رمان ارباب من پارت: ۴۹
با حرص دندونام رو روی هم فشار دادم و سعی کردم آرامشم رو حفظ کنم.
یعنی الکی الکی سرم شکست بدون اینکه هیچ مزیتی داشته باشه یا حداقل انتقامم رو گرفته باشم؟!
ماتحتم بسیار سوخت اما به روی خودم نیاوردم و گفتم:
_ فدای سرم
_ فدای سر شکستت؟
_ آره بشکنه دست کسی که اینکار کرده
_ آخی آره والا آش نخورده و دهن سوخته شدی
این دفعه حرصم رو با فرو کردن ناخنام تو دستم خالی کردم و گفتم:
_ اصلا برام مهم نیست، تو فقط وحشی بودن خودت رو ثابت کردی
_ برات مهم نیست؟
_ نوچ
_ آره از فشار دندونات و ناخنات مشخصه عزیزم
داشتم از حرص و بغض میترکیدم اما همچنان اعتماد به نفس خودم رو حفظ کردم و گفتم:
_ میشه بری بیرون؟ داری حالم رو به هم میزنی!
_ التماس کن تا برم
_ عمراً
لبخند بدجنسی زد، صورتش رو به صورتم نزدیک تر کرد و گفت:
_ خب پس فکر نمیکنم کارمون به سرت آسیبی بزنه!
_ کارمون؟
_ بله
سرم رو برگردوندم و گفتم:
_ یا همین الان از این اتاق گم میشی بیرون یا...
_ یا چی؟
تو ذهنم دنبال یه تهدیدی چیزی گشتم اما هیچی پیدا نکردم و گفتم:
_ برو بیرون
_ نمیرم
_ لطفا برو بیرون
_ بیشتر خواهش کن، بیشتر
تمام تنفرم رو ریختم تو چشمام و گفتم:
_ ازت متنفرم
_ کم کم یاد میگیری که نباشی
_ آره دلت رو به همین چیزا خوش کن!
_ اما تو دلت رو به این که بتونی از دست من خلاص بشی اصلا خوش نکن کوچولو!
یعنی الکی الکی سرم شکست بدون اینکه هیچ مزیتی داشته باشه یا حداقل انتقامم رو گرفته باشم؟!
ماتحتم بسیار سوخت اما به روی خودم نیاوردم و گفتم:
_ فدای سرم
_ فدای سر شکستت؟
_ آره بشکنه دست کسی که اینکار کرده
_ آخی آره والا آش نخورده و دهن سوخته شدی
این دفعه حرصم رو با فرو کردن ناخنام تو دستم خالی کردم و گفتم:
_ اصلا برام مهم نیست، تو فقط وحشی بودن خودت رو ثابت کردی
_ برات مهم نیست؟
_ نوچ
_ آره از فشار دندونات و ناخنات مشخصه عزیزم
داشتم از حرص و بغض میترکیدم اما همچنان اعتماد به نفس خودم رو حفظ کردم و گفتم:
_ میشه بری بیرون؟ داری حالم رو به هم میزنی!
_ التماس کن تا برم
_ عمراً
لبخند بدجنسی زد، صورتش رو به صورتم نزدیک تر کرد و گفت:
_ خب پس فکر نمیکنم کارمون به سرت آسیبی بزنه!
_ کارمون؟
_ بله
سرم رو برگردوندم و گفتم:
_ یا همین الان از این اتاق گم میشی بیرون یا...
_ یا چی؟
تو ذهنم دنبال یه تهدیدی چیزی گشتم اما هیچی پیدا نکردم و گفتم:
_ برو بیرون
_ نمیرم
_ لطفا برو بیرون
_ بیشتر خواهش کن، بیشتر
تمام تنفرم رو ریختم تو چشمام و گفتم:
_ ازت متنفرم
_ کم کم یاد میگیری که نباشی
_ آره دلت رو به همین چیزا خوش کن!
_ اما تو دلت رو به این که بتونی از دست من خلاص بشی اصلا خوش نکن کوچولو!
۱۰.۳k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.