پارت 30
ایملدا کاملا مست بود هی داشت هزیون میگفت و میخندید اعضا برگشته بودن عمارت فقط کوک مونده بود
کوک از دوستاش خداحافظی کرد و رفت یپش ایملدا
کوک ایملدا بیا برگردیم عمارت
ایملدا نه نمیام تو دیگه کی هستی من منتظر عشقم هستم
کوک ایملدا حالت خوبه هی تو چند ليوان خوردی
ایملدا یک دو نه نه بیست و دو تا خوردم ههههه
کوک هی چرا اینهمه خوردی
ایملدا ناراحتم چون... هق 😭
کوک چرا گریه میکنی
ایملدا هق هق 😭 😭 😭
کوک چرا گریه میکنی آروم باش وای جیا کجاست اها گوشی رو برداشتم و بهش زنگ زدم الو جیا
جیا چیزی شده جونگ کوک
کوک ایملدا مست کرده هی گریه میکنه چیکار کنم
جیا ببرش خونه خودت اون الان اصلا نمیدونه چی میگه ممکنه هی هزیون بگه ولی الان هر چی بگه متوجه نمیشه بعدا حتی یادش هم نمیاد
کوک باشه
رفتم سمتش ایملدا پاشو بریم خونه
ایملدا نه من نمیخوام نمیخوام
کوک آه معلوم واقعا مستی
برآید استایل بغلش کردم و بردم گذاشتمش توی ماشین جالبه من تا حالا از طرف هیچ کس رد نشده بودم تو اولين کسی بودی که من رو رد کرد شاید بخاطر همین سرسختی ات که عاشقت شدم منم سوار ماشین شدم و رفتم به عمارتی که خارج از شهر بود اون مال خودم بود و کسی ازش خبر نداشت رسیدم عمارت گوشیم زنگ خورد بازش کردم و باهاش حرف زدم روم رو برگردوندم
ولی ایملدا رو ندیدم پس کجا رفت
کوک ایملدا ایملدا کجایی
صدای خنده شنیدم از ساحل میومد یکم اومدم نزدیکتر ایملدا توی آب بود و خودش رو خیس آب کرده بود
خدا الان مریض میشه ایملدا بیا بریم وگرنه مریض میشی
نه نه نمیخوام تو هم بیا لوطفا 🥺
کوک عزیزم بیا بریم رفتم سمتش که من رو هم خیس کرد (علامت کوک _علامت ایملدا +)
_یا من رو خیس میکنی وایستا
اون هی میدوید و خیسم میکرد آخرش افتاد زمین منم افتادم روش لبخندش چه زیباست ولی نه اون من رو رد کرد از جام بلند شدم و بلندش کردم بردم عمارتم در رو باز کردم و گذاشتمش روی تخت خواستم برم که سقم رو گرفت با تعجب بهش نگاه کردم
+چرا امروز اینقدر خوشتیپ شده بودی میدونی همه دخترای اونجا نگاهت میکردن
_برات مهمه
+آره مهمه تو همش میگی من مال تو ام ولی توهم برای منی پس حق نداری آنقدر تو چشم بقیه باشی بعدم من رو سمت خودش کشید و شروع به بوسيدن کرد شاید اگه بیدار بود اینکار رو نمیکرد منم همراهیش کردم لباسش اجازه نمیداد ببوسمش و اذیتم میکردن دستم رو بردم سمت زیپش و کشیدمش پایین آلان فقط با لباس زیر جلوم بود بدن بلوریش باعث میشد از خود بی خود شم سرم رو برگردوندم تا از کمد براش لباسی پیدا کنم که دستاش دورم حلقه شد برگشتم سمتش از موهاش قطره های آب میچکید و گونه هاش سرخ شده بود دستاش رو گرفتم و گفتم پارک ایملدا وقتشه که کاملا مال من باشی
کوک از دوستاش خداحافظی کرد و رفت یپش ایملدا
کوک ایملدا بیا برگردیم عمارت
ایملدا نه نمیام تو دیگه کی هستی من منتظر عشقم هستم
کوک ایملدا حالت خوبه هی تو چند ليوان خوردی
ایملدا یک دو نه نه بیست و دو تا خوردم ههههه
کوک هی چرا اینهمه خوردی
ایملدا ناراحتم چون... هق 😭
کوک چرا گریه میکنی
ایملدا هق هق 😭 😭 😭
کوک چرا گریه میکنی آروم باش وای جیا کجاست اها گوشی رو برداشتم و بهش زنگ زدم الو جیا
جیا چیزی شده جونگ کوک
کوک ایملدا مست کرده هی گریه میکنه چیکار کنم
جیا ببرش خونه خودت اون الان اصلا نمیدونه چی میگه ممکنه هی هزیون بگه ولی الان هر چی بگه متوجه نمیشه بعدا حتی یادش هم نمیاد
کوک باشه
رفتم سمتش ایملدا پاشو بریم خونه
ایملدا نه من نمیخوام نمیخوام
کوک آه معلوم واقعا مستی
برآید استایل بغلش کردم و بردم گذاشتمش توی ماشین جالبه من تا حالا از طرف هیچ کس رد نشده بودم تو اولين کسی بودی که من رو رد کرد شاید بخاطر همین سرسختی ات که عاشقت شدم منم سوار ماشین شدم و رفتم به عمارتی که خارج از شهر بود اون مال خودم بود و کسی ازش خبر نداشت رسیدم عمارت گوشیم زنگ خورد بازش کردم و باهاش حرف زدم روم رو برگردوندم
ولی ایملدا رو ندیدم پس کجا رفت
کوک ایملدا ایملدا کجایی
صدای خنده شنیدم از ساحل میومد یکم اومدم نزدیکتر ایملدا توی آب بود و خودش رو خیس آب کرده بود
خدا الان مریض میشه ایملدا بیا بریم وگرنه مریض میشی
نه نه نمیخوام تو هم بیا لوطفا 🥺
کوک عزیزم بیا بریم رفتم سمتش که من رو هم خیس کرد (علامت کوک _علامت ایملدا +)
_یا من رو خیس میکنی وایستا
اون هی میدوید و خیسم میکرد آخرش افتاد زمین منم افتادم روش لبخندش چه زیباست ولی نه اون من رو رد کرد از جام بلند شدم و بلندش کردم بردم عمارتم در رو باز کردم و گذاشتمش روی تخت خواستم برم که سقم رو گرفت با تعجب بهش نگاه کردم
+چرا امروز اینقدر خوشتیپ شده بودی میدونی همه دخترای اونجا نگاهت میکردن
_برات مهمه
+آره مهمه تو همش میگی من مال تو ام ولی توهم برای منی پس حق نداری آنقدر تو چشم بقیه باشی بعدم من رو سمت خودش کشید و شروع به بوسيدن کرد شاید اگه بیدار بود اینکار رو نمیکرد منم همراهیش کردم لباسش اجازه نمیداد ببوسمش و اذیتم میکردن دستم رو بردم سمت زیپش و کشیدمش پایین آلان فقط با لباس زیر جلوم بود بدن بلوریش باعث میشد از خود بی خود شم سرم رو برگردوندم تا از کمد براش لباسی پیدا کنم که دستاش دورم حلقه شد برگشتم سمتش از موهاش قطره های آب میچکید و گونه هاش سرخ شده بود دستاش رو گرفتم و گفتم پارک ایملدا وقتشه که کاملا مال من باشی
۵۶.۴k
۰۵ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.