Fake teahyong
Fake teahyong
Part 3
عمارت کیم
=جونگ کوک بم گفت که فردا منو بالای درخت انجیر ببینه
^خب میسو تو فردا اونجا نمیری
=ولی پدر خواهش میکنم من قول دادم
^همین که گفتم میسو رو حرف من حرف نزن
=(با گریه)بدو بدو رفت تو اتاقش درم کوبید
^خانوم برو میسو رو بیار شام بخوره
*خودت که دیدی
^حالا تو تلاشتو کن
*باشه
ویو میسو
داشتم گریه میکردم من به جونگ کوکم قول دادم برم
هقق این انصاف نیست من میخوام اسم اون اخموعه رو بدونم
من فردا (تق تق)(مثلا صدای در)
*میسو دخترم
=مامان برو
*میسو درو بازکن میخوام بهت یه چیزی بگم
=گفتم نمیخوام برو
*میسو لاقل بیا شام بخوریم
=(با داد)گفتم نمیخوام
^میسو سریع بیا شام
=پدر توهم برو من نمیام
^میسو رو حرف پدرت حرف میزنی
=اما پدر......
^بیا شام میدونی کهاگه نیای نصف شب گشنت بشه شام نیست
=هوفف اومدم
^چرا رو حرف مامانت حرف میزنی
*اشکال نداره
=ببخشید
^تکرار نشه (میسو رو گرفت بغلش)
ویو ادمین
شامشونو خوردن و میسو سریع بلند شد رفت تو اتاقش
^هوفف من نمیدونم این دختر چش شده
*شاید بخاطر اون پسرس که بیرون دیده
^منم همین حدس و میزنم ای بابا یه پسر بچه ذهن دخترمو بهم ریخت
*حالا اونطورم نیست میسو بچس ۵ سالشه کلا خب این لج و لجبازیا عادیه
^چی بگم شماهم برو بخواب
*چشم
^خوب بخوابی
*همچنین
ویو مادر میسو *
رفتم ببینم میسو چیکار میکنه دیدم مثل یه فرشته خوابیده
ادمین : حالا از سمت عمارت میسو میگذریم میریم سمت عمارت کیم یعنی جایی که تهیونگ و جونگ کوک زندگی میکنن
عمارت کیم
ویو جونگ کوک
داشتم به میسو کوچولوم فکر میکردم که مارو صدا زدن برای شام من از تهیونگ دلخورم که چرا اینجوری با میسوی من رفتار کرد
رفتم سر میز نشستم
درحال خوردن بودم پدرم سوال پرسید (علامت پدرشو با این نشون میدم~)
~جونگ کوک
جونگ کوک :بله پدر
~توی بیرون با کی حرف میزدید
جونگ کوک:خب راستش.......
کافیه دستم به چخ رفت
Part 3
عمارت کیم
=جونگ کوک بم گفت که فردا منو بالای درخت انجیر ببینه
^خب میسو تو فردا اونجا نمیری
=ولی پدر خواهش میکنم من قول دادم
^همین که گفتم میسو رو حرف من حرف نزن
=(با گریه)بدو بدو رفت تو اتاقش درم کوبید
^خانوم برو میسو رو بیار شام بخوره
*خودت که دیدی
^حالا تو تلاشتو کن
*باشه
ویو میسو
داشتم گریه میکردم من به جونگ کوکم قول دادم برم
هقق این انصاف نیست من میخوام اسم اون اخموعه رو بدونم
من فردا (تق تق)(مثلا صدای در)
*میسو دخترم
=مامان برو
*میسو درو بازکن میخوام بهت یه چیزی بگم
=گفتم نمیخوام برو
*میسو لاقل بیا شام بخوریم
=(با داد)گفتم نمیخوام
^میسو سریع بیا شام
=پدر توهم برو من نمیام
^میسو رو حرف پدرت حرف میزنی
=اما پدر......
^بیا شام میدونی کهاگه نیای نصف شب گشنت بشه شام نیست
=هوفف اومدم
^چرا رو حرف مامانت حرف میزنی
*اشکال نداره
=ببخشید
^تکرار نشه (میسو رو گرفت بغلش)
ویو ادمین
شامشونو خوردن و میسو سریع بلند شد رفت تو اتاقش
^هوفف من نمیدونم این دختر چش شده
*شاید بخاطر اون پسرس که بیرون دیده
^منم همین حدس و میزنم ای بابا یه پسر بچه ذهن دخترمو بهم ریخت
*حالا اونطورم نیست میسو بچس ۵ سالشه کلا خب این لج و لجبازیا عادیه
^چی بگم شماهم برو بخواب
*چشم
^خوب بخوابی
*همچنین
ویو مادر میسو *
رفتم ببینم میسو چیکار میکنه دیدم مثل یه فرشته خوابیده
ادمین : حالا از سمت عمارت میسو میگذریم میریم سمت عمارت کیم یعنی جایی که تهیونگ و جونگ کوک زندگی میکنن
عمارت کیم
ویو جونگ کوک
داشتم به میسو کوچولوم فکر میکردم که مارو صدا زدن برای شام من از تهیونگ دلخورم که چرا اینجوری با میسوی من رفتار کرد
رفتم سر میز نشستم
درحال خوردن بودم پدرم سوال پرسید (علامت پدرشو با این نشون میدم~)
~جونگ کوک
جونگ کوک :بله پدر
~توی بیرون با کی حرف میزدید
جونگ کوک:خب راستش.......
کافیه دستم به چخ رفت
۷.۵k
۱۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.