卩卂尺ㄒ8(ادامه پارت قبل)
(فراموش شده)
گفت:برو یکی از اون گلای رز سفید واسم بیا
به گلا نگاه کردم اما توش گل رز سفید نبود
رفتم نزدیک تر و با دقت نگاه کردم از نزدیک
اما بازم ندیدم رفتم یکن دور تر شدم کاملا داشتم خیس میشدم همه گلا یا ابی یا زرد یا قرمز بودن سفید توشون نبود
خیلی سردم شده بود داشتم زیر چشمی بهش نگاه میکردم .دسدم که همیجور زل زده بهم چقدر بیرحمه حتما از عمد اینجوری گفت که من از سرما بلرزم حتما داره توی دلش بهم میخنده ...بالاخره یه گل رز سفید لابلای گلای زرد پیدا کردم با خوشحالی چیندمش و با بدن خیس و موهای خیس رفتم طرفش و گل رو دادم بهش
گل رو پر پر کرد و انداختش زمین گفت :این گلش خوب نبود کامل باز شده بود من یه گل سفید غنچه ای میخوام برو یکی دیگه برام بیار چشام رو بستم و نفس عمیق کشیدم دوباره رفنم سمت گلا و خم شدم و شروع به گشتن کردم موهام جلوی صورتم رو گرفته بودن بغضم گرفته بود و اروم اشکم سرازیر شد نمیدونم چرا باید بیام برای اینا کار کنم من که خانواده به این خوبی دارم ...دارم برای اینا پرستاری میکنم
هرچی گشتم دیگه گل سفید ندیدم
همینجور اشکام میومد که یهو هق هقام شروع شد نا خوداگاه بود
کیمورا :هق...هق..هق
داشتم همینجور میگشتم و بیشتر خیش میشدم لباسام خیس خیس بودن داشت ازشون اب میچکید چون دامن کوتاهی هم داشتم پاهام از شدت سرما قرمز شده بودن
بعد از چند دقیقه احساس کردم که یه چیزی رومه بلن شدم و وایسادم دیدم که یه کت رمه یه نفرم کنارم وایساده بود نگاه کردم بهش و دیدم که تهیونگه
دستاش رو دور صورتم قاب کرد و گفت:داری گریه میکنی؟....داری توی این سرما دنبال چی میگردی ؟ لباسات خیسن
پاهام سست شد و افتادم روی زمین خم شد و براید استایل بلندم کرد و داشت میبردتم سمت در ورودی که با صدایی ضعیف گفتم:اقای جئون ....زیر الاچیقن
تهیونگ روکرد به الاچیق و گفت:اما کسی که اوجا نیست
و بردتم داخل
(از دید جونگ کوک)
میخواستم یذره اذیتش کنم و منصرفش کنم که پرستار من باشه
ولی بعد از چند دقیقه دیدم که داره هق هق میکنه و پاهاش دارن میلرزن
پتویی که روی پام بود رو برداشتم و میخواستم به سمتش برم که دیدم تهیونگ اومد و کتش رو در اورد و داد روی شونه هاش
پشیمون شدم و رفتم داخل عمارت...
گفت:برو یکی از اون گلای رز سفید واسم بیا
به گلا نگاه کردم اما توش گل رز سفید نبود
رفتم نزدیک تر و با دقت نگاه کردم از نزدیک
اما بازم ندیدم رفتم یکن دور تر شدم کاملا داشتم خیس میشدم همه گلا یا ابی یا زرد یا قرمز بودن سفید توشون نبود
خیلی سردم شده بود داشتم زیر چشمی بهش نگاه میکردم .دسدم که همیجور زل زده بهم چقدر بیرحمه حتما از عمد اینجوری گفت که من از سرما بلرزم حتما داره توی دلش بهم میخنده ...بالاخره یه گل رز سفید لابلای گلای زرد پیدا کردم با خوشحالی چیندمش و با بدن خیس و موهای خیس رفتم طرفش و گل رو دادم بهش
گل رو پر پر کرد و انداختش زمین گفت :این گلش خوب نبود کامل باز شده بود من یه گل سفید غنچه ای میخوام برو یکی دیگه برام بیار چشام رو بستم و نفس عمیق کشیدم دوباره رفنم سمت گلا و خم شدم و شروع به گشتن کردم موهام جلوی صورتم رو گرفته بودن بغضم گرفته بود و اروم اشکم سرازیر شد نمیدونم چرا باید بیام برای اینا کار کنم من که خانواده به این خوبی دارم ...دارم برای اینا پرستاری میکنم
هرچی گشتم دیگه گل سفید ندیدم
همینجور اشکام میومد که یهو هق هقام شروع شد نا خوداگاه بود
کیمورا :هق...هق..هق
داشتم همینجور میگشتم و بیشتر خیش میشدم لباسام خیس خیس بودن داشت ازشون اب میچکید چون دامن کوتاهی هم داشتم پاهام از شدت سرما قرمز شده بودن
بعد از چند دقیقه احساس کردم که یه چیزی رومه بلن شدم و وایسادم دیدم که یه کت رمه یه نفرم کنارم وایساده بود نگاه کردم بهش و دیدم که تهیونگه
دستاش رو دور صورتم قاب کرد و گفت:داری گریه میکنی؟....داری توی این سرما دنبال چی میگردی ؟ لباسات خیسن
پاهام سست شد و افتادم روی زمین خم شد و براید استایل بلندم کرد و داشت میبردتم سمت در ورودی که با صدایی ضعیف گفتم:اقای جئون ....زیر الاچیقن
تهیونگ روکرد به الاچیق و گفت:اما کسی که اوجا نیست
و بردتم داخل
(از دید جونگ کوک)
میخواستم یذره اذیتش کنم و منصرفش کنم که پرستار من باشه
ولی بعد از چند دقیقه دیدم که داره هق هق میکنه و پاهاش دارن میلرزن
پتویی که روی پام بود رو برداشتم و میخواستم به سمتش برم که دیدم تهیونگ اومد و کتش رو در اورد و داد روی شونه هاش
پشیمون شدم و رفتم داخل عمارت...
۲.۳k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.