p21
P21
ویو ا/ت
سریع از جام بلند شدم و تبر و رو فرق سر پلیس نشوندم تبر از شدت ضربه تا ته داخل سرش فرو رفت و بلافاصله خونش روی صورتم پاشید .و در عین حال مغزش از هم پاشیده بود توی آخرین لحظه چشماشو تو آینه دیدم .من من چیکار کردم .مات و مبهوت به دستای خونیم زل زده بودم و چشماش از ذهنم بیرون نمیرفت همین الان یه آدم کشتم چطور تونستم بعد چند دقیقه کلنجار رفتن خودم و پیدا کردم و مرد رو به زور به سمت حموم کشیدم قطره های اشک از گونم روی صورتش میریخت، با صدای بی جون و نا امید گفتم:خاهش میکنم خاهش میکنم منو بیخش راه دیگه ای نداشتم مجبور بودم لطفا منو ببخش .
توی وان انداختمش و با یکی از لباس های نامجون رد خون رو از روی زمین پاک کردم و تبر رو تمیز کردم لباس رو هم داخل وان انداختم و سریع کوله و تبر رو برداشتم ،در رو باز کردم و سرمو ازش بیرون بردم هیچ خبری نیست ریز به سمت پله ها دویدم و ازش پایین رفتم عجیب بود هیچ پلیس و نگهبانی نیست،صدای هیاهوی ته رو توجه ام رو جلب کرد به گوشه دیوار چسبیدم و ته راه رو رو نگاه کردم انگاری یکی رو گرفته بودن نکنه نامجون باشه ،چشمام و تیز کردم اون آجوما بود همه پلیسا دورش جمع شده بودن زانوهاش همه زخمی بود انگار در عین فرار گرفته بودنش ، باهام چشم تو چشم شدیم که خیلی ریز بهم اشاره کرد برم،منم سریع به سمت انبار مشروب رفتم .
ویو تهیونگ
ا/ت خیلی وقت بود رفته بود خیلی نگران بودم خون زیادی از دست داده بودم و چشمام کاملا داشت سیاهی میرفت دیگه جونی نداشتم که صدای پا اومد مطمئنم ا/ته با دیدن صورتش مطمئن شدم خودشه و تفنگم از دستای بی جونم روی زمین افتاد چشمام اونقدری تار شده بود که هیچی نمیدیدم ولی مطمئنم خودشه.
پایان ویو ها😂
ا/ت:تهیونگا من اومدم خوبی ؟
ته:هنوز نمردم
ا/ت:نبایدم بمیریییی من کلی زحمت کشیدم .
ته:(خنده های ریزی کرد که از شدت درد قطع شد)
ا/ت:نگران نباش الان زخمت رو بخیه میکنم.
کامنت یادتون نره هاااا
ویو ا/ت
سریع از جام بلند شدم و تبر و رو فرق سر پلیس نشوندم تبر از شدت ضربه تا ته داخل سرش فرو رفت و بلافاصله خونش روی صورتم پاشید .و در عین حال مغزش از هم پاشیده بود توی آخرین لحظه چشماشو تو آینه دیدم .من من چیکار کردم .مات و مبهوت به دستای خونیم زل زده بودم و چشماش از ذهنم بیرون نمیرفت همین الان یه آدم کشتم چطور تونستم بعد چند دقیقه کلنجار رفتن خودم و پیدا کردم و مرد رو به زور به سمت حموم کشیدم قطره های اشک از گونم روی صورتش میریخت، با صدای بی جون و نا امید گفتم:خاهش میکنم خاهش میکنم منو بیخش راه دیگه ای نداشتم مجبور بودم لطفا منو ببخش .
توی وان انداختمش و با یکی از لباس های نامجون رد خون رو از روی زمین پاک کردم و تبر رو تمیز کردم لباس رو هم داخل وان انداختم و سریع کوله و تبر رو برداشتم ،در رو باز کردم و سرمو ازش بیرون بردم هیچ خبری نیست ریز به سمت پله ها دویدم و ازش پایین رفتم عجیب بود هیچ پلیس و نگهبانی نیست،صدای هیاهوی ته رو توجه ام رو جلب کرد به گوشه دیوار چسبیدم و ته راه رو رو نگاه کردم انگاری یکی رو گرفته بودن نکنه نامجون باشه ،چشمام و تیز کردم اون آجوما بود همه پلیسا دورش جمع شده بودن زانوهاش همه زخمی بود انگار در عین فرار گرفته بودنش ، باهام چشم تو چشم شدیم که خیلی ریز بهم اشاره کرد برم،منم سریع به سمت انبار مشروب رفتم .
ویو تهیونگ
ا/ت خیلی وقت بود رفته بود خیلی نگران بودم خون زیادی از دست داده بودم و چشمام کاملا داشت سیاهی میرفت دیگه جونی نداشتم که صدای پا اومد مطمئنم ا/ته با دیدن صورتش مطمئن شدم خودشه و تفنگم از دستای بی جونم روی زمین افتاد چشمام اونقدری تار شده بود که هیچی نمیدیدم ولی مطمئنم خودشه.
پایان ویو ها😂
ا/ت:تهیونگا من اومدم خوبی ؟
ته:هنوز نمردم
ا/ت:نبایدم بمیریییی من کلی زحمت کشیدم .
ته:(خنده های ریزی کرد که از شدت درد قطع شد)
ا/ت:نگران نباش الان زخمت رو بخیه میکنم.
کامنت یادتون نره هاااا
۵.۹k
۱۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.