رمان:)مجنون تر از من:)پارت ۱۰

رمان:)مجنون تر از من:)پارت ۱۰

دیانا:نمیخوام ساکت شم چی کار میکنی

ارسلان:ساکتت میکنم با داد

دیانا:ازش ترسیدم گریه کردم ارسلان تروخدا بزار برم پیش داداشم

ارسلان:حرکت کردم بردمش خونه

دیانا:مث سگ ترسیده بودم دیدم رفت سمت خونه ی خودش
مگ..ه من..و نمیرس...ونی خ..ونه ی مامانم

ارسلان:نه ،خونه ی من خونه ی توهم هست

دیانا:چییییییی

ارسلان:همینه که هست

دیانا:ارسلان تروخدا باهام کاری نداشته باش

ارسلان:میخواستی چص نکنی

دیانا:گریه میکردم اصلا گوش نمی‌کرد تروخدا ارسلانننننن
ارسلان:ساکتتتتت باش

دیانا:اگه یه بار دیگه سرم داد بزنی
خودمو میندازم بیرون

ارسلان:دیانا اروم باشه

دیانا:افرین پسر خوب حالا منو میبری خونمون

ارسلان:رفتم جلوه ی صورتش و گفتم:
نهههههههه

دیانا:🥲

ارسلان:میدونستم دیانا عاشق جغده پس بردمش یه پاساژ یکی از مغازه هاش پر وسایل جغد بود
دیانا

دیانا:هومم

ارسلان:دیانا

دیانا:بله

ارسلان:برو اون مغازه هرچی میخوای بخر

دیانا:واقعا

ارسلان:اره

دیانا:رفتم تو یه عالمه جغد ورداشتم

ارسلان:حساب کردم الان میای بریم خونمون

دیانا:باشه با لوسی

ارسلان:رفتیم توی ماشین

دیانا:ولی کالی نتون که دلدم بگیله

ارسلان:چشم رفتیم خونه

حمایتتتت