*پارت 6* {فیک}
*پارت 6* {فیک}
ا/ت:رفتم کل حیاط و گشتم خیلی قشنگ بود دیدم یهو یه ماشین اومد تو دیدم کوک بودم رفتم سمتش گفتم:سلام
کوک:به به سلام چطوری تهیونگ خوبه ؟
ا/ت:اره خوبه بالا منتظرته.
کوک:پس من برم منتظر نمونه.
ا/ت:باش
کوک :رفتم بالا دیدم تهیونگ داره با کامپیوتر بازی میکنه به دادش گلم چطوری
تهیونگ:سلام بیا بشین
کوک:نه کار دارم نمیتونم بشینم بیا اینم پرونده هایی که میخواستی.
تهیونگ:ممنون
کوک:میبینم که باهاش کنار اومدی.
تهیونگ:کی؟
کوک:ا/ت و میگم
تهیونگ:اهان نه بابا چی گفته تازه میدونستی دخترش نیست اشتباه فهمیدی میمون
کوک:ها نه بابا
تهیونگ:*همچیو براش توضیح دادم...*
کوک:پس که اینطور فک نکنم کاری کنن درسته؟
تهیونگ:نمیدونم فعلا ببینیم چی میشه.
کوک:باش پس من برم دیگ خدافظ رییس
تهیونگ:خدافظ( خنده)
کوک:رفتم پایین خدافظ ماد مازل( خنده)
ا/ت:خدافظ( خنده) ای بابا حوصلم سر رفته بزار ببینم تهیونگ میاد بریم بیرون. رفتم بالا در زدم
تهیونگ:بیا تو .
ا/ت:میشه یه چیز بگم؟
تهیونگ:خدا بخیر کنه بگو. ببینم
ا/ت: تهیونگ من خیلی حوصلم سر رفته دارم میمیرم یه هفتس هیجا نرفتم. بیا بریم بیرون
تهیونگ:دیدم خیلی داره راست میگه دقیقا یه هفتس نرفته بیرون منم اگه جاش بودم می پوکیدم. باش میریم و چون امروز کار ندارم میام. حالا بگو ببینم کجا بریم. ؟
ا/ت:شهر بازی ( ذوق)
تهیونگ: نه نه حرفشم نزن من بزرگترین باند مافیا بیام شهر بازی حرفشم نزن.
ا/ت:تروخدا فقط یک باره لطفا لطفا( کیوت)
تهیونگ:باش ولی زود برمیگردیم عمارت.
ا/ت:باش. ( ذوق زیاد 😂)نمیدونم چی شد یهو ناخواسته رفتم بغلش. به خودم اومدم دیدم بغلشم.
تهیونگ:دیدم یهو پرید بغلم یه لحظه گیج شدم.
ا/ت:تازه فهمیدم چیکار کردم ازش جدا شدم.
ب.. بخشید پست خودم نبود گفتی میام خیلی خوشحال شدم.
تهیونگ:باش میتونی بری.
ا/ت:باش.
*رفت*
تهیونگ:فقط بخاطر یه چیز قبول کردم بریم چون میخواستم اعتراف کنم چقدر دوسش دارم..
.....
گایز ببخشید اگه کم شد.
شرطم نداره چون کم نوشتم. 😉
ا/ت:رفتم کل حیاط و گشتم خیلی قشنگ بود دیدم یهو یه ماشین اومد تو دیدم کوک بودم رفتم سمتش گفتم:سلام
کوک:به به سلام چطوری تهیونگ خوبه ؟
ا/ت:اره خوبه بالا منتظرته.
کوک:پس من برم منتظر نمونه.
ا/ت:باش
کوک :رفتم بالا دیدم تهیونگ داره با کامپیوتر بازی میکنه به دادش گلم چطوری
تهیونگ:سلام بیا بشین
کوک:نه کار دارم نمیتونم بشینم بیا اینم پرونده هایی که میخواستی.
تهیونگ:ممنون
کوک:میبینم که باهاش کنار اومدی.
تهیونگ:کی؟
کوک:ا/ت و میگم
تهیونگ:اهان نه بابا چی گفته تازه میدونستی دخترش نیست اشتباه فهمیدی میمون
کوک:ها نه بابا
تهیونگ:*همچیو براش توضیح دادم...*
کوک:پس که اینطور فک نکنم کاری کنن درسته؟
تهیونگ:نمیدونم فعلا ببینیم چی میشه.
کوک:باش پس من برم دیگ خدافظ رییس
تهیونگ:خدافظ( خنده)
کوک:رفتم پایین خدافظ ماد مازل( خنده)
ا/ت:خدافظ( خنده) ای بابا حوصلم سر رفته بزار ببینم تهیونگ میاد بریم بیرون. رفتم بالا در زدم
تهیونگ:بیا تو .
ا/ت:میشه یه چیز بگم؟
تهیونگ:خدا بخیر کنه بگو. ببینم
ا/ت: تهیونگ من خیلی حوصلم سر رفته دارم میمیرم یه هفتس هیجا نرفتم. بیا بریم بیرون
تهیونگ:دیدم خیلی داره راست میگه دقیقا یه هفتس نرفته بیرون منم اگه جاش بودم می پوکیدم. باش میریم و چون امروز کار ندارم میام. حالا بگو ببینم کجا بریم. ؟
ا/ت:شهر بازی ( ذوق)
تهیونگ: نه نه حرفشم نزن من بزرگترین باند مافیا بیام شهر بازی حرفشم نزن.
ا/ت:تروخدا فقط یک باره لطفا لطفا( کیوت)
تهیونگ:باش ولی زود برمیگردیم عمارت.
ا/ت:باش. ( ذوق زیاد 😂)نمیدونم چی شد یهو ناخواسته رفتم بغلش. به خودم اومدم دیدم بغلشم.
تهیونگ:دیدم یهو پرید بغلم یه لحظه گیج شدم.
ا/ت:تازه فهمیدم چیکار کردم ازش جدا شدم.
ب.. بخشید پست خودم نبود گفتی میام خیلی خوشحال شدم.
تهیونگ:باش میتونی بری.
ا/ت:باش.
*رفت*
تهیونگ:فقط بخاطر یه چیز قبول کردم بریم چون میخواستم اعتراف کنم چقدر دوسش دارم..
.....
گایز ببخشید اگه کم شد.
شرطم نداره چون کم نوشتم. 😉
۷.۶k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.