p:²⁴
جین:داری چیکار میکنی...
اروم زیر لب گفتم:تبم نداره ...پس چشه؟
جین:من هیچیم نیست ولی فک کنم تو یه چیزیت میشه ...
یونجی:چی!!؟
گوشاش تیزن این یعنی هوشیاره دیگ ن؟! ماشالا بزنم به تخته از گوشای منم تیز ترن ...
جین:خیله خب ....خانم یونجی من دیگ دیرم شد تشریف میبرم و شما رو با این عمارت خوفناک و دیو هاشو جناش تنها میزارم ....فعلا
قبل از اینکه متوجه حرفش بشم صدای بسته شدن درو شندیم و بعد چند ثانیه کلمه جناش و خوفناکش توی سرک اکو میشد ....ک با سرعتی ک واسم قابل درک نبود دویدم سمت در و بازش کردم ....از دور معلوم بود ک داشت سمت باغ میرع ....دویدم سمتشو اسمش و صدا زدم ...
یونجی :ارباببب..اربابب جیننن
با شنیدن صدام واینستاد ک حرفمو بهش بزنم ....برای همین وقتی بهش رسیدم استینشو گرفتم تا وایسته و خودم خم شدم تا نفس بگیرم ....چند بار نفس عمیق کشیدم و سرم و برم بالا ....
جین: چیزی میخوای بگی...
یونجی:ار..باب....میخوایین برین؟
جین:ن میخوام بیام ....توهم زدی.....معلومه میخوام برم...
یونجی: ولی....
دستاشو فرو کرد توی جیبشو و صورتش توی یک سانتی صورتم قرار داد ک از نزدیکیش خدا میدونه چطور سکته نکردم...
جین:ولی...چی
با گفتن این دوتا کلمه نفس گرمش توی صورتم خورد و حرفم به کلی یادم رفت.....چی خواستم بگم؟....هااا اهاااا ...تنهایی ...ن تروخدا تنهایی ولم نکن ...میدونم اگه بمونم به صبح نمیکشم ...چرا متوجه حرفم نمیشه...
یونجی:شم..شما میرید....م..من
با یه ارامش خاصی گفت:خب؟
ک بجای اینکه ارومم کنه بدتر استرس بهم وارد کرد و لکنتم بیشتر شد....
یونجی:م..من...خب....خب....چطوری بگم ....اینجا ...تنها
یجور ک مثلا تازه فهمیده منظورم چیه منم خرم...سرشو برد عقب و گفت:اوووو...راس میگی....من یه فکری برات دارم...
ته دلم یه نوری زد و سریع پرسیدم :چی
ک دستشو برای مدل به چونش زد و گفت:میتونی با وسایل اشپزخونه دوست شی تا بیایم ...مثلا....کفگیری....ملاقه ای ....ماهیتابه ای...اینجوری تنهام نمیمونی با ماهیتابه ها رابطه ی خوبی داری ن؟
ماهیتابه ای رو یه جور خاص و تمسخر کنند گفت ک ....به آنی حرصم بالا گرفته بود... این دکترهههه.....نننن دکترههههه....چرا انقد زدنیه ...حیف ماهیتابم به اون قشنگی....باید محکم تر میزدم ...قشنگ تا دو هفته بیهوش میبودی....حیف ...حیفففف اربابی ... وگرنه....خودم میدونستم و خودتتت...پسریهه.....پسریهههه....حتی فحشم روی زبونم نمیاد تفففف....
جین:چی شد از پیشنهادم خوشت نیومد....
با ابرو های در هم گفتم:خیلی ممنون ...در اسرع وقت بهش رسیدیگی میشه....
چشماش بدجور داشت میخندید ...ولی لباشو قفل کرده بود ک چیزی بروز نده ...انگشتشو گرد کرد و سمت گرفت ...👌
بعد از جلوم گذشت و رفت ....سریع برگشتم و به پشتش خیره شدم ...جدی جدی داشت میرفت ...گاوم دوقلو زاید ...حالا یکی بیاد شیرشون بده ....وایسا ...نرو خواهش میکنممممم.... خودم کردم ک لعنت بر خودم باد...
با وایسادنش از حرکت خیره موندم ببینم واسه چی وایساده ...ک روی نوک پاهاش چرخید ...و منم سریع روم و کردم اونور ...ک اره مثلا من حواسم پرته ...صدای قدم هاشو میشنیدم ک میومد سمتم...سعی داشتم حواس پرت تر نشون بدم .....
یونجی:هممم.....چه هوای خوبی....به به .....بعضیا رفتن نمودن از این هوا استفاده کنن....میدونید اصلا اشاره مستقیم ندارم...
جین: مستقیم نبود کج بود خورد به در تا دیوار بشنوه ؟..ن
الکی مثلا تازه فهمیدم اومده.... : ..اوااااااا شمایید؟.....چرا برگشتین....مراسم تموم شد ..اوه چقد زود ...فکرشم نمیکردم....
جین:نوچ نرفته بودم... یادم رفت یه چیزی و با خودم ببرم
یونجی:عهههعع....چی
جین:یه دختره مردم ازار ک با ماهیتابه میکوبه تو سر بقیه.... شما بودی ن؟! ....حالا ک فک میکنم ..بمونی از هوا لذت ببری بهتره...اخه میدونی هوا به این خوبی نصیب هر کس نمیشه...مدیونی فکر کنی اشاره مستقیم دارم...
وقتی اینو گفت قشنگگگ وا رفتم ...ک یه لحظه ام صبر نکرد و رفت .....بعد از بالا اومدن ویندوزم دویدم پشت سرش و باهاش هم قدم شدم....
با یه خنده الکی گفتم:ههههه....ههه میدونی بعضی وقتها با خودم میگم کمک به هر انسان واجب تر از علایق خودته ....برای همین گفتم بیام دلتون و نشکنم ...بالاخره اربابی گفتن ....خدمتکاری گفتن...هههههه...مگ ن
خودم نفهمیدم چی گفتم...صدای نیش خندشم واضح به گوشم خورد... ولی وقتی چیزی نگفت فهمیدم ک قبول کرده باهاش برم ....مگه نمیگن رضا علامت سکوته....ن چیز سکوت علامت رضایت ...همون پس راضی ...اخیش تموم شد....وقتی به ماشین رسیدیم وایسادم و با چشمام دنبالش کردم...رفت سمت در رانند و خواست سوار شه ک مکث کرد و برگشت....
اروم زیر لب گفتم:تبم نداره ...پس چشه؟
جین:من هیچیم نیست ولی فک کنم تو یه چیزیت میشه ...
یونجی:چی!!؟
گوشاش تیزن این یعنی هوشیاره دیگ ن؟! ماشالا بزنم به تخته از گوشای منم تیز ترن ...
جین:خیله خب ....خانم یونجی من دیگ دیرم شد تشریف میبرم و شما رو با این عمارت خوفناک و دیو هاشو جناش تنها میزارم ....فعلا
قبل از اینکه متوجه حرفش بشم صدای بسته شدن درو شندیم و بعد چند ثانیه کلمه جناش و خوفناکش توی سرک اکو میشد ....ک با سرعتی ک واسم قابل درک نبود دویدم سمت در و بازش کردم ....از دور معلوم بود ک داشت سمت باغ میرع ....دویدم سمتشو اسمش و صدا زدم ...
یونجی :ارباببب..اربابب جیننن
با شنیدن صدام واینستاد ک حرفمو بهش بزنم ....برای همین وقتی بهش رسیدم استینشو گرفتم تا وایسته و خودم خم شدم تا نفس بگیرم ....چند بار نفس عمیق کشیدم و سرم و برم بالا ....
جین: چیزی میخوای بگی...
یونجی:ار..باب....میخوایین برین؟
جین:ن میخوام بیام ....توهم زدی.....معلومه میخوام برم...
یونجی: ولی....
دستاشو فرو کرد توی جیبشو و صورتش توی یک سانتی صورتم قرار داد ک از نزدیکیش خدا میدونه چطور سکته نکردم...
جین:ولی...چی
با گفتن این دوتا کلمه نفس گرمش توی صورتم خورد و حرفم به کلی یادم رفت.....چی خواستم بگم؟....هااا اهاااا ...تنهایی ...ن تروخدا تنهایی ولم نکن ...میدونم اگه بمونم به صبح نمیکشم ...چرا متوجه حرفم نمیشه...
یونجی:شم..شما میرید....م..من
با یه ارامش خاصی گفت:خب؟
ک بجای اینکه ارومم کنه بدتر استرس بهم وارد کرد و لکنتم بیشتر شد....
یونجی:م..من...خب....خب....چطوری بگم ....اینجا ...تنها
یجور ک مثلا تازه فهمیده منظورم چیه منم خرم...سرشو برد عقب و گفت:اوووو...راس میگی....من یه فکری برات دارم...
ته دلم یه نوری زد و سریع پرسیدم :چی
ک دستشو برای مدل به چونش زد و گفت:میتونی با وسایل اشپزخونه دوست شی تا بیایم ...مثلا....کفگیری....ملاقه ای ....ماهیتابه ای...اینجوری تنهام نمیمونی با ماهیتابه ها رابطه ی خوبی داری ن؟
ماهیتابه ای رو یه جور خاص و تمسخر کنند گفت ک ....به آنی حرصم بالا گرفته بود... این دکترهههه.....نننن دکترههههه....چرا انقد زدنیه ...حیف ماهیتابم به اون قشنگی....باید محکم تر میزدم ...قشنگ تا دو هفته بیهوش میبودی....حیف ...حیفففف اربابی ... وگرنه....خودم میدونستم و خودتتت...پسریهه.....پسریهههه....حتی فحشم روی زبونم نمیاد تفففف....
جین:چی شد از پیشنهادم خوشت نیومد....
با ابرو های در هم گفتم:خیلی ممنون ...در اسرع وقت بهش رسیدیگی میشه....
چشماش بدجور داشت میخندید ...ولی لباشو قفل کرده بود ک چیزی بروز نده ...انگشتشو گرد کرد و سمت گرفت ...👌
بعد از جلوم گذشت و رفت ....سریع برگشتم و به پشتش خیره شدم ...جدی جدی داشت میرفت ...گاوم دوقلو زاید ...حالا یکی بیاد شیرشون بده ....وایسا ...نرو خواهش میکنممممم.... خودم کردم ک لعنت بر خودم باد...
با وایسادنش از حرکت خیره موندم ببینم واسه چی وایساده ...ک روی نوک پاهاش چرخید ...و منم سریع روم و کردم اونور ...ک اره مثلا من حواسم پرته ...صدای قدم هاشو میشنیدم ک میومد سمتم...سعی داشتم حواس پرت تر نشون بدم .....
یونجی:هممم.....چه هوای خوبی....به به .....بعضیا رفتن نمودن از این هوا استفاده کنن....میدونید اصلا اشاره مستقیم ندارم...
جین: مستقیم نبود کج بود خورد به در تا دیوار بشنوه ؟..ن
الکی مثلا تازه فهمیدم اومده.... : ..اوااااااا شمایید؟.....چرا برگشتین....مراسم تموم شد ..اوه چقد زود ...فکرشم نمیکردم....
جین:نوچ نرفته بودم... یادم رفت یه چیزی و با خودم ببرم
یونجی:عهههعع....چی
جین:یه دختره مردم ازار ک با ماهیتابه میکوبه تو سر بقیه.... شما بودی ن؟! ....حالا ک فک میکنم ..بمونی از هوا لذت ببری بهتره...اخه میدونی هوا به این خوبی نصیب هر کس نمیشه...مدیونی فکر کنی اشاره مستقیم دارم...
وقتی اینو گفت قشنگگگ وا رفتم ...ک یه لحظه ام صبر نکرد و رفت .....بعد از بالا اومدن ویندوزم دویدم پشت سرش و باهاش هم قدم شدم....
با یه خنده الکی گفتم:ههههه....ههه میدونی بعضی وقتها با خودم میگم کمک به هر انسان واجب تر از علایق خودته ....برای همین گفتم بیام دلتون و نشکنم ...بالاخره اربابی گفتن ....خدمتکاری گفتن...هههههه...مگ ن
خودم نفهمیدم چی گفتم...صدای نیش خندشم واضح به گوشم خورد... ولی وقتی چیزی نگفت فهمیدم ک قبول کرده باهاش برم ....مگه نمیگن رضا علامت سکوته....ن چیز سکوت علامت رضایت ...همون پس راضی ...اخیش تموم شد....وقتی به ماشین رسیدیم وایسادم و با چشمام دنبالش کردم...رفت سمت در رانند و خواست سوار شه ک مکث کرد و برگشت....
۱۹۸.۰k
۱۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.