تک پارتی💚
تک پارتی💚
*وقتی باهاش قهری*
#استریکیدز
#استری_کیدز
#تک_پارتی
"دیروز سر اینکه چان دیر میاد خونه با هم دعوا کردیم و از دیروز تا الان باهاش حرف نزدم. و خب اونم غرورشو نمی شکنه و نمیاد چیزی بگه"
(ا/ت ویو)
داشتم نهار میپختم، چان هم روی مبل نشسته بود و داشت بدون هیچ توجهی به من با گوشیش ور میرفت. منم توجهی بهش نمیکردم.
بعد اینکه نهار آماده شد اصلا دوست نداشتم صداش بزنم ولی مجبور بودم
(+ ا/ت ، _ چان)
+ چان*با صدای سرد*
_ هوم؟*نگاهم نمیکنه*
+نهار....حاضره
چان پا میشه و میره سمت میز و میشینه و شروع میکنن به نهار خوردن و اصلا به هم توجهی نمیکنن
(چان ویو)
هنوز از دست ا/ت عصبانی بودم چون سر بحث های چرت و پرت همش دعوا میکردیم. ولی خب...دوسش داشتم. دوست داشتم باهاش آشتی کنم. ولی چجوری؟
بعد از چند ساعت چان رفت بیرون و ا/ت هم نپرسید کجا
بعد از یک ساعت و نیم برگشت و ا/ت خواب بود پس رفت توی اتاق و آروم شروع کرد به چیدن چیزایی که واسه ا/ت خریده بود (عروسک، لباس، گل،خوراکی و...) روی تختش و از اتاق اومد بیرون
یکم بعد ا/ت بیدار شد
(ا/ت ویو)
از خواب بیدار شدم و نمیتونستم باور کنم چی دارم میبینم، دور و برم پر چیزای کیوت و چیزایی که میخواستم بود.
یه کاغذ کوچیک دیدم و برش داشتم.
کاغذ: لطفا منو ببخش بیب♡
(راوی هسم عیزم)
ا/ت با دیدن اون نوشته لبخند بزرگی روی لباش اومد و بدو بدو رفت توی حال که چان نشسته بود و پرید بغلش
+ چانیییی خیلی دوست دارممم (عوق)
_ *میخنده* منم دوست دارم، خوشت اومد؟
+ خیلیییی
چان توی چشمای ا/ت نگاه میکنه و آروم لبای ا/ت رو میبوسه.
خیلی طولانی شد😐
لایک کنید ناموصن😐
برید تو پستی که پین کردم درخواستی بدید جون پدر محترمتون😐
*وقتی باهاش قهری*
#استریکیدز
#استری_کیدز
#تک_پارتی
"دیروز سر اینکه چان دیر میاد خونه با هم دعوا کردیم و از دیروز تا الان باهاش حرف نزدم. و خب اونم غرورشو نمی شکنه و نمیاد چیزی بگه"
(ا/ت ویو)
داشتم نهار میپختم، چان هم روی مبل نشسته بود و داشت بدون هیچ توجهی به من با گوشیش ور میرفت. منم توجهی بهش نمیکردم.
بعد اینکه نهار آماده شد اصلا دوست نداشتم صداش بزنم ولی مجبور بودم
(+ ا/ت ، _ چان)
+ چان*با صدای سرد*
_ هوم؟*نگاهم نمیکنه*
+نهار....حاضره
چان پا میشه و میره سمت میز و میشینه و شروع میکنن به نهار خوردن و اصلا به هم توجهی نمیکنن
(چان ویو)
هنوز از دست ا/ت عصبانی بودم چون سر بحث های چرت و پرت همش دعوا میکردیم. ولی خب...دوسش داشتم. دوست داشتم باهاش آشتی کنم. ولی چجوری؟
بعد از چند ساعت چان رفت بیرون و ا/ت هم نپرسید کجا
بعد از یک ساعت و نیم برگشت و ا/ت خواب بود پس رفت توی اتاق و آروم شروع کرد به چیدن چیزایی که واسه ا/ت خریده بود (عروسک، لباس، گل،خوراکی و...) روی تختش و از اتاق اومد بیرون
یکم بعد ا/ت بیدار شد
(ا/ت ویو)
از خواب بیدار شدم و نمیتونستم باور کنم چی دارم میبینم، دور و برم پر چیزای کیوت و چیزایی که میخواستم بود.
یه کاغذ کوچیک دیدم و برش داشتم.
کاغذ: لطفا منو ببخش بیب♡
(راوی هسم عیزم)
ا/ت با دیدن اون نوشته لبخند بزرگی روی لباش اومد و بدو بدو رفت توی حال که چان نشسته بود و پرید بغلش
+ چانیییی خیلی دوست دارممم (عوق)
_ *میخنده* منم دوست دارم، خوشت اومد؟
+ خیلیییی
چان توی چشمای ا/ت نگاه میکنه و آروم لبای ا/ت رو میبوسه.
خیلی طولانی شد😐
لایک کنید ناموصن😐
برید تو پستی که پین کردم درخواستی بدید جون پدر محترمتون😐
۱۲.۸k
۰۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.