پارت 2
فلش بک به اتفاق 3 سال پیش:
ویو هانا
امروز یک سال از اون روزی که با جونگ کوک اشنا شدم میگذره و من هر روز بهش وابسته تر میشم. امروز میخوام حس واقعیم رو بهش بگم البته قبلم بهش گفتم ولی این دفعه میخوام واقعا بهش بگم. اون هر روز به رستوران میومد و میرفت اخر رستوران یعنی میز 21 . براش یک کادو اماده کرده بودم تا بهش بدم. منتظر بودم تا بیاد که یهو.....
ویو جونگ کوک
امروز میشه یک سال که با هانا هستم. راستش من خیلی دوسش دارم ولی خانوادم مخالفن البته برام مهم نیست ولی اونا مجبورم کردن که با دختر عموم که یه هر.زه به تمام معناست ازدواج کنم و حتی برنامه عقد و عروسی رو هم اماده کردن حتی لباس ها رو. امروز میخواستم بهش بگم که نمی تونم باهاش باشم و میدونستم اگه بهش بگم مطمعنا قبول نمیکنه و ناراحت میشه ولی راهی نبود پس یک دسته گل با رز بنفش که گل مورد علاقه اش بود گرفتم و رفتم سمت رستوران. وارد رستوران شدم و رفتم سمت میز21 و نشستم. هانا وقتی منو دید برق خاصی تو چشماش زد و یک جعبه برداشت و به سمت من اومد و رو به روم نشست و جعبه رو روی میز گذاشت و به سمت من هل داد و گفت
هانا : بازش کن
جونگ کوک : چه توشه؟
هانا : باز کن و ببین
بازش کردم. داخلش یه جعبه انگشتر بود که روش نوشته بود با عشق تقدیم به جونگ کوک. وقتی جعبه رو باز کردم داخلش یک حلقه خیلی قشنگ بود. وقتی حلقه رو دیدم اشک توی چشمام جمع شد و گفتم
جونگ کوک : من نمیتونم با تو ازدواج کنم( با بغض و چشمای اشکی)
هانا : چرا؟ ( با چشمای ناراحت )
جونگ کوک : خانوادم نمیزارن اونا برای من و دختر عموم مراسم اماده کردن تا ازدواج کنیم
هانا : یعنی تو منو دوست نداری؟
جونگ کوک : چرا دوستت دارم ولی اونا نمیزارن که من به تو برسم
هانا : .....
جونگ کوک : متاسفم( و دسته گل را گذاشت و رفت )
ویو هانا
وقتی او حرفو بهم زد بد جوری ناراحت شدم دیگه چیزی نگفتم تا که گفت متاسفه و یک دسته گل روی میز گذاشت و رفت. گل مورد علاقم بود. بغضم ترکید و زدم زیر گریه که گریه هام تبدیل به هق هق شد و برای اینکه کسی نبینه از رستوران رفتم. بارون همراه با گریه های من میبارید.
پایان فلش بک.
منتظر قسمت بعد باشید.
ویو هانا
امروز یک سال از اون روزی که با جونگ کوک اشنا شدم میگذره و من هر روز بهش وابسته تر میشم. امروز میخوام حس واقعیم رو بهش بگم البته قبلم بهش گفتم ولی این دفعه میخوام واقعا بهش بگم. اون هر روز به رستوران میومد و میرفت اخر رستوران یعنی میز 21 . براش یک کادو اماده کرده بودم تا بهش بدم. منتظر بودم تا بیاد که یهو.....
ویو جونگ کوک
امروز میشه یک سال که با هانا هستم. راستش من خیلی دوسش دارم ولی خانوادم مخالفن البته برام مهم نیست ولی اونا مجبورم کردن که با دختر عموم که یه هر.زه به تمام معناست ازدواج کنم و حتی برنامه عقد و عروسی رو هم اماده کردن حتی لباس ها رو. امروز میخواستم بهش بگم که نمی تونم باهاش باشم و میدونستم اگه بهش بگم مطمعنا قبول نمیکنه و ناراحت میشه ولی راهی نبود پس یک دسته گل با رز بنفش که گل مورد علاقه اش بود گرفتم و رفتم سمت رستوران. وارد رستوران شدم و رفتم سمت میز21 و نشستم. هانا وقتی منو دید برق خاصی تو چشماش زد و یک جعبه برداشت و به سمت من اومد و رو به روم نشست و جعبه رو روی میز گذاشت و به سمت من هل داد و گفت
هانا : بازش کن
جونگ کوک : چه توشه؟
هانا : باز کن و ببین
بازش کردم. داخلش یه جعبه انگشتر بود که روش نوشته بود با عشق تقدیم به جونگ کوک. وقتی جعبه رو باز کردم داخلش یک حلقه خیلی قشنگ بود. وقتی حلقه رو دیدم اشک توی چشمام جمع شد و گفتم
جونگ کوک : من نمیتونم با تو ازدواج کنم( با بغض و چشمای اشکی)
هانا : چرا؟ ( با چشمای ناراحت )
جونگ کوک : خانوادم نمیزارن اونا برای من و دختر عموم مراسم اماده کردن تا ازدواج کنیم
هانا : یعنی تو منو دوست نداری؟
جونگ کوک : چرا دوستت دارم ولی اونا نمیزارن که من به تو برسم
هانا : .....
جونگ کوک : متاسفم( و دسته گل را گذاشت و رفت )
ویو هانا
وقتی او حرفو بهم زد بد جوری ناراحت شدم دیگه چیزی نگفتم تا که گفت متاسفه و یک دسته گل روی میز گذاشت و رفت. گل مورد علاقم بود. بغضم ترکید و زدم زیر گریه که گریه هام تبدیل به هق هق شد و برای اینکه کسی نبینه از رستوران رفتم. بارون همراه با گریه های من میبارید.
پایان فلش بک.
منتظر قسمت بعد باشید.
۴.۰k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.