دو پارتی مینسونگ p2
#مینسونگ
#استری_کیدز
با باز شدن در دیگه نتونست حرفی بزنه، سونگمین دنبالش آمده بود تا داخل سالن برن، چیزی به شروع مراسم نمونده بود.. همراه سونگمین کنار بقیه پسرا رفت، بعد از گذشت دقایقی، وقتش شده بود.. مینجو دست در دست پدرش درون سالن قدم میگذاشت، نگاه پر از عشق مینهو، تپش قلب پشت سر هم مینجو، لبخند روی لبش، جای اینکه باعث خوشحالی جیسونگ بشه، باعث افسوس خوردنش میشد، هنگامی که زوج جوان در حال سوگند خوردن بودن، دیگه نتونست جلوی بغض سنگینی که به گلوش فشار می آورد رو بگیره، قطره اشکی از چشمش پایین چکید، و این اجازه ای برای شکستن دیوارهٔ اشک هاش بود، آروم و پشت سر هم به سمت پایین فرود می آمدن، زمزمه ای نزدیک گوشش گفت
~جیسونگ.. آروم باش.. الان وقتش نیست
دستمالی رو به دستش داد
_نمی تونم سونگمین.. واقعا.. واقعا از دستش دادم.. من.. من براش هیچ تلاشی نکردم
~نباید اشک بریزی.. نمی خوای که خوشحالیش خراب بشه...میخوای؟!
_سونگمین.. چرا؟!.. چرا من اونی نبودم که اون میخواست؟!
صدای لرزونش مدام بلند تر میشد
~هیش جیسونگ آروم... اون خوشحاله.. کنار لینو هیونگ.. شاید اگر حداقل به مینهو میگفتی که چه حسی داری.. الان شاهد این صحنه نبودی.. اما تقدیر.. خب.. اونا همو میخواستن.. و این قرار نبود تغییری کنه
جوابی نداد، سعی میکرد جلوی اشک هاش رو بگیره، اما انگار غیرممکن ترین کار جهان بود، دیگه تموم شده بود.. حالا تنها عشقش.. رسما متعلق به بهترین دوستش شد.. و این جیسونگ بود که باید با این درد بزرگ درون قلبش کنار میامد:)
#استری_کیدز
با باز شدن در دیگه نتونست حرفی بزنه، سونگمین دنبالش آمده بود تا داخل سالن برن، چیزی به شروع مراسم نمونده بود.. همراه سونگمین کنار بقیه پسرا رفت، بعد از گذشت دقایقی، وقتش شده بود.. مینجو دست در دست پدرش درون سالن قدم میگذاشت، نگاه پر از عشق مینهو، تپش قلب پشت سر هم مینجو، لبخند روی لبش، جای اینکه باعث خوشحالی جیسونگ بشه، باعث افسوس خوردنش میشد، هنگامی که زوج جوان در حال سوگند خوردن بودن، دیگه نتونست جلوی بغض سنگینی که به گلوش فشار می آورد رو بگیره، قطره اشکی از چشمش پایین چکید، و این اجازه ای برای شکستن دیوارهٔ اشک هاش بود، آروم و پشت سر هم به سمت پایین فرود می آمدن، زمزمه ای نزدیک گوشش گفت
~جیسونگ.. آروم باش.. الان وقتش نیست
دستمالی رو به دستش داد
_نمی تونم سونگمین.. واقعا.. واقعا از دستش دادم.. من.. من براش هیچ تلاشی نکردم
~نباید اشک بریزی.. نمی خوای که خوشحالیش خراب بشه...میخوای؟!
_سونگمین.. چرا؟!.. چرا من اونی نبودم که اون میخواست؟!
صدای لرزونش مدام بلند تر میشد
~هیش جیسونگ آروم... اون خوشحاله.. کنار لینو هیونگ.. شاید اگر حداقل به مینهو میگفتی که چه حسی داری.. الان شاهد این صحنه نبودی.. اما تقدیر.. خب.. اونا همو میخواستن.. و این قرار نبود تغییری کنه
جوابی نداد، سعی میکرد جلوی اشک هاش رو بگیره، اما انگار غیرممکن ترین کار جهان بود، دیگه تموم شده بود.. حالا تنها عشقش.. رسما متعلق به بهترین دوستش شد.. و این جیسونگ بود که باید با این درد بزرگ درون قلبش کنار میامد:)
۱۵.۳k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.