فیک کوک ( پشیمونم) پارت ۳۹
از زبان ا/ت
بلند شدم و هی تو اتاقم قدم میزدم هوفففف یعنی چی قراره بشه؟ توی همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد خودم با عجله رسوندم به گوشیم ته جین بود
چرا بهم زنگ فوراً جواب دادم
گفتم : الو ته جین گفت : سلام خانم ا/ت...راستش برای این زنگ زدم که حال آقای جئون خوب نیست جسارت منو ببخشید ولی به حضورتون کنارشون لازمه
گفتم : باشه باشه الان میام
بلند شدم پالتوی سفیدم رو پوشیدم شلوار لی هم پوشیدم و بدو بدو رفتم پایین مامانم تا دیدم گفت : ا/ت کجا میری این وقت شب
صاف وایستادم و گفتم : اممم...دارم میرم پیشه لیانا و فینا امشبم پیش اونام نمیام خب دیگه فعلا
مامانم گفت: مواظب خودت باش
از عمارت که در اومدم فوراً به فینا زنگ زدم و گفتم که اگه مامانم بهش زنگ زد بگه که من پیشه اونام
رفتم عمارت سوییچ دادم به ته جین بدو بدو رفتم تو توی پذیرایی و آشپزخونه رو گشتم نبود
صدای شکستن چیزی رو شنیدم از طبقه بالا قلبم اومد تو دهنم بدو بدو خودم رسوندم بالا دره اتاقش رو باز کردم با قطره های خون مواجه شدم...
همه چیز رو به هم ریخته بود شیشه های شکسته شده روی زمین بودن چشمم به خودش خورد گریه میکرد
رفتم و شیشه ها رو ازش گرفتم دسته خودمم زخمی شدن قدم ازش کوتاه بود ولی روی پنجه هام وایستادم و بغلش کردم و گفتم : خواهش میکنم...به خودت صدمه نزن دستاش رو قفل کردم تا نتونه کاری کنه 🥺
بعده چند دقیقه که آروم شد ازش جدا شدم و دستای خونیش رو گرفتم خودمم داشتم گریه میکردم گفتم : جونگ کوک...دستات خون میاد..احمق چیکار کردی با خودت...
همچنان که سرش پایین بود و گریه میکرد گفت : ا/ت..نمیتونم..بدون تو نمیتونم
با دستم صورتش رو آوردم بالا و گفتم : خیلی خب..من..من پیشتم...خب؟
بغلم کرد محکم داشتم خفه میشدم گفتم : آی خفه شدم
ازم جدا شد خندیدم و گفتم : ببین با دستات چیکار کردی
از دستای خونیش گرفتم و بردمش بیرون دستاش رو پانسمان کردم پالتوی سفیدم پره خون بود درش آوردم دست خودمم باند پیچی کردم جونگ کوک دستم رو گرفت و گفت : متاسفم
گفتم : نه بابا چیزی نیست... انگار ۳۶۰ درجه تغییر کردم
موهام رو جمع کردم رفتم و به سر و صورتم آب زدم بعدش رفتم توی آشپزخونه گرسنه بودم مطمئنن جونگ کوک هم غذا نخورده
دست به کار شدم جلوی اجاق گاز بودم که یکی بغلم کرد از پشت دستش رو دوره کمرم انداخت و یه دستش دوره قلبم بود
آروم نزدیک گوشم شد و گفت : ا/ت... لطفاً هیچ جا نرو..
دستم رو گذاشتم روی دستش که دوره کمرم بود و گفتم: نمیرم ولی...
چند ثانیه مکث کردم که با صدای جدی گفت : ولی چی؟
گفتم : ولی...اگر بازم بخوای قولم بزنی چی ؟
گفت : قسم میخورم نمیکنم... دیگه اشتباه نمیکنم
برگشتم و توی چشماش نگاه کردم و گفتم : عاشقتم جئون جونگ کوک
روی پنجه هام بلند شدم و بوسیدمش ولی فوراً جدا شدم
لبخند زد و گفت : شیطون شدیا
ایندفعه خودش نزدیکم شد و بوسیدم قدم کوتاه بود برای همین نمیتونست راحت اینکار رو کنه برای همین بغلم کرد و گذاشتم روی کابینت و گفت : چرا قدت اینقدر کوتاهه آخه
با انگشتم زدم تو سرش گفتم : هی میخواستی زن کوچولو نگیری من چیکار کنم که تو عاشق یه قد کوچولویی مثل من شدی
گفت : دوست دارم گفتم : منم
از زبان نویسنده
این دوتا زوج درحال عشق باهم بودن که مامان و بابای ا/ت و همچنین جونگ کوک وارد صحنه میشن و میبینن این دوتا دارن همو می بوسن
از زبان ا/ت
همینطوری داشتیم کارمون رو میکردیم که چشمم رو یه لحظه باز کردم و مامان و بابا ها رو دیدم جونگ کوک رو فوراً هول دادم عقب و از رو کابینت پریدم پایین
موهام رو دادم پشته گوشم از خجالت داشتم میرفتم تو زمین
مامانم گفت : یعنی چی این ا/ت
گفتم : مامان چیزه
بلند شدم و هی تو اتاقم قدم میزدم هوفففف یعنی چی قراره بشه؟ توی همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد خودم با عجله رسوندم به گوشیم ته جین بود
چرا بهم زنگ فوراً جواب دادم
گفتم : الو ته جین گفت : سلام خانم ا/ت...راستش برای این زنگ زدم که حال آقای جئون خوب نیست جسارت منو ببخشید ولی به حضورتون کنارشون لازمه
گفتم : باشه باشه الان میام
بلند شدم پالتوی سفیدم رو پوشیدم شلوار لی هم پوشیدم و بدو بدو رفتم پایین مامانم تا دیدم گفت : ا/ت کجا میری این وقت شب
صاف وایستادم و گفتم : اممم...دارم میرم پیشه لیانا و فینا امشبم پیش اونام نمیام خب دیگه فعلا
مامانم گفت: مواظب خودت باش
از عمارت که در اومدم فوراً به فینا زنگ زدم و گفتم که اگه مامانم بهش زنگ زد بگه که من پیشه اونام
رفتم عمارت سوییچ دادم به ته جین بدو بدو رفتم تو توی پذیرایی و آشپزخونه رو گشتم نبود
صدای شکستن چیزی رو شنیدم از طبقه بالا قلبم اومد تو دهنم بدو بدو خودم رسوندم بالا دره اتاقش رو باز کردم با قطره های خون مواجه شدم...
همه چیز رو به هم ریخته بود شیشه های شکسته شده روی زمین بودن چشمم به خودش خورد گریه میکرد
رفتم و شیشه ها رو ازش گرفتم دسته خودمم زخمی شدن قدم ازش کوتاه بود ولی روی پنجه هام وایستادم و بغلش کردم و گفتم : خواهش میکنم...به خودت صدمه نزن دستاش رو قفل کردم تا نتونه کاری کنه 🥺
بعده چند دقیقه که آروم شد ازش جدا شدم و دستای خونیش رو گرفتم خودمم داشتم گریه میکردم گفتم : جونگ کوک...دستات خون میاد..احمق چیکار کردی با خودت...
همچنان که سرش پایین بود و گریه میکرد گفت : ا/ت..نمیتونم..بدون تو نمیتونم
با دستم صورتش رو آوردم بالا و گفتم : خیلی خب..من..من پیشتم...خب؟
بغلم کرد محکم داشتم خفه میشدم گفتم : آی خفه شدم
ازم جدا شد خندیدم و گفتم : ببین با دستات چیکار کردی
از دستای خونیش گرفتم و بردمش بیرون دستاش رو پانسمان کردم پالتوی سفیدم پره خون بود درش آوردم دست خودمم باند پیچی کردم جونگ کوک دستم رو گرفت و گفت : متاسفم
گفتم : نه بابا چیزی نیست... انگار ۳۶۰ درجه تغییر کردم
موهام رو جمع کردم رفتم و به سر و صورتم آب زدم بعدش رفتم توی آشپزخونه گرسنه بودم مطمئنن جونگ کوک هم غذا نخورده
دست به کار شدم جلوی اجاق گاز بودم که یکی بغلم کرد از پشت دستش رو دوره کمرم انداخت و یه دستش دوره قلبم بود
آروم نزدیک گوشم شد و گفت : ا/ت... لطفاً هیچ جا نرو..
دستم رو گذاشتم روی دستش که دوره کمرم بود و گفتم: نمیرم ولی...
چند ثانیه مکث کردم که با صدای جدی گفت : ولی چی؟
گفتم : ولی...اگر بازم بخوای قولم بزنی چی ؟
گفت : قسم میخورم نمیکنم... دیگه اشتباه نمیکنم
برگشتم و توی چشماش نگاه کردم و گفتم : عاشقتم جئون جونگ کوک
روی پنجه هام بلند شدم و بوسیدمش ولی فوراً جدا شدم
لبخند زد و گفت : شیطون شدیا
ایندفعه خودش نزدیکم شد و بوسیدم قدم کوتاه بود برای همین نمیتونست راحت اینکار رو کنه برای همین بغلم کرد و گذاشتم روی کابینت و گفت : چرا قدت اینقدر کوتاهه آخه
با انگشتم زدم تو سرش گفتم : هی میخواستی زن کوچولو نگیری من چیکار کنم که تو عاشق یه قد کوچولویی مثل من شدی
گفت : دوست دارم گفتم : منم
از زبان نویسنده
این دوتا زوج درحال عشق باهم بودن که مامان و بابای ا/ت و همچنین جونگ کوک وارد صحنه میشن و میبینن این دوتا دارن همو می بوسن
از زبان ا/ت
همینطوری داشتیم کارمون رو میکردیم که چشمم رو یه لحظه باز کردم و مامان و بابا ها رو دیدم جونگ کوک رو فوراً هول دادم عقب و از رو کابینت پریدم پایین
موهام رو دادم پشته گوشم از خجالت داشتم میرفتم تو زمین
مامانم گفت : یعنی چی این ا/ت
گفتم : مامان چیزه
۱۱۶.۶k
۱۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.