شاگرد عاشق🖤
شاگرد عاشق🖤
ا/ت: بعده بستن دستش رفتم اتاق درو بستم و به خودم تو آینه خیره شدم آینه جلویه دره اتاق بود و وقتی درو بستم و بهش تکیه دادم خودم رو تو آینه میدیدم اما نه خوده الانم رو خوده دوازده ساله پیش رو وقتی اولین بار تو کاره ننه خاتون دخالت کردم منو زد با شاخه درخت ولی هیچوقت کم نیووردم تا هیجده سالگی و بعدش منو وارد باند مافیاش کرد و بعد فوتش داد به من ننه خاتون تازه دوساله فوت کرده من ساله اول به بدبختی گذروندم ولی بعدش عادت کردم و دومین سال که الان بینظیر بودم
ولی کوک اون قوی نیس قلب مهربونی داره ولی تویه قلبش خشم ته نشین شده مثله شربت خاکشیر که خاکشیرش ته نشین میشه و آبه زلال میمونه دقیقا قلب کوک همینجوریه
من باید قاشقی باشم که اون رو هم میزنه تا خاکشیرش مخلوط بشه از پشت در تکیم رو برداشتم رفتم طرفه ایوون بازش کردم که دیدم هوا بارونیه اصلا متوجه نشدم باد میزد خیلی شدید پشیمون شدم و پنجره رو بستم و رویه تخت دراز کشیدم اتاق روشن میشد و بعد صدایه آسمون و بعدش باد و بارونی که به پنجره میخورد چشمام رو بستم و خوابیدم
کوک: با وجود هوایه افتضاح دیشب خوابیدم بالاخره هشت سال تو خیابون بودم طبیعیه که از اینا نترسم صبح با صدایه پرنده از خواب بیدار شدم آفتاب میزد ولی هوا سرد بود آخرایه زمستون بود برایه همین آفتاب انقدر پر نور میتابید از چند ماهه دیگه گرماش دوباره شروع میشه رفتم طرفه در اتاق سویشرت تنم کردم و رفتم حیاط داشتم به حیاط نگاه میکردم چقدر خوشگله یه دفعه چشمم خورد به ماشین مشکی بانو که الان کلش قهوه ای شد بود(گلی) خواستم بشورمش ولی سردم بود شاید با این کار منو ببخشه شیر آب رو برداشتم و از تویه انبار وسایل تمیز کاری یه اسفنج و مایع پیدا کردم سطل رو گرفتم آب پر کردم مایع رو ریختم رو اسفنج آب زدم شروع کردم به شستن ماشین کلش کفی شد آب رو گرفتم روش که به خودمم برخورد میکرد
ا/ت: بعده تمرین رفتم اتاقم تا کتاب بخونم که دیدم صدایه شر شر آب میاد رفتم تو ایوون که کوک رو دیدم داره ماشین رو میشوره چقدر قیافش خنده داره هنوز بچس یه دفعه شدت آب زیاد شد نتونست خودش رو نگه داره از دستش در رفت و شلنگ تو هوا به پرواز در اومد کوک با کلی زحمت گرفتش از خنده داشتم میترکیدم که نگاه کوک بهم افتاد هنوزم داشتم میخندیدم که کوک بهم دست تکون داد👋
منم براش دست تکون دادم👋 ولی هنوز داشتم میخندیدم
این پسره دیوونست
جونگ کوک: بعده شستن ماشین رفتم تو خونه و سریع رفتم حموم تو آب گرم وان نشستم
آخیششششش بدنم حال اومد یخ زدم اون بیرون
بعده چند دقیقه رفتم بیرون دستم رو بستم و از اتاق خارج شدم و بانو منو دید دوباره زد زیره خنده
پارت هشتم🖤
ا/ت: بعده بستن دستش رفتم اتاق درو بستم و به خودم تو آینه خیره شدم آینه جلویه دره اتاق بود و وقتی درو بستم و بهش تکیه دادم خودم رو تو آینه میدیدم اما نه خوده الانم رو خوده دوازده ساله پیش رو وقتی اولین بار تو کاره ننه خاتون دخالت کردم منو زد با شاخه درخت ولی هیچوقت کم نیووردم تا هیجده سالگی و بعدش منو وارد باند مافیاش کرد و بعد فوتش داد به من ننه خاتون تازه دوساله فوت کرده من ساله اول به بدبختی گذروندم ولی بعدش عادت کردم و دومین سال که الان بینظیر بودم
ولی کوک اون قوی نیس قلب مهربونی داره ولی تویه قلبش خشم ته نشین شده مثله شربت خاکشیر که خاکشیرش ته نشین میشه و آبه زلال میمونه دقیقا قلب کوک همینجوریه
من باید قاشقی باشم که اون رو هم میزنه تا خاکشیرش مخلوط بشه از پشت در تکیم رو برداشتم رفتم طرفه ایوون بازش کردم که دیدم هوا بارونیه اصلا متوجه نشدم باد میزد خیلی شدید پشیمون شدم و پنجره رو بستم و رویه تخت دراز کشیدم اتاق روشن میشد و بعد صدایه آسمون و بعدش باد و بارونی که به پنجره میخورد چشمام رو بستم و خوابیدم
کوک: با وجود هوایه افتضاح دیشب خوابیدم بالاخره هشت سال تو خیابون بودم طبیعیه که از اینا نترسم صبح با صدایه پرنده از خواب بیدار شدم آفتاب میزد ولی هوا سرد بود آخرایه زمستون بود برایه همین آفتاب انقدر پر نور میتابید از چند ماهه دیگه گرماش دوباره شروع میشه رفتم طرفه در اتاق سویشرت تنم کردم و رفتم حیاط داشتم به حیاط نگاه میکردم چقدر خوشگله یه دفعه چشمم خورد به ماشین مشکی بانو که الان کلش قهوه ای شد بود(گلی) خواستم بشورمش ولی سردم بود شاید با این کار منو ببخشه شیر آب رو برداشتم و از تویه انبار وسایل تمیز کاری یه اسفنج و مایع پیدا کردم سطل رو گرفتم آب پر کردم مایع رو ریختم رو اسفنج آب زدم شروع کردم به شستن ماشین کلش کفی شد آب رو گرفتم روش که به خودمم برخورد میکرد
ا/ت: بعده تمرین رفتم اتاقم تا کتاب بخونم که دیدم صدایه شر شر آب میاد رفتم تو ایوون که کوک رو دیدم داره ماشین رو میشوره چقدر قیافش خنده داره هنوز بچس یه دفعه شدت آب زیاد شد نتونست خودش رو نگه داره از دستش در رفت و شلنگ تو هوا به پرواز در اومد کوک با کلی زحمت گرفتش از خنده داشتم میترکیدم که نگاه کوک بهم افتاد هنوزم داشتم میخندیدم که کوک بهم دست تکون داد👋
منم براش دست تکون دادم👋 ولی هنوز داشتم میخندیدم
این پسره دیوونست
جونگ کوک: بعده شستن ماشین رفتم تو خونه و سریع رفتم حموم تو آب گرم وان نشستم
آخیششششش بدنم حال اومد یخ زدم اون بیرون
بعده چند دقیقه رفتم بیرون دستم رو بستم و از اتاق خارج شدم و بانو منو دید دوباره زد زیره خنده
پارت هشتم🖤
۵.۴k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.