فیک جدیددددددد
همسایه من
پارت 1
ویو هان صبح از خواب بلند شدم رفتم
دستشویی و کارای مربوطه رو انجام دادم اشتها برا غذا نداشتم بخاطر همین
یه قهوه خوردم و رفتم سر کار چند تا
پرونده بود که باید راست و ریست میکردم بعد از انجام کارم دیگه تقریبا
ساعت 8 شده بود
گذر زمان تو خونه هان
برگشتم خونه رفتم حموم چون دوست
نداشتم تنها باشم به فلیکس گفتم بیاد
پیشم
حس بدی داشتم وقتی داشتم میومدم انگار کسی داشت تعقیبم میکرد
ویو راوی
هان به فلیکس زنگ زد وگفت بیاد خونش
فلیکس هم قبول کرد و رفت خونه هان
علامت هان - علامت فلیکس @
- چی سفارش بدم
@ پیتزا
- هان قبول کرد و غذا رو سفارش داد
ویو فلیکس
زنگ در رو زدن هان رفت دم در بعد از چند دقیقه دیدم هان نیومد رفتم جلو در
که یکی محکم با چوب زد تو شرم و بیهوش شدم.....
ویو هان
رفتم غذا رو بگیرم که دیدم یک مرد با هودی مشکی ولی صورتش کامل معلوم بود یه آمپول سریع زد تو گردنم سرم گیج رفت و چشمام سیاهی
ویو هان
چشمام رو باز کردم تو بیمارستان بودم
سرم درد میکرد
علامت پرستار @ علامت هان ،
@ بیدار شدید
، همینجوری داشتم فکر میکردم که یاد فلیکس افتادم
، برادرم کجاست
@ حالشون خوبه چون به سرشون ضربه خورده یکم دیر تر بلند میشن
،چه اتفاقی افتاد
ویو راوی
هان از پرستار پرسید چه اتفاقی افتاده که پلیس اومد و حرف هان رو قطع کرد
علامت پلیس ' علامت هان @
' حالتون خوبه
@ بله
' چه اتفاقی افتاد
@ من و فلیکس غذا سفارش دادیم زنگ
رو زدن رفتم در رو باز کنم که یک مرد
با یه هودی و شلوار بگ جلوم دیدم
مرد یه آمپول زد به گردنم و من هم بیهوش شدم
پارت 1
ویو هان صبح از خواب بلند شدم رفتم
دستشویی و کارای مربوطه رو انجام دادم اشتها برا غذا نداشتم بخاطر همین
یه قهوه خوردم و رفتم سر کار چند تا
پرونده بود که باید راست و ریست میکردم بعد از انجام کارم دیگه تقریبا
ساعت 8 شده بود
گذر زمان تو خونه هان
برگشتم خونه رفتم حموم چون دوست
نداشتم تنها باشم به فلیکس گفتم بیاد
پیشم
حس بدی داشتم وقتی داشتم میومدم انگار کسی داشت تعقیبم میکرد
ویو راوی
هان به فلیکس زنگ زد وگفت بیاد خونش
فلیکس هم قبول کرد و رفت خونه هان
علامت هان - علامت فلیکس @
- چی سفارش بدم
@ پیتزا
- هان قبول کرد و غذا رو سفارش داد
ویو فلیکس
زنگ در رو زدن هان رفت دم در بعد از چند دقیقه دیدم هان نیومد رفتم جلو در
که یکی محکم با چوب زد تو شرم و بیهوش شدم.....
ویو هان
رفتم غذا رو بگیرم که دیدم یک مرد با هودی مشکی ولی صورتش کامل معلوم بود یه آمپول سریع زد تو گردنم سرم گیج رفت و چشمام سیاهی
ویو هان
چشمام رو باز کردم تو بیمارستان بودم
سرم درد میکرد
علامت پرستار @ علامت هان ،
@ بیدار شدید
، همینجوری داشتم فکر میکردم که یاد فلیکس افتادم
، برادرم کجاست
@ حالشون خوبه چون به سرشون ضربه خورده یکم دیر تر بلند میشن
،چه اتفاقی افتاد
ویو راوی
هان از پرستار پرسید چه اتفاقی افتاده که پلیس اومد و حرف هان رو قطع کرد
علامت پلیس ' علامت هان @
' حالتون خوبه
@ بله
' چه اتفاقی افتاد
@ من و فلیکس غذا سفارش دادیم زنگ
رو زدن رفتم در رو باز کنم که یک مرد
با یه هودی و شلوار بگ جلوم دیدم
مرد یه آمپول زد به گردنم و من هم بیهوش شدم
۲.۶k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.