fake love p3
+اوما؟آبا کجاست؟
م.ج:اون سرکاره...
+آها اوک
م.ج:اتاقت رو درست کردی؟
+اره
دیگه حرفی نگفتیم بعد اینکه خوردیم چند تا خانومای مسن اومدن
+اوه...اوما...اینا کین؟
م.ج:دخترم..اینا خدمتکارن
دیگه چیزی نگفتم بیشتر از این ضایع شده بودم
به اصرار خاله رفتیم حیاط و روی مبل هایی که خیلی نرم بودن نشستیم خدمتکارا دسر آوردن و رفتن بوکسو کنارم نشست
بوکسو:خوبی؟
+اوهوم تو چی؟
بوکسو:منم خوبم...هوم..فردا آماده شو میریم بیرون
+اوکی
بوکسو:فردا خیلی بهمون خوش میگذره قول میدم
+مرسی بوکسو
داشتم با بوکسو میخندیدم ولی نگاه سنگینی رو روی خودم حس میکردم جیمینی که روبروم با فاصله زیادی نشسته بود و دسرشو میخورد به من و بوکسو نگاه میکرد نمیدونم چرا نگاهش تهدید آور بود با صدای مامانم به خودم اومدم
م.ج:جی هی کی میری برای ثبت نام؟
+ثبت نام؟..خو
_خاله جون میتونه توی مدرسه دالویچ ثبت نام کنه..
م.ج:اوه مدرسه ای که تو و بوکسو درس میخونین؟
+شمام اونجا میرین؟
بوکسو:اوهوم بیا پیش ما بیااا
+باشه خیلیه خوب میام
بوکسو:ایول...پیش خودم میشینیا
+باشه
_مامان بلندشو دیگه بریم
م.ج:کجا؟فعلا م
_خاله مرسی امشب خیلیییی خوش گذشت یعنی بهترین روزم بود اوما بلندشو بریم
(از حرف زدنش فهمیدم تیکه میندازه)
منم کم نیاوردم و بلند شدم
+آره خیلی خوش گذشت امروز بهترین روزمون بود
با چشمای خمارش که منو بیشتر به خودش جلب میکرد اومد جلوم
_بعدا میبینمت شیم جی هی(فامیل جی هی شیم هست)
و منو پس زد و رفت
مادر جیمین:عه پسرم صبر کن دخترم ببخشید، خواهر خدافظ
م.ج:خ.. خدافظ
بوکسو:اون چش بود؟
+نمیدونم واقعا داره شورشو درمیاره...ازش متنفرم
م.ج:چی؟
+اوما من ازش خوشم نمیاد زیاد باهاش در ارتباط نباشیم بهتره
م.ج:دختر...تو میدونی داری چی میگی؟تو که مثل خ
+اوماااا میگم بسه دیگه منو اون دیگه مثل خواهر برادر نیستیم...ازش متنفرم...یا شایدم بیشتر از تنفر
از جلوشون رد شدم و به اتاقم رفتم
م.ج:این دوتا چشون شده
بوکسو:خاله انقدر خودتو ناراحت نکن اینا هنوزم که هنوزه بَچَن
م.ج:بوکو (بوکسو رو میگه) توهنوزم بچه تر از اونایی
م.ج:اون سرکاره...
+آها اوک
م.ج:اتاقت رو درست کردی؟
+اره
دیگه حرفی نگفتیم بعد اینکه خوردیم چند تا خانومای مسن اومدن
+اوه...اوما...اینا کین؟
م.ج:دخترم..اینا خدمتکارن
دیگه چیزی نگفتم بیشتر از این ضایع شده بودم
به اصرار خاله رفتیم حیاط و روی مبل هایی که خیلی نرم بودن نشستیم خدمتکارا دسر آوردن و رفتن بوکسو کنارم نشست
بوکسو:خوبی؟
+اوهوم تو چی؟
بوکسو:منم خوبم...هوم..فردا آماده شو میریم بیرون
+اوکی
بوکسو:فردا خیلی بهمون خوش میگذره قول میدم
+مرسی بوکسو
داشتم با بوکسو میخندیدم ولی نگاه سنگینی رو روی خودم حس میکردم جیمینی که روبروم با فاصله زیادی نشسته بود و دسرشو میخورد به من و بوکسو نگاه میکرد نمیدونم چرا نگاهش تهدید آور بود با صدای مامانم به خودم اومدم
م.ج:جی هی کی میری برای ثبت نام؟
+ثبت نام؟..خو
_خاله جون میتونه توی مدرسه دالویچ ثبت نام کنه..
م.ج:اوه مدرسه ای که تو و بوکسو درس میخونین؟
+شمام اونجا میرین؟
بوکسو:اوهوم بیا پیش ما بیااا
+باشه خیلیه خوب میام
بوکسو:ایول...پیش خودم میشینیا
+باشه
_مامان بلندشو دیگه بریم
م.ج:کجا؟فعلا م
_خاله مرسی امشب خیلیییی خوش گذشت یعنی بهترین روزم بود اوما بلندشو بریم
(از حرف زدنش فهمیدم تیکه میندازه)
منم کم نیاوردم و بلند شدم
+آره خیلی خوش گذشت امروز بهترین روزمون بود
با چشمای خمارش که منو بیشتر به خودش جلب میکرد اومد جلوم
_بعدا میبینمت شیم جی هی(فامیل جی هی شیم هست)
و منو پس زد و رفت
مادر جیمین:عه پسرم صبر کن دخترم ببخشید، خواهر خدافظ
م.ج:خ.. خدافظ
بوکسو:اون چش بود؟
+نمیدونم واقعا داره شورشو درمیاره...ازش متنفرم
م.ج:چی؟
+اوما من ازش خوشم نمیاد زیاد باهاش در ارتباط نباشیم بهتره
م.ج:دختر...تو میدونی داری چی میگی؟تو که مثل خ
+اوماااا میگم بسه دیگه منو اون دیگه مثل خواهر برادر نیستیم...ازش متنفرم...یا شایدم بیشتر از تنفر
از جلوشون رد شدم و به اتاقم رفتم
م.ج:این دوتا چشون شده
بوکسو:خاله انقدر خودتو ناراحت نکن اینا هنوزم که هنوزه بَچَن
م.ج:بوکو (بوکسو رو میگه) توهنوزم بچه تر از اونایی
۹.۳k
۲۸ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.