کافه پروکوپ/پارت ۲۴
از زبان تهیونگ: نشستیم با جیمین صحبت کنیم من حالم از اون بدتر بود درسته اون رها شده بود ولی ژانت به من خیانت کرد حس کثیفی که خیانت به جون آدم میندازه از همه ی حسای بد دنیا بدتره...
مشروب آوردم و نشستم پیش جیمین برای هر دومون یه پیک ریختم که جیمین گفت: بگو ببینم تو چت شده
تهیونگ: ژانت برگشت پیش دوس پسر قبلیش و منو کنار گذاشت
جیمین: چی؟ چطور ممکنه
تهیونگ: هیچی تو این دنیا بعید نیست حتی نمیدونم از کی دوباره برگشته پیشش و به من خیانت کرده
جیمین: تو باید انتقامتو بگیری
تهیونگ: اینکارو نمیکنم چون از چشمم افتاد چون حس میکنم آدمی که دیوونش شده بودم لایق جنون نبود حتی ارزش اینو نداره که به صحبت کردن دربارش ادامه بدم
جیمین: چه خوب که اینطوری تصمیم گرفتی ولی من نمیتونم انقد راحت فراموشش کنم به زمان احتیاج دارم
تهیونگ: فراموش کردن زمان نمیخواد دل میخواد اگه دلشو داشته باشی راحت کنارش میزاری
جیمین: من دلشو ندارم همش دارم تلاش میکنم خودمو مقصر بدونم که سولینا بیخیالم شد ولی من کاری نکردم واقعا من همیشه هرکاری از دستم برمیومد براش میکردم اما اون حتی یکیشم بخاطر نداشت و گفت که من قاطعیت ندارم این پدرش نبود که منو ناراحت کرد این سولینا بود که منو از پا درآورد....
منو جیمین کلی صحبت کردیم و انقد مشروب خوردیم که سردرد گرفتیم و همونجا کنار هم خوابمون برد ....
از زبان جونگکوک:
صبح که بیدار شدم ساعت ۸ بود یادم اومد که دیشب خیلی زود خوابیدم تقریبا ۱۲ ساعت خوابیده بودم که رکورد شکسته بودم از اتاق رفتم بیرون رفتم اتاق جیمین که دیدم خالیه رفتم اتاق تهیونگ دیدم جفتشون اینجا خوابشون برده رفتم جلوتر و دیدم رو میز بطری مشروب هست اونم نه یکی بلکه ۳ تا رو سر کشیدن همینجوری رو سر میز وایساده بودم و داشتم به این فکر میکردم که چقدر زیاده روی کردن که جیمین سرشو بلند کرد و با چشمای نیمه باز گفت: جونگکوک بیدار شدی
برگشتم نگاش کردم و گفتم: آره . اینجا چه خبره بدون من نشستین حرف زدین؟
جیمین چیزی نگفت که دیدم تهیونگ هم بیدار شد همزمان که خمیازه میکشید گفت حرفای دوتا عاشق شکست خورده به چه درد تو میخوره که تازه عاشق شدی
اول توجهی به حرفش نکردم بعد که دو هزاریم افتاد گفتم: دوتا؟ تا وقتی من خوابیدم که یکی بود
جیمین: آره جونگکوک شی وقتی ما خوابیم خیلی اتفاقا میفته
جونگکوک: شکست عشقی باعث شده فیلسوف بشین؟ یا خوردن سه بطری مشروب؟
تهیونگ: بیخیال جونگکوک من سرم درد میکنه
جیمین: منم همینطور
جونگکوک: باشه شما برین دوش بگیرین منم میرم صبحونه آماده میکنم بعدشم باید بگین چه اتفاقی افتاده براتون...
رفتم میزو چیدم و صبحانه آماده کردم که اول جیمین اومد بعدشم تهیونگ؛ واقعا خوب بنظر نمیومدن...
مشروب آوردم و نشستم پیش جیمین برای هر دومون یه پیک ریختم که جیمین گفت: بگو ببینم تو چت شده
تهیونگ: ژانت برگشت پیش دوس پسر قبلیش و منو کنار گذاشت
جیمین: چی؟ چطور ممکنه
تهیونگ: هیچی تو این دنیا بعید نیست حتی نمیدونم از کی دوباره برگشته پیشش و به من خیانت کرده
جیمین: تو باید انتقامتو بگیری
تهیونگ: اینکارو نمیکنم چون از چشمم افتاد چون حس میکنم آدمی که دیوونش شده بودم لایق جنون نبود حتی ارزش اینو نداره که به صحبت کردن دربارش ادامه بدم
جیمین: چه خوب که اینطوری تصمیم گرفتی ولی من نمیتونم انقد راحت فراموشش کنم به زمان احتیاج دارم
تهیونگ: فراموش کردن زمان نمیخواد دل میخواد اگه دلشو داشته باشی راحت کنارش میزاری
جیمین: من دلشو ندارم همش دارم تلاش میکنم خودمو مقصر بدونم که سولینا بیخیالم شد ولی من کاری نکردم واقعا من همیشه هرکاری از دستم برمیومد براش میکردم اما اون حتی یکیشم بخاطر نداشت و گفت که من قاطعیت ندارم این پدرش نبود که منو ناراحت کرد این سولینا بود که منو از پا درآورد....
منو جیمین کلی صحبت کردیم و انقد مشروب خوردیم که سردرد گرفتیم و همونجا کنار هم خوابمون برد ....
از زبان جونگکوک:
صبح که بیدار شدم ساعت ۸ بود یادم اومد که دیشب خیلی زود خوابیدم تقریبا ۱۲ ساعت خوابیده بودم که رکورد شکسته بودم از اتاق رفتم بیرون رفتم اتاق جیمین که دیدم خالیه رفتم اتاق تهیونگ دیدم جفتشون اینجا خوابشون برده رفتم جلوتر و دیدم رو میز بطری مشروب هست اونم نه یکی بلکه ۳ تا رو سر کشیدن همینجوری رو سر میز وایساده بودم و داشتم به این فکر میکردم که چقدر زیاده روی کردن که جیمین سرشو بلند کرد و با چشمای نیمه باز گفت: جونگکوک بیدار شدی
برگشتم نگاش کردم و گفتم: آره . اینجا چه خبره بدون من نشستین حرف زدین؟
جیمین چیزی نگفت که دیدم تهیونگ هم بیدار شد همزمان که خمیازه میکشید گفت حرفای دوتا عاشق شکست خورده به چه درد تو میخوره که تازه عاشق شدی
اول توجهی به حرفش نکردم بعد که دو هزاریم افتاد گفتم: دوتا؟ تا وقتی من خوابیدم که یکی بود
جیمین: آره جونگکوک شی وقتی ما خوابیم خیلی اتفاقا میفته
جونگکوک: شکست عشقی باعث شده فیلسوف بشین؟ یا خوردن سه بطری مشروب؟
تهیونگ: بیخیال جونگکوک من سرم درد میکنه
جیمین: منم همینطور
جونگکوک: باشه شما برین دوش بگیرین منم میرم صبحونه آماده میکنم بعدشم باید بگین چه اتفاقی افتاده براتون...
رفتم میزو چیدم و صبحانه آماده کردم که اول جیمین اومد بعدشم تهیونگ؛ واقعا خوب بنظر نمیومدن...
۱۷.۶k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.