ادامه فیک عشق کوتاه
ʚعشق کوتاهɞ💚
^P③^
~هوسو...اوم منم ا.تم
&خوشبختم بانو..
&خب میخوای بریم اونجا بشینیم؟
~کجا؟من تا حالا اینجا نیومدم
&بیا بهت نشون میدم.. دستشو گرفتمو رفتیم سمت دریاچه وقتی رسیدیم خیلی ذوق کرد
~وای خدای من اینجا... اینجا خیلی قشنگه
&خوشحالم خوشت اومد بریم رو اون نیمکت بشینیم
نشستیمو گرم صحبت شدیم فهمیدم ک اون یه دختر 22 سالس و پدرش مجبورش کردع با من ازدواج کنه و اونم ب جنگل پناه اوردع تا یکم تنها باشه تقریبا مث منه..
~خب حالا تو یکم از خودت بگو
&م.. من.. خو من اوم..
~اوه ببین داره شب میشه من باید قبل غروب خورشید خونه باشم فردا میای همین جا با هم باشیم؟
&آ..آره
وقتی خواست بره روبانی ک باهاش موهاشو بسته بود باز شد ولی انگار خودش نفهمید و دوییدو رفت
&هی وایسا.. روبانشو ورداشتم ی روبان قرمز رنگ بود رنگ لباش بوش کردم وای خدا چه بوی خوبی میده منم اروم رفتم سمت قصر وقتی رسیدم هوا تاریک شده بود درو باز کردم ک پدرو مادرم سریع اومدن سمتم (باباش٪ مامانش✓)
✓وای پسرم خدارو شکر کجا بودی؟ خوبی؟ گشنته؟ بیا..بیا بریم تو
٪ تهیونگ خوبی؟
&آره من خوبم
رفتیم تو و غذا خوردیم موقع خواب من رفتم رو تخت و روبانشو تو دستم گرفتمو دوباره بو کردم
&اوو ا.ت واقع عاشق بوتم و چشمام سنگین شدو خوابیدم
^P③^
~هوسو...اوم منم ا.تم
&خوشبختم بانو..
&خب میخوای بریم اونجا بشینیم؟
~کجا؟من تا حالا اینجا نیومدم
&بیا بهت نشون میدم.. دستشو گرفتمو رفتیم سمت دریاچه وقتی رسیدیم خیلی ذوق کرد
~وای خدای من اینجا... اینجا خیلی قشنگه
&خوشحالم خوشت اومد بریم رو اون نیمکت بشینیم
نشستیمو گرم صحبت شدیم فهمیدم ک اون یه دختر 22 سالس و پدرش مجبورش کردع با من ازدواج کنه و اونم ب جنگل پناه اوردع تا یکم تنها باشه تقریبا مث منه..
~خب حالا تو یکم از خودت بگو
&م.. من.. خو من اوم..
~اوه ببین داره شب میشه من باید قبل غروب خورشید خونه باشم فردا میای همین جا با هم باشیم؟
&آ..آره
وقتی خواست بره روبانی ک باهاش موهاشو بسته بود باز شد ولی انگار خودش نفهمید و دوییدو رفت
&هی وایسا.. روبانشو ورداشتم ی روبان قرمز رنگ بود رنگ لباش بوش کردم وای خدا چه بوی خوبی میده منم اروم رفتم سمت قصر وقتی رسیدم هوا تاریک شده بود درو باز کردم ک پدرو مادرم سریع اومدن سمتم (باباش٪ مامانش✓)
✓وای پسرم خدارو شکر کجا بودی؟ خوبی؟ گشنته؟ بیا..بیا بریم تو
٪ تهیونگ خوبی؟
&آره من خوبم
رفتیم تو و غذا خوردیم موقع خواب من رفتم رو تخت و روبانشو تو دستم گرفتمو دوباره بو کردم
&اوو ا.ت واقع عاشق بوتم و چشمام سنگین شدو خوابیدم
۶.۱k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.