاهی اوقات انقدر حالم بد میشد که نمیتونستم راه برم وقتی که با دوستم در میون گذاشتم بهم گفت تست بدم دوستم دکتر مغز اعصابه به خاطر همین به حرفش گوش دادم سه روز پیش رفتمو تست دادم امروز جوابش اومده بود. رسیدم بیمارستان ماشینمو پارک کردم و سوار اسانسور شدم وقتی وارد دفتر هانا شدم (اسم دوست ات)یه جواری حالش خیلی خوب نبود نمیدونم چرا
ولی با این حال من میتونستم به خندونمش رفتم جلوش و خودمو ول کردم روی صندلی جلوشو گفتم: یاااا سلاممم چرا انقدر بهم ریخته ای دو باره دوست پسرت ولت کرده
که با صدای نسبتا بلند بهم گفت:ا.ت میشه جدی باشی؟
من به شوخی گفتم :چشم خانم دکتر
هانا:مسخره بازی در نیار خوب .... راستش ...بیبن من نباید اینا رو بهت بگم ولی نمیتونم اینو ازت مخفی کنم خوب(با بغض)
ا.ت با تعجب میپرسه :مگه چی شده اینجوری بغض کردی ؟
هانا: ات گوش بده .....ببین تو الان ...حالت خیلی خوب نیست خوب باید عمل بشی...ولی ...
که پریدم وسط حرفش و با پوزخند
ا.ت : یعنی ممکن از عمل زنده بیرون نیام مگه نه؟یعنی منم مثل مامانم تومار مغزی دارم
که هانا چیزی نگفت
که گفتم :حداقل میشه بگی چقدر وقت دارم؟
که گفت :خیلی معلوم نیست ۶ ماه یا۱ سال بستگی به خودت داره
ا.ت :ممنون طرف در رفتمو روموبرگردوندمو گفتم دوست دارم فردامیام دنبالت باهم بریم بیرون بدون حرف دیگه ای از در خارج شدم قرار بود بعد از دکتر برم شرکت ولی رفتم خونه بدون هیچ کاری فقط رفتم توی اتاقو افتادم روی تختو گوشیم مثل چی زنگ میخورد ولی رئیس نبود بیخیال همشون شدمو گوشیمو خاموش کردم وقتی یاد حرفای هانا افتادم شروع کردم به گریه کردن که نمیدونم کی خوابم برد صبح با الارم گوشیم از خواب بیدار شدم از تختم جداشدم و شروع کردم به نوشتن نامه استعفام وقتی تموم شد رفتم از توی کمد یه هودی مشکی پوشیدمو یه ارایش ملایم کردمو صبحانمو خوردم و سوار ماشین شدم وقتی رسیدم شرکت همه بهم نگاه میکردن چون از من بعید بود توی شرکت یه همچین تیپی بزنم بدون هیچ توقفی به دفتر جیهوپ میرفتم وقتی رسیدم در زدم واردشدم وقتی رفتم داخل با تعجب بهم نگاه میکرد سلام کردم و اونم جوابمو داد که خواست چیزی بگه گفتم :اومد نامه استعفامو بدم من دیگه نمیخوام اینجا کار کنم بابت همه چیز هم ممنون اون فقط با تعجب نگام میکرد وقتی خواستم برم گفت :....
تا نمیدونم کی خدافظ
سریع رو مو برگردوندم به سمت جیهوپ و گفتم: رئیس من یه اتفاقی برام پیش اومده میتونم برم جایی؟
جیهوپ :.... اره
ات:ممنون. شروع کردم حرکت کردن به طرف بیمارستان همون جور که داشتم می رفتم جواب تلفنم دادم. یه چند وقتی بود سردرد های زیادی داشتم
خودم میگفتم که شاید به خاطر کار شدید این جوریه ولی گاهی اوقات انقدر حالم بد میشد که نمیتونستم راه برم وقتی که با دوستم در میون گذاشتم بهم گفت تست بدم دوستم دکتر مغز اعصابه به خاطر همین به حرفش گوش دادم سه روز پیش رفتمو تست دادم امروز جوابش اومده بود. رسیدم بیمارستان ماشینمو پارک کردم و سوار اسانسور شدم وقتی وارد دفتر هانا شدم (اسم دوست ات)یه جواری حالش خیلی خوب نبود نمیدونم چرا
ولی با این حال من میتونستم به خندونمش رفتم جلوش و خودمو ول کردم روی صندلی جلوشو گفتم: یاااا سلاممم چرا انقدر بهم ریخته ای دو باره دوست پسرت ولت کرده
که با صدای نسبتا بلند بهم گفت:ا.ت میشه جدی باشی؟
من به شوخی گفتم :چشم خانم دکتر
هانا:مسخره بازی در نیار خوب .... راستش ...بیبن من نباید اینا رو بهت بگم ولی نمیتونم اینو ازت مخفی کنم خوب(با بغض)
ا.ت با تعجب میپرسه :مگه چی شده اینجوری بغض کردی ؟
هانا: ات گوش بده .....ببین تو الان ...حالت خیلی خوب نیست خوب باید عمل بشی...ولی ...
که پریدم وسط حرفش و با پوزخند
ا.ت : یعنی ممکن از عمل زنده بیرون نیام مگه نه؟یعنی منم مثل مامانم تومار مغزی دارم
که هانا چیزی نگفت
که گفتم :حداقل میشه بگی چقدر وقت دارم؟
که گفت :خیلی معلوم نیست ۶ ماه یا۱ سال بستگی به خودت داره
ا.ت :ممنون طرف در رفتمو روموبرگردوندمو گفتم دوست دارم فردامیام دنبالت باهم بریم بیرون بدون حرف دیگه ای از در خارج شدم قرار بود بعد از دکتر برم شرکت ولی رفتم خونه بدون هیچ کاری فقط رفتم توی اتاقو افتادم روی تختو گوشیم مثل چی زنگ میخورد ولی رئیس نبود بیخیال همشون شدمو گوشیمو خاموش کردم وقتی یاد حرفای هانا افتادم شروع کردم به گریه کردن که نمیدونم کی خوابم برد صبح با الارم گوشیم از خواب بیدار شدم از تختم جداشدم و شروع کردم به نوشتن نامه استعفام وقتی تموم شد رفتم از توی کمد یه هودی مشکی پوشیدمو یه ارایش ملایم کردمو صبحانمو خوردم و سوار ماشین شدم وقتی رسیدم شرکت همه بهم نگاه میکردن چون از من بعید بود توی شرکت یه همچین تیپی بزنم بدون هیچ توقفی به دفتر جیهوپ میرفتم وقتی رسیدم در زدم واردشدم وقتی رفتم داخل با تعجب بهم نگاه میکرد سلام کردم و اونم جوابمو داد که خواست چیزی بگه گفتم :اومد نامه استعفامو بدم من دیگه نمیخوام اینجا کار کنم بابت همه چیز هم ممنون اون فقط با تعجب نگام میکرد وقتی خواستم برم گفت :....
تا نمیدونم کی خدافظ
۷.۸k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.