ازدواج اجباری پارت 14
اومم... عیب نداره. ببین چقدر مهمون نوازه برای اینکه مهمون اذیت نشه حتی حاضره غذایی که شوره رو بخوره😚
سانامی ویو :
و د ففففففففف. این دیگه کیه؟؟ چرا عصبی نمی شه.
کل حقه هامو خالی کردم. حالا چی کار کنم؟! 😖
سانامی:😅
پرش زمانی
بعد شام /ساعت 12 شب
+اقای جیمین میتونیم باهم بریم بیرون صحبت کنیم؟؟
جیمین یه نگاهی به سانامی انداخت و با اشاره بهش فهموند که نوبت توعه.
جیمین :حتما چرا که نه!
وارد حیاط شدند
جیمین :میشه بریم با ماشین دور بزنیم و صحبت کنیم؟؟
+البته
جیمین :من رانندگی میکنم.
+اوک
جیمین تلاش می کرد که خیلی گند رانندگی کنه.
چراغ قرمز شد و ماشین وایساد
+واااای چه قانون مدار!
ولی جیمین هر کاری کرد پدر سانامی هی تعریف کرد.
پرش زمانی
ساعت 3 نصفه شب
-خداحافظ همگی
سانامی :خوش آمدید
+خداحافظ
پرش زمانی
صبــ
سانامی وارد کلاس شد
از خجالت اینکه نقشش شکست خورده نمی دونست چی کار کنه. به خاطر همین اصلا به جیمین نگاه هم نکرد.
پرس زمانی
ساعت 7 شب
پدر سانامی وارد خانه شد.
سانامی بلند شد و تعظیم کرد .
سانامی :سلام آپوجی !
شاااااااااق
پدر سانامی سیلی محکمی به سانامی زد.
جوری که پرت شد اون ور اتاق و سرش خورد به لبه میز و گوشه ی چشمش شکافته شد و خون اومد .
سانامی :حققققق... دردم اومد.... ححححقققق چی کار می کنی بابا..... ححححححققققق
+اون چه غلط ایی بود که تو کردی؟؟
تو همچین دختری نبودی! اینقدر لجوج و پرو. بی دست و پا و چلفتی!
سانامی :تو هم همچین پدری نبودی! تاحالا حتی به من نگفته بودی بالا چشمت ابروعه.
پدر سانامی اون رو از یقه بلند کرد
+زبون در واسه من.
جدیدا گوهای زیادی می خوری.
یه دونه کمبود ما مشت تو صورتش که باعث شد گوشه ی لبش پاره شه و خون بیاد.
پدرش ولش کرد و پرتش کرد زمین.
+می دونستم یه کاسه ای زیر نیم کاسته!
برو گمشو اونور ریختتو نبینم.
سانامی ویو :
و د ففففففففف. این دیگه کیه؟؟ چرا عصبی نمی شه.
کل حقه هامو خالی کردم. حالا چی کار کنم؟! 😖
سانامی:😅
پرش زمانی
بعد شام /ساعت 12 شب
+اقای جیمین میتونیم باهم بریم بیرون صحبت کنیم؟؟
جیمین یه نگاهی به سانامی انداخت و با اشاره بهش فهموند که نوبت توعه.
جیمین :حتما چرا که نه!
وارد حیاط شدند
جیمین :میشه بریم با ماشین دور بزنیم و صحبت کنیم؟؟
+البته
جیمین :من رانندگی میکنم.
+اوک
جیمین تلاش می کرد که خیلی گند رانندگی کنه.
چراغ قرمز شد و ماشین وایساد
+واااای چه قانون مدار!
ولی جیمین هر کاری کرد پدر سانامی هی تعریف کرد.
پرش زمانی
ساعت 3 نصفه شب
-خداحافظ همگی
سانامی :خوش آمدید
+خداحافظ
پرش زمانی
صبــ
سانامی وارد کلاس شد
از خجالت اینکه نقشش شکست خورده نمی دونست چی کار کنه. به خاطر همین اصلا به جیمین نگاه هم نکرد.
پرس زمانی
ساعت 7 شب
پدر سانامی وارد خانه شد.
سانامی بلند شد و تعظیم کرد .
سانامی :سلام آپوجی !
شاااااااااق
پدر سانامی سیلی محکمی به سانامی زد.
جوری که پرت شد اون ور اتاق و سرش خورد به لبه میز و گوشه ی چشمش شکافته شد و خون اومد .
سانامی :حققققق... دردم اومد.... ححححقققق چی کار می کنی بابا..... ححححححققققق
+اون چه غلط ایی بود که تو کردی؟؟
تو همچین دختری نبودی! اینقدر لجوج و پرو. بی دست و پا و چلفتی!
سانامی :تو هم همچین پدری نبودی! تاحالا حتی به من نگفته بودی بالا چشمت ابروعه.
پدر سانامی اون رو از یقه بلند کرد
+زبون در واسه من.
جدیدا گوهای زیادی می خوری.
یه دونه کمبود ما مشت تو صورتش که باعث شد گوشه ی لبش پاره شه و خون بیاد.
پدرش ولش کرد و پرتش کرد زمین.
+می دونستم یه کاسه ای زیر نیم کاسته!
برو گمشو اونور ریختتو نبینم.
۹.۵k
۱۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.