P/3
تو کی هستی؟🥂🕸️
تهیونگ :اه خدا این دختره هم که اینجاست :/
ا.ت :داشتم کتاب دفترمو میذاشتم رو میز که صدای پچ پچ دخترای کلاس بلند شد ، همه داشتن از اون فرد تعریف میکردن مگه کیه ؟ سرمو آوردم بالا که دیدم همون پسرس که صبح بهش خوردم ، وای نه یعنی این اومده تو کلاس ما !
-وای نگاش کن چقدر خوشتیپه
+آره خیلی خوشگله
~به نظرت دوست دختر داره ؟
-کاش نداشته باشه
+ولی اگرم داشته باشه خوش به حال اون دختره ، بهش حسودیم شد
~وای اینو نگو تو از کجا میدونی که داره ...
ا.ت :اوفففف چقدر اینا حرف میزنن سرم رفت (تو ذهنش) دخترای چندش فقط دنبال پسران ....
تهیونگ :تا وارد کلاس شدم همه دخترا اومدن سمتم و هی سعی میکردن باهام حرف بزنن ، بعضی هاشونم هی خودشونو بهم میچسبوندن حالم داشت بهم میخورد که معلم وارد کلاس شد و همه زود رفتن نشستن سر جاشون ...هه
معلم :سلام به همگی امیدوارم روز خوبی رو شروع کرده باشین ، خب بچه ها ما یه دانش آموز انتقالی داریم ، لطفاً خودت رو به بچه ها معرفی کن ...
تهیونگ :سلام تهیونگم :/
معلم :چیزه دیگه ای نداری برای گفتن ؟
تهیونگ :نه
معلم :اوکی برو بشین پیش ا.ت
ا.ت :چیی ؟
معلم :مشکلی دارین خانم لی ؟
ا.ت :عاااا نه (سرشو انداخت پایین)
معلم :خوبه ، بفرمایید آقای کیم
تهیونگ :رفتم و نشستم کنار ا.ت ، سرش پایین بود و داشت به کتاب نگاه میکرد
ا.ت :اون پسره تهیونگ اومد نشست پیشم و معلم شروع کرد به درس دادن ، تو کل زنگ نگاه های سنگینشو رو خودم حس میکردم اما توجهی نکردم تا اینکه زنگ خورد ...
تهیونگ :دختر قشنگ و ساکتی بود ولی اسمش و نمیدونستم پس پرسیدم ، میگم اسمت چیه ؟
ا.ت :داشتم کتابای کلاس بعدی رو میذاشتم رو میز که ازم پرسید اسمم چیه ، عا ا.ت ...
تهیونگ :هوم اسم قشنگیه
ا.ت :ممنون
تهیونگ :راستی بابت رفتار صبم ازت معذرت میخوام ، اعصابم خورد بود یهو سر تو خالی کردم ...
ا.ت :اشکال نداره عادت کردم ...
تهیونگ :چی ؟!
ا.ت :مهم نیست
تهیونگ :خواستم ازش بپرسم چی شده که معلم وارد کلاس شد .
ا.ت :زیاد حواسم به کلاس نبود و تو فکر بودم ، هه تمام غلدری هایی که بهم کردن و میکردن یادم اومده بود ، چقدر این زندگی بی رحمه ...
تهیونگ :حواسم به ا.ت بود ، خودش تو کلاس بود ولی روحش یه جای دیگه ،خواستم صداش کنم که معلم اسممو صدا زد ...
معلم :آقای کیم حواستون به درس هست ؟
تهیونگ :ب.بله
معلم :لطفاً بیاین پای تخته و این مسئله رو حل کنید ...
تهیونگ :چشم ، فاک حالا چیکار کنم (تو ذهنش) رفتم پای تخته و ماژیک رو از معلم گرفتم ، وای این دیگه چیه خدایا من بمیرمم نمیتونم جواب اینو بدم ، یه نیم نگاهی کردم به ا.ت که دیدم کف دستش یه چیز نوشته دقت که کردم دیدم جواب مسئلس ، همونارو روی تخته نوشتم و منتظر به معلم نگاه کردم ...
ا.ت :توی فکر بودم که معلم اسم تهیونگ رو صدا زد و گفت بره پای تخته ، معلوم بود هیچی بلد نیست و فقط تخته رو نگاه میکرد ، جواب رو کف دستم نوشتم و دستمو به سمت تهیونگ برگردوندم ، وقتی دستمو دید سریع جواب رو روی تخته نوشت .... خوبه حداقل فهمید
معلم :درسته آفرین ، برو بشین سرجات
تهیونگ :ماژیک رو دادم دست معلم و رفتم نشستم سر جام ، ممنون که کمکم کردی وگرنه بد میشد
ا.ت :خواهش ، خیلی خسته بودم سرمو گذاشتم رو میز و چشمامو بستم ...
تهیونگ :انگار خوابش میاد ...
°°°
معلم :تا همین جا کافیه ، جلسه بعد از این درس پرسش دارین خوب بخونید ، خدانگهدار .
تهیونگ :وقتی معلم از کلاس رفت بیرون کش و قوسی به بدنم دادم و به ا.ت نگاه کردم ، خوابیده بود ؟! خواستم ببینم خوابه یا بیدار که باز اون دخترای کنه اومدن سمتم ...
~اوپا میای باهم بریم بیرون ؟
_اوپا شمارتو بهم میدی بهت زنگ بزنم ؟
+چی میگین شما اون فقط ماله منه برین اونور ...
تهیونگ :دیگه صبرم لبریز شده بود...داد زدم ، بستهه دیگه چقدر زر میزنین شما ! من مال هیچ کس نیستم بخصوص شما هرزه ها ، برین گمشین از جلو چشمام ...
ا.ت :....
تهیونگ :اه خدا این دختره هم که اینجاست :/
ا.ت :داشتم کتاب دفترمو میذاشتم رو میز که صدای پچ پچ دخترای کلاس بلند شد ، همه داشتن از اون فرد تعریف میکردن مگه کیه ؟ سرمو آوردم بالا که دیدم همون پسرس که صبح بهش خوردم ، وای نه یعنی این اومده تو کلاس ما !
-وای نگاش کن چقدر خوشتیپه
+آره خیلی خوشگله
~به نظرت دوست دختر داره ؟
-کاش نداشته باشه
+ولی اگرم داشته باشه خوش به حال اون دختره ، بهش حسودیم شد
~وای اینو نگو تو از کجا میدونی که داره ...
ا.ت :اوفففف چقدر اینا حرف میزنن سرم رفت (تو ذهنش) دخترای چندش فقط دنبال پسران ....
تهیونگ :تا وارد کلاس شدم همه دخترا اومدن سمتم و هی سعی میکردن باهام حرف بزنن ، بعضی هاشونم هی خودشونو بهم میچسبوندن حالم داشت بهم میخورد که معلم وارد کلاس شد و همه زود رفتن نشستن سر جاشون ...هه
معلم :سلام به همگی امیدوارم روز خوبی رو شروع کرده باشین ، خب بچه ها ما یه دانش آموز انتقالی داریم ، لطفاً خودت رو به بچه ها معرفی کن ...
تهیونگ :سلام تهیونگم :/
معلم :چیزه دیگه ای نداری برای گفتن ؟
تهیونگ :نه
معلم :اوکی برو بشین پیش ا.ت
ا.ت :چیی ؟
معلم :مشکلی دارین خانم لی ؟
ا.ت :عاااا نه (سرشو انداخت پایین)
معلم :خوبه ، بفرمایید آقای کیم
تهیونگ :رفتم و نشستم کنار ا.ت ، سرش پایین بود و داشت به کتاب نگاه میکرد
ا.ت :اون پسره تهیونگ اومد نشست پیشم و معلم شروع کرد به درس دادن ، تو کل زنگ نگاه های سنگینشو رو خودم حس میکردم اما توجهی نکردم تا اینکه زنگ خورد ...
تهیونگ :دختر قشنگ و ساکتی بود ولی اسمش و نمیدونستم پس پرسیدم ، میگم اسمت چیه ؟
ا.ت :داشتم کتابای کلاس بعدی رو میذاشتم رو میز که ازم پرسید اسمم چیه ، عا ا.ت ...
تهیونگ :هوم اسم قشنگیه
ا.ت :ممنون
تهیونگ :راستی بابت رفتار صبم ازت معذرت میخوام ، اعصابم خورد بود یهو سر تو خالی کردم ...
ا.ت :اشکال نداره عادت کردم ...
تهیونگ :چی ؟!
ا.ت :مهم نیست
تهیونگ :خواستم ازش بپرسم چی شده که معلم وارد کلاس شد .
ا.ت :زیاد حواسم به کلاس نبود و تو فکر بودم ، هه تمام غلدری هایی که بهم کردن و میکردن یادم اومده بود ، چقدر این زندگی بی رحمه ...
تهیونگ :حواسم به ا.ت بود ، خودش تو کلاس بود ولی روحش یه جای دیگه ،خواستم صداش کنم که معلم اسممو صدا زد ...
معلم :آقای کیم حواستون به درس هست ؟
تهیونگ :ب.بله
معلم :لطفاً بیاین پای تخته و این مسئله رو حل کنید ...
تهیونگ :چشم ، فاک حالا چیکار کنم (تو ذهنش) رفتم پای تخته و ماژیک رو از معلم گرفتم ، وای این دیگه چیه خدایا من بمیرمم نمیتونم جواب اینو بدم ، یه نیم نگاهی کردم به ا.ت که دیدم کف دستش یه چیز نوشته دقت که کردم دیدم جواب مسئلس ، همونارو روی تخته نوشتم و منتظر به معلم نگاه کردم ...
ا.ت :توی فکر بودم که معلم اسم تهیونگ رو صدا زد و گفت بره پای تخته ، معلوم بود هیچی بلد نیست و فقط تخته رو نگاه میکرد ، جواب رو کف دستم نوشتم و دستمو به سمت تهیونگ برگردوندم ، وقتی دستمو دید سریع جواب رو روی تخته نوشت .... خوبه حداقل فهمید
معلم :درسته آفرین ، برو بشین سرجات
تهیونگ :ماژیک رو دادم دست معلم و رفتم نشستم سر جام ، ممنون که کمکم کردی وگرنه بد میشد
ا.ت :خواهش ، خیلی خسته بودم سرمو گذاشتم رو میز و چشمامو بستم ...
تهیونگ :انگار خوابش میاد ...
°°°
معلم :تا همین جا کافیه ، جلسه بعد از این درس پرسش دارین خوب بخونید ، خدانگهدار .
تهیونگ :وقتی معلم از کلاس رفت بیرون کش و قوسی به بدنم دادم و به ا.ت نگاه کردم ، خوابیده بود ؟! خواستم ببینم خوابه یا بیدار که باز اون دخترای کنه اومدن سمتم ...
~اوپا میای باهم بریم بیرون ؟
_اوپا شمارتو بهم میدی بهت زنگ بزنم ؟
+چی میگین شما اون فقط ماله منه برین اونور ...
تهیونگ :دیگه صبرم لبریز شده بود...داد زدم ، بستهه دیگه چقدر زر میزنین شما ! من مال هیچ کس نیستم بخصوص شما هرزه ها ، برین گمشین از جلو چشمام ...
ا.ت :....
۲۰.۱k
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.