مــو حَنـایی🧡🐿 𝖯︎𝖠︎𝖱︎𝖳︎ 13
#مــو_حَنـایی🧡🐿
#𝖯︎𝖠︎𝖱︎𝖳︎_13
خواستم باز بهش بتوپم که با شرارت گفت:
_ولی اگه ر وغن ر یزیت شدیده بگیر بخواب، میگم خسته بودی
نفسم بند اومد از این پرروییش... دلم میخواست تیکه پارش کنم.
به در اشاره کردم که نگاهش و تو کل اتاق چرخوند
سوت زنان رفت بیرون که پریدم در ک قفل کردم...
لعنت به همتون
روی تخت برگشتم صدای آهنگ گوشیم تا آخر بردم تا بفهمن وقتی در میزنن نمیشنوم
به هانیه پیامک دادم
اوضاع رو بهش گفتم که گفت پس فردا میریم
گریون زانوهامو بغل گرفتم
این چه مصیبتی بود؟
چرا باید این بلا سرم میومد...
منِ دبیرستانی تو این خانواده تعصبی...
یه نامزد نصف نیمه..
چرا باید تو شب تولد دوستم با یه مرد به رضایت خودم باشم؟
و صبحش... اثری از اون آدم نباشه!
قطعا فهمیده بود ب ا ک ره ام!
نباید میموند؟
زیر لب گفتم
_حنا معلوم نیست طرف کی بوده.
شاید یه پسر ترسو... شاید یه پیر خرفت...
ولی نه!
اون منو روی پله ها بغلش گرفت و خیلی راحت بالا برد...
نمیدونست یه پسر یا یه مرد مسن باشه!
⊰╍╍╍╍╍┄🥂🔥┄╍╍╍╍╍⊱
⟮ . . @novel_hanaii . . ⟯
#𝖯︎𝖠︎𝖱︎𝖳︎_13
خواستم باز بهش بتوپم که با شرارت گفت:
_ولی اگه ر وغن ر یزیت شدیده بگیر بخواب، میگم خسته بودی
نفسم بند اومد از این پرروییش... دلم میخواست تیکه پارش کنم.
به در اشاره کردم که نگاهش و تو کل اتاق چرخوند
سوت زنان رفت بیرون که پریدم در ک قفل کردم...
لعنت به همتون
روی تخت برگشتم صدای آهنگ گوشیم تا آخر بردم تا بفهمن وقتی در میزنن نمیشنوم
به هانیه پیامک دادم
اوضاع رو بهش گفتم که گفت پس فردا میریم
گریون زانوهامو بغل گرفتم
این چه مصیبتی بود؟
چرا باید این بلا سرم میومد...
منِ دبیرستانی تو این خانواده تعصبی...
یه نامزد نصف نیمه..
چرا باید تو شب تولد دوستم با یه مرد به رضایت خودم باشم؟
و صبحش... اثری از اون آدم نباشه!
قطعا فهمیده بود ب ا ک ره ام!
نباید میموند؟
زیر لب گفتم
_حنا معلوم نیست طرف کی بوده.
شاید یه پسر ترسو... شاید یه پیر خرفت...
ولی نه!
اون منو روی پله ها بغلش گرفت و خیلی راحت بالا برد...
نمیدونست یه پسر یا یه مرد مسن باشه!
⊰╍╍╍╍╍┄🥂🔥┄╍╍╍╍╍⊱
⟮ . . @novel_hanaii . . ⟯
۵۱۰
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.