دیگه.نمیتونم.تحمل.کنم
#دیگه.نمیتونم.تحمل.کنم
پارت1
قابل توجه هیناتا 19 سالشه هنوزم با ناروتو ازدواج نکرده و همینطور بقیه کارکتر های ناروتو ازدواج نکردن
چویا 22 سالشه پس بقیه هم طبق انیمه در همون سال هستن
هیناتا:داشتم از خرید برمیگشتم که احساس کردم یکی داره دنبالم میاد سعی کردم خودمو عادی جلوه بدم تا وقتی نزدیک شد بتونم بزنمش( کلا اخلاقاشونم تغییر دادن:/) کمک هی داشت نزدیک تر میومد تا جایی انگار پشت سرم داشت راه میرف!
برگشتم که یه لگد بهش بزنم ولی جا خالی داد بعد سری با دستاش جوتسو زد و زیر پا هام یه پرتال باز شد همینطوری داشتم داخل اون پرتال میفتادم جیغ میزدم و ناروتو و صدا میزدم
ولی فایده نداشت من داشتم از جهان خودمون خارج میشدم و از ترس بیهوش شدم
فلش بک چند دقیقه بعد
مکان:یوکوهاما
چویا: احساس خسته ای میکردم این چند روز همش اینجوری میشدم بخاطر همین از موری سان تا به هفته مرخصی گرفتم داشتم تو خیابون راه میرفتم یه یهو دیدم یه هاله تو اسمون پدیدار شد
و ازش یه زن با موهای بنفش پایین اومد از نوع حرکتش تو اسمون معلوم بود بیهوش شده
از موهبتم(جاذبه)استفاده کردم و خودمو بهش رسوندم و گرفتمش و فتی دیدمش انگار خوب انگار داشتم یه پرنسس و تماشا میکردم...چویا! داری چی میگی هواسمو کامل دادم بهش بدنش به بود تصمیم گرفتم ببرمش خونه پس پرنسسی بغلش کردم و بردمش
فلش بک
مکان؛:خونه چویا
هیناتا:با حس سردر از خواب پردیم به دور و اطرافم نگاه کردم من کجا بودم اینجا تاق کیه!؟
اینقدر ترسیدم که یهو جیغ زدم
هیناتا:جیغغغغغغغغ من کجامممممممممممم
یهو یه مرد با موهای حنایی با استرس وارد اتاق شد
چویا:حالت خوبه؟ چیزیت شد؟
هیناتا:اره......خوبم ...... تو کی هستی( نقطه ها یعنی مکث)
چویا:من ناکاهارا چویام داشتم تو خیابون میرفتم که از یه خالیه عجیب تو اسمون افتادی
هیناتا:حالا فکرشو میکنم یادم اومد او یاری منو فرستاد اینجا پس رو بهش کردم و گفتم
ممنونم ولی باید بدونی من ماله این جهان نیستم
چویا:از حرفش سر در نمی اوردم یعنی چی مال این دنیا نیست!؟
چویا:یعنی چی منظر تو نمیفهمم!؟
هیناتا:خوب....
تق تق( صدای در زدن😂)
چویا رفت درو باز کنه که لا صحنه ی عجیبی رو به رو شد
چویا : ت... تو اینجا ..... چیکار میکنی؟ چ.....چرا خونی توووو؟ ( نقطه ها از استرس)
اون فرد:م... من ح.... حالم.....خو... خوبه
چویا :نه حالت خوب نیست......
یاح یاح سر جای حساس تموم کردم 😉😁
حالا در خماری بمانید
در ضمن ژانر رمان:غمگین/کمدی/اکشن/هنتای/ عاشقانه
شرط پارت 35 تایی شدن😋
من دیگه باید در برم
بابای😂👋🏻🏃🏻♀️
پارت1
قابل توجه هیناتا 19 سالشه هنوزم با ناروتو ازدواج نکرده و همینطور بقیه کارکتر های ناروتو ازدواج نکردن
چویا 22 سالشه پس بقیه هم طبق انیمه در همون سال هستن
هیناتا:داشتم از خرید برمیگشتم که احساس کردم یکی داره دنبالم میاد سعی کردم خودمو عادی جلوه بدم تا وقتی نزدیک شد بتونم بزنمش( کلا اخلاقاشونم تغییر دادن:/) کمک هی داشت نزدیک تر میومد تا جایی انگار پشت سرم داشت راه میرف!
برگشتم که یه لگد بهش بزنم ولی جا خالی داد بعد سری با دستاش جوتسو زد و زیر پا هام یه پرتال باز شد همینطوری داشتم داخل اون پرتال میفتادم جیغ میزدم و ناروتو و صدا میزدم
ولی فایده نداشت من داشتم از جهان خودمون خارج میشدم و از ترس بیهوش شدم
فلش بک چند دقیقه بعد
مکان:یوکوهاما
چویا: احساس خسته ای میکردم این چند روز همش اینجوری میشدم بخاطر همین از موری سان تا به هفته مرخصی گرفتم داشتم تو خیابون راه میرفتم یه یهو دیدم یه هاله تو اسمون پدیدار شد
و ازش یه زن با موهای بنفش پایین اومد از نوع حرکتش تو اسمون معلوم بود بیهوش شده
از موهبتم(جاذبه)استفاده کردم و خودمو بهش رسوندم و گرفتمش و فتی دیدمش انگار خوب انگار داشتم یه پرنسس و تماشا میکردم...چویا! داری چی میگی هواسمو کامل دادم بهش بدنش به بود تصمیم گرفتم ببرمش خونه پس پرنسسی بغلش کردم و بردمش
فلش بک
مکان؛:خونه چویا
هیناتا:با حس سردر از خواب پردیم به دور و اطرافم نگاه کردم من کجا بودم اینجا تاق کیه!؟
اینقدر ترسیدم که یهو جیغ زدم
هیناتا:جیغغغغغغغغ من کجامممممممممممم
یهو یه مرد با موهای حنایی با استرس وارد اتاق شد
چویا:حالت خوبه؟ چیزیت شد؟
هیناتا:اره......خوبم ...... تو کی هستی( نقطه ها یعنی مکث)
چویا:من ناکاهارا چویام داشتم تو خیابون میرفتم که از یه خالیه عجیب تو اسمون افتادی
هیناتا:حالا فکرشو میکنم یادم اومد او یاری منو فرستاد اینجا پس رو بهش کردم و گفتم
ممنونم ولی باید بدونی من ماله این جهان نیستم
چویا:از حرفش سر در نمی اوردم یعنی چی مال این دنیا نیست!؟
چویا:یعنی چی منظر تو نمیفهمم!؟
هیناتا:خوب....
تق تق( صدای در زدن😂)
چویا رفت درو باز کنه که لا صحنه ی عجیبی رو به رو شد
چویا : ت... تو اینجا ..... چیکار میکنی؟ چ.....چرا خونی توووو؟ ( نقطه ها از استرس)
اون فرد:م... من ح.... حالم.....خو... خوبه
چویا :نه حالت خوب نیست......
یاح یاح سر جای حساس تموم کردم 😉😁
حالا در خماری بمانید
در ضمن ژانر رمان:غمگین/کمدی/اکشن/هنتای/ عاشقانه
شرط پارت 35 تایی شدن😋
من دیگه باید در برم
بابای😂👋🏻🏃🏻♀️
۷.۱k
۲۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.