★وقتی فقط دوست بودن...
یک فکت هست که میگه: وقتی آدم شکست عشقی میخوره، یکی از عصب های قلب پاره میشه:)
.
.
.
اون صحنه برای مینهو قابل هضم نبود، هیچکدوم از اتفاقاتی که در حال رخ دادن بودن خوشحالش نمیکردن. اصلا متوجه فضای اطرافش نمیشد. این اتفاق زیادی براش ناراحت کننده بود، جوری که صدای شکستن قلبش به راحتی شنیده
میشد.
روش رو برگردوند و خواست بره که صدایی از درون جیبش توجه اش رو جلب کرد.
_بله؟
......
_اوه سلام
......
_منظورت چیه ولی...
مینهو میخواست حرفی بزنه که تلفن، توسط فرد مقابل قطع شد. حالا سکوت مطلق بود، سکوتی بین اون سه نفر که سول یون باعث شکستنش شد.
_م....من دیگه میرم، خ... خدافظ چاگیا
جیسونگ هم خیلی آروم زیل لب زمزمه کرد [خداحافظ] و با قدم های آروم به سمت مینهو حرکت کرد.
مینهو، با حس دیت گرمی روی شونه اش، سرش رو به سمت صاحب دست برگردوند.
_اتفاقی افتاده؟
_کی بود؟
_مادرم....
_و چی گفت؟
_به تو ربطی نداره
_......
_گفت که امشب نمیتونم خونه برم....
جیسونگ بعد از کمی مکث، با خوشحالی پسر را به سمت خودش برگرداند و گفت:
_میتونی شب رو اینجا بمونی!
_چ...چی؟
.
.
.
.
ذرت های بوداده رو رو در ظرفی سفید رنگ ریخت و روی میز چوبی، جلوی مینهو گذاشت و خودش هم کنار پسر جای گرفت.
پس از گذشت دقایقی، فیلمی که در حال پخش بود به قسمت های +۱۸ رسید. فیلمی از س.ک.س دو پسر گی؟ اما جیسونگ نگفته بود که این فیلم پورن هست. با این حال، این صحنات قلب هردو پسر رو به تپش وا میداشت. این موضوع که مینهو خود را در حین انجام این کار با پسر کناری اش تصور میکرد، شاید یکم عجیب، لذت بخش و حتی مریضانه بود.
بالاخره جیسونگ این سکوت معذب کنندهی بینشون رو شکست و با لحن استرسی ای لب زد:
_اه.او...خدایا، معذرت میخوام...آه.نمیدونستم پورنه
_مهم نیست، در هر حال، س.ک.س دوتا پسر به نظر لذت بخش میمونه
با چهره ای متعجب و شوکه به مینهو زل زد. تنها سوال اش این بود که چرا به نظر بهترین دوستش رابطه با همجنس خودش لذت بخش به نظر میرسه؟ آیا مینهو از این حرف منظوری داشت؟ اما حتی به ذهن جیسونگ هم افکار دیگری رسیده بود، افکاری که حتی مینهو هم، با اینهمه سال دوستیشان هرگز نمیتوانست از آن افکار باخبر شود.
جیسونگ همچنان به چشم هایی حتی متعجب تر و گرد تر از قبل به مینهو خیره مانده بود، اما در یک حرکت ناگهانی، سرش را به سمت مخالف هدایت کرد، میترسرد دوباره با نگاه کردن در اون چشم ها، کنترل احساسات خود را از دست بدهد.
_کی رو گول میزنم؟ معلومه که توی این مدت متوجه این احساسات مسخره شدی... کدوم آدمی انقدر خنگه که معنی این حرکات رو نفهمه ؟
هیچ حرفی نزد، حتی به مینهو نگاهی هم نیانداخت. دقایقی به همین روال گذشت، سکوتی مرگبار، فضایی معذب کننده و متشنج، و فیلم در حال پخشی که هیچ یک از این دو به آن توجهی نداشتند.
از اونجایی که اصلا تحمل سکوت را نداشت، فوق العاده کفری شده بود. از اینکه جیسونگ هیچ حرفی نمیزد و واکنشی نشون نمیداد عصبی شده بود، از اینکه میدونست دیگر دوست نخواهند بود متنفر بود، پس چرا هنوز اونجا بود؟
_فقط هرچی گفتم رو فراموش کن، فکر نمیکنم با این اوصاف بخوای دوست بمونیم، پس.... فکر میکنم.. باید برم.
مینهو بلند شد تا از خونه خارج بشه، اما قبل از حرکتش، بازو اش توسط شخصی کشیده شد. تنها کسی که میتونست باشه، جیسونگ بود. و درسته، واقعا جیسونگ بود!
_مینهو..درسته، من دیگه نمیخوام دوست بمونم، این حرفت واقعا برای من سنگین بود..و..و اینکه... نیاز به فکر کردن ندارم پس؛....ف.فقط فراموشش کن
بلافاصله بعد اتمام صحبتش،نیم نگاهی به چشمان درخشان و متعجب مینهو انداخت و بعد از نیم نگاه دیگری به لب هایش، چشمانش را روی همدیگر فشرد و لب هایش را روی لب های پسر مقابلش قرار داد. اما با این حال که
مینهو تمام مدت منتظر همین بود، فقط با تعجب به چشمان بستهی جیسونگ خیره شد. پس از گذشت چند ثانیه، جیسونگ خیلی سریع از مینهو جدا شد و سرش رو پایین انداخت.
مینهو با اینکه توی شوک بود، اما خود را جمع و جور کرد و لبخند جذابی روی صورتش بوجود آورد. با با انگشت های شصت،اشاره و وسطش چانهی جیسونگ را در دست گرفت و به چشمانش زل زد.
_بی...بیا انجامش بدیم
مینهو خنده تمسخرآمیزی کرد و پاسخ داد:
_هی، پسر، تو حتی بلد نیستی چطور یک نفر رو ببوسی، پس چطور میخوای حجمم رو داخلت تحمل کنی سنجاب کوچولو، هوم؟
_فقط انجامش بده، تو که اون ساید منو ندیدی، از سول یون هم جدا میشم...پ.پس نگران نباش...
لبخند جذابی زد و پر اشتیاق، یک پروژه شبانه رو شروع کرد.
[The end]
____________
دوستان آرزو کنین اینو مامانم ندیده باشه، آخه توی کتابام بود 😭💔
.
.
.
اون صحنه برای مینهو قابل هضم نبود، هیچکدوم از اتفاقاتی که در حال رخ دادن بودن خوشحالش نمیکردن. اصلا متوجه فضای اطرافش نمیشد. این اتفاق زیادی براش ناراحت کننده بود، جوری که صدای شکستن قلبش به راحتی شنیده
میشد.
روش رو برگردوند و خواست بره که صدایی از درون جیبش توجه اش رو جلب کرد.
_بله؟
......
_اوه سلام
......
_منظورت چیه ولی...
مینهو میخواست حرفی بزنه که تلفن، توسط فرد مقابل قطع شد. حالا سکوت مطلق بود، سکوتی بین اون سه نفر که سول یون باعث شکستنش شد.
_م....من دیگه میرم، خ... خدافظ چاگیا
جیسونگ هم خیلی آروم زیل لب زمزمه کرد [خداحافظ] و با قدم های آروم به سمت مینهو حرکت کرد.
مینهو، با حس دیت گرمی روی شونه اش، سرش رو به سمت صاحب دست برگردوند.
_اتفاقی افتاده؟
_کی بود؟
_مادرم....
_و چی گفت؟
_به تو ربطی نداره
_......
_گفت که امشب نمیتونم خونه برم....
جیسونگ بعد از کمی مکث، با خوشحالی پسر را به سمت خودش برگرداند و گفت:
_میتونی شب رو اینجا بمونی!
_چ...چی؟
.
.
.
.
ذرت های بوداده رو رو در ظرفی سفید رنگ ریخت و روی میز چوبی، جلوی مینهو گذاشت و خودش هم کنار پسر جای گرفت.
پس از گذشت دقایقی، فیلمی که در حال پخش بود به قسمت های +۱۸ رسید. فیلمی از س.ک.س دو پسر گی؟ اما جیسونگ نگفته بود که این فیلم پورن هست. با این حال، این صحنات قلب هردو پسر رو به تپش وا میداشت. این موضوع که مینهو خود را در حین انجام این کار با پسر کناری اش تصور میکرد، شاید یکم عجیب، لذت بخش و حتی مریضانه بود.
بالاخره جیسونگ این سکوت معذب کنندهی بینشون رو شکست و با لحن استرسی ای لب زد:
_اه.او...خدایا، معذرت میخوام...آه.نمیدونستم پورنه
_مهم نیست، در هر حال، س.ک.س دوتا پسر به نظر لذت بخش میمونه
با چهره ای متعجب و شوکه به مینهو زل زد. تنها سوال اش این بود که چرا به نظر بهترین دوستش رابطه با همجنس خودش لذت بخش به نظر میرسه؟ آیا مینهو از این حرف منظوری داشت؟ اما حتی به ذهن جیسونگ هم افکار دیگری رسیده بود، افکاری که حتی مینهو هم، با اینهمه سال دوستیشان هرگز نمیتوانست از آن افکار باخبر شود.
جیسونگ همچنان به چشم هایی حتی متعجب تر و گرد تر از قبل به مینهو خیره مانده بود، اما در یک حرکت ناگهانی، سرش را به سمت مخالف هدایت کرد، میترسرد دوباره با نگاه کردن در اون چشم ها، کنترل احساسات خود را از دست بدهد.
_کی رو گول میزنم؟ معلومه که توی این مدت متوجه این احساسات مسخره شدی... کدوم آدمی انقدر خنگه که معنی این حرکات رو نفهمه ؟
هیچ حرفی نزد، حتی به مینهو نگاهی هم نیانداخت. دقایقی به همین روال گذشت، سکوتی مرگبار، فضایی معذب کننده و متشنج، و فیلم در حال پخشی که هیچ یک از این دو به آن توجهی نداشتند.
از اونجایی که اصلا تحمل سکوت را نداشت، فوق العاده کفری شده بود. از اینکه جیسونگ هیچ حرفی نمیزد و واکنشی نشون نمیداد عصبی شده بود، از اینکه میدونست دیگر دوست نخواهند بود متنفر بود، پس چرا هنوز اونجا بود؟
_فقط هرچی گفتم رو فراموش کن، فکر نمیکنم با این اوصاف بخوای دوست بمونیم، پس.... فکر میکنم.. باید برم.
مینهو بلند شد تا از خونه خارج بشه، اما قبل از حرکتش، بازو اش توسط شخصی کشیده شد. تنها کسی که میتونست باشه، جیسونگ بود. و درسته، واقعا جیسونگ بود!
_مینهو..درسته، من دیگه نمیخوام دوست بمونم، این حرفت واقعا برای من سنگین بود..و..و اینکه... نیاز به فکر کردن ندارم پس؛....ف.فقط فراموشش کن
بلافاصله بعد اتمام صحبتش،نیم نگاهی به چشمان درخشان و متعجب مینهو انداخت و بعد از نیم نگاه دیگری به لب هایش، چشمانش را روی همدیگر فشرد و لب هایش را روی لب های پسر مقابلش قرار داد. اما با این حال که
مینهو تمام مدت منتظر همین بود، فقط با تعجب به چشمان بستهی جیسونگ خیره شد. پس از گذشت چند ثانیه، جیسونگ خیلی سریع از مینهو جدا شد و سرش رو پایین انداخت.
مینهو با اینکه توی شوک بود، اما خود را جمع و جور کرد و لبخند جذابی روی صورتش بوجود آورد. با با انگشت های شصت،اشاره و وسطش چانهی جیسونگ را در دست گرفت و به چشمانش زل زد.
_بی...بیا انجامش بدیم
مینهو خنده تمسخرآمیزی کرد و پاسخ داد:
_هی، پسر، تو حتی بلد نیستی چطور یک نفر رو ببوسی، پس چطور میخوای حجمم رو داخلت تحمل کنی سنجاب کوچولو، هوم؟
_فقط انجامش بده، تو که اون ساید منو ندیدی، از سول یون هم جدا میشم...پ.پس نگران نباش...
لبخند جذابی زد و پر اشتیاق، یک پروژه شبانه رو شروع کرد.
[The end]
____________
دوستان آرزو کنین اینو مامانم ندیده باشه، آخه توی کتابام بود 😭💔
۶.۱k
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.