فیک:ساسنگ فن من پارت۱۲۱
دست هام رو روی سینه ام قفل کردم و لب زدم:
-آره میفهمم. . . منم هرروز این حسو تجربه میکنم
یرین و جیمین همزمان با چشم هایی که باور نداشتنشون به حرفم رو فریاد
میزدن, نگاهم کردن.
-آره به قیافه ی یبسش میاد شیرین باشه _راست میگم. . . تهیونگ خیلی خوب و شیرینه. . .
یرین چرخی به مردمک هاش داد و با ظرفی که پر از دسر بود از در خارج
شد تا به حیاط پشتی بره.
-توهم باور نمیکنی؟
جیمین من و منی کرد و زمزمه کرد:
-من باید ظرفارو ببرم.
با فرارش, تک خندی زدم و گفتم:
-واقعا؟ چرا فکر میکنن من و تهیونگ رابطمون اونجوری نیست؟
با یادآوری حرف ها و بوسه هامون, لبخند به صورتم برگشت
اون پسر فقط برای من رمانتیک بود, بهرحال دلیلی نداشت که بقیه باور
کنن.
با این فکر که کیم تهیونگ فقط کنار من اون روی سافت و سوییتش رو
داره, قلبم دوباره لرزید.
جنس علاقه ام نسبت بهش تغییر کرده بود و حالا ورای ظاهرش, دوستش
داشتم؛ من تمام و کمال میخواستمش.
-به چی میخندی؟
با بلند شدن صدای پدرم از جام پریدم و لبخند روی لبم خشک شد.
-هیچی. . .
دستهای خیسش رو با پیژامه اش پاک کرد و با نگاهی که مشکوک بودن
ازش میبارید زمزمه کرد:
_انقدر تو فکر و خیاالی بیخود نرو. . . بهش فشار بیار تا زودتر نامزدیتونو اعلام کنه. . . اینجوری دیگه راه فراری نداره
آهی کشیدم و سینی کاهوها رو برداشت
-چرا باید فرار کنه؟ میشه انقدر سخت نگیری. . . اون آدم خوبیه
پدرم به نشانه ی تاسف لبهاش رو جلو داد و سری تکون داد.
-تو درست نمیشی. . . خودم باید دست بکار بشم.
و بعد بدون اینکه اجازه بده کلمه ای از دهانم خارج بشه, به سمت حیاط
رفت.
____________________________________
TAEHYUNG´S P.O.V
-اول بزرگتر
با سیلی ای که توسط آقای جئون به روی دستم خورد, عقب کشیدم و اجازه
دادم اول اون سالاد ماکارونی رو داخل ظرفش بکشه.
-اینو بگیر
جونگکوک ظرفی که پر از سالاد بود رو به دستم داد و باعث شد تا نگاه
پدرش به روی ما ثابت بشه.
-خب اگر سختشه, میخوای غذا هم تو دهنش بذار دیگه
کوک مردمک هاش رو تو حدقه تاب داد و لب زد:
-خودت مگه نمیگی ما نامزدیم. . . چرا انقدر گیر میدی به ما
آقای جئون ظرف خالی رو به نشانه ی تهدید باللی سر کوک برد و زیر لب
غرغری کرد که با زمزمه ی خانم جئون زیر گوشش, دست از حرافی
برداشت.
-از دیشب فقط چند ساعت خوابیدی, خسته نیستی؟
درحالیکه چنگالم رو داخل ظرفم میبردم, با نیمچه لبخندی که روی صورتم
نقش بسته بود جواب دادم:
-نه خوبم. . .
حتی نگران شدنش برای خوابم هم بدنم رو به لرز درمیاورد.
-میخوای تا صبح بیدار باشیم اصلا؟
با خوردن نفس گرمش کنار گوشم و شکل گرفتن پوزخند گوشه ی لبهاش,
سرفه ای کردم و خودم رو کمی به سمت دیگه ای کشیدم.
-نه باید بخوابم. . .
-از چی میترسی؟
با پررنگ تر شدن پوزخندش, سرفه ی دیگه ای کردم.
واقعا از چی میترسیدم؟ از اینکه آقای جئون با کمربند بپره روی تختمون و
منو باهاش خفه کنه؟ یا از اینکه برای اولین بار میخواستم در هوشیاری
کامل با جونگکوک بخوابم؟
اما هرچیزی که بود, حسابی عصبیم میکرد و اجازه نمیداد تا جلوتر برم
-آره میفهمم. . . منم هرروز این حسو تجربه میکنم
یرین و جیمین همزمان با چشم هایی که باور نداشتنشون به حرفم رو فریاد
میزدن, نگاهم کردن.
-آره به قیافه ی یبسش میاد شیرین باشه _راست میگم. . . تهیونگ خیلی خوب و شیرینه. . .
یرین چرخی به مردمک هاش داد و با ظرفی که پر از دسر بود از در خارج
شد تا به حیاط پشتی بره.
-توهم باور نمیکنی؟
جیمین من و منی کرد و زمزمه کرد:
-من باید ظرفارو ببرم.
با فرارش, تک خندی زدم و گفتم:
-واقعا؟ چرا فکر میکنن من و تهیونگ رابطمون اونجوری نیست؟
با یادآوری حرف ها و بوسه هامون, لبخند به صورتم برگشت
اون پسر فقط برای من رمانتیک بود, بهرحال دلیلی نداشت که بقیه باور
کنن.
با این فکر که کیم تهیونگ فقط کنار من اون روی سافت و سوییتش رو
داره, قلبم دوباره لرزید.
جنس علاقه ام نسبت بهش تغییر کرده بود و حالا ورای ظاهرش, دوستش
داشتم؛ من تمام و کمال میخواستمش.
-به چی میخندی؟
با بلند شدن صدای پدرم از جام پریدم و لبخند روی لبم خشک شد.
-هیچی. . .
دستهای خیسش رو با پیژامه اش پاک کرد و با نگاهی که مشکوک بودن
ازش میبارید زمزمه کرد:
_انقدر تو فکر و خیاالی بیخود نرو. . . بهش فشار بیار تا زودتر نامزدیتونو اعلام کنه. . . اینجوری دیگه راه فراری نداره
آهی کشیدم و سینی کاهوها رو برداشت
-چرا باید فرار کنه؟ میشه انقدر سخت نگیری. . . اون آدم خوبیه
پدرم به نشانه ی تاسف لبهاش رو جلو داد و سری تکون داد.
-تو درست نمیشی. . . خودم باید دست بکار بشم.
و بعد بدون اینکه اجازه بده کلمه ای از دهانم خارج بشه, به سمت حیاط
رفت.
____________________________________
TAEHYUNG´S P.O.V
-اول بزرگتر
با سیلی ای که توسط آقای جئون به روی دستم خورد, عقب کشیدم و اجازه
دادم اول اون سالاد ماکارونی رو داخل ظرفش بکشه.
-اینو بگیر
جونگکوک ظرفی که پر از سالاد بود رو به دستم داد و باعث شد تا نگاه
پدرش به روی ما ثابت بشه.
-خب اگر سختشه, میخوای غذا هم تو دهنش بذار دیگه
کوک مردمک هاش رو تو حدقه تاب داد و لب زد:
-خودت مگه نمیگی ما نامزدیم. . . چرا انقدر گیر میدی به ما
آقای جئون ظرف خالی رو به نشانه ی تهدید باللی سر کوک برد و زیر لب
غرغری کرد که با زمزمه ی خانم جئون زیر گوشش, دست از حرافی
برداشت.
-از دیشب فقط چند ساعت خوابیدی, خسته نیستی؟
درحالیکه چنگالم رو داخل ظرفم میبردم, با نیمچه لبخندی که روی صورتم
نقش بسته بود جواب دادم:
-نه خوبم. . .
حتی نگران شدنش برای خوابم هم بدنم رو به لرز درمیاورد.
-میخوای تا صبح بیدار باشیم اصلا؟
با خوردن نفس گرمش کنار گوشم و شکل گرفتن پوزخند گوشه ی لبهاش,
سرفه ای کردم و خودم رو کمی به سمت دیگه ای کشیدم.
-نه باید بخوابم. . .
-از چی میترسی؟
با پررنگ تر شدن پوزخندش, سرفه ی دیگه ای کردم.
واقعا از چی میترسیدم؟ از اینکه آقای جئون با کمربند بپره روی تختمون و
منو باهاش خفه کنه؟ یا از اینکه برای اولین بار میخواستم در هوشیاری
کامل با جونگکوک بخوابم؟
اما هرچیزی که بود, حسابی عصبیم میکرد و اجازه نمیداد تا جلوتر برم
۴.۳k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.