☆나는 당신에게 내 마음을 주었다☆ &2 부&

تا از مدرسه به خونه یه پدر بزرگم اومدیم اخه قرار بود مهمونا به انجا برند تا از در رفتیم تو حیات پر از ماشین هایه کلاسیک بود خب تعجبم نداره (بچه ها میخوام داستانو تغییر بدم ازین به بد ات از مافیا ها میترسه )
شاید خانواده یه پولداری باشندفقط کاشکی مافیا نباشند چون از مافیا ها میترسم در خانه رو باز کردیم با 7 تا پسر خوشگل رو برو شدیم اونا محو من من محو اونا یکی شون خیلی از بقیه هات تر و خوشگل تر بود اما قیافش سرد بود بیشتر محو اون بودم که با حرف پدر بزرگم حواسم اومد سره جام
پ.ب.ات: سلام دخترم خوش اومدی
ات: سلام بابا بزرگ ممنونم
پ.ب.ات: خوب باهم اشناشید
دونه به دونه معرفی کردم نوبت به اون پسر خوشگله رسید
شوگا:سلام مین یونگی هستم میتونی شوگا صدام کنی
ات:خوشبختم من هم نوه ی 9 خاندان اریچ هستم اسمم اریچ ات هست
اعضا: ماهم خوشبختیم
ویو گرافی ی شوگا قبل از اومدن به خونه ی پدر بزرگ ات
اه امروز باید برم خونه ی اون پیره مرد خرفت اه حالم ازش بهم میخوره
رفتیم تو ازمون پذیرایی کردن درحال صحبت بودیم که در خونشون باز شد پیره مرده گفت قراره نوه نهمش و دهمش بیان خونشون وای اه چندی دختره خوشگله منظر باش مال خودم میکنمت چه بخوا چه نخوای پیشه ات همون دختر خوشگله نشسته بودم که یهو...
خوب بود؟
♡پایان پارت2♡
☆نظر بدین☆